پارت 5:
ویو ا.ت :
دیدم مامان و بابام هم اونجان فهمیدم اومدن دنبالم ازشون خواستم بیرون بمونم و سریع رفتم تو انقد دویده بودم نفس کم آوردم و وقتی رفتم داخل یه سالن که تو اون کارخونه بود و با صحنه ای که دیدم احساس خفگی کردم .
اره جیمین بود که تکیه داده بود به دیوار و سرش خونی بود دوستاش هم بسته شده بود و بدتر از همه یه بمب خیلی قوی با طناب به دوستاش بسته شده بود که میتوانست همه ی اونجا رو بده رو هوا .هیچکس اونجا نبود البته بجز جیمین رفتم سمتش خواستم دستشو باز کنم ولی نزاشت و گفت : اگه الان دستامو باز کنی بمب منفجر میشه نمیدونستم چیکار کنم و فقط گریه میکردم و بغلش کردم .
یهو یه دست رو شونم حس کردم دیدم همون پسرش با ماسک و کلاه همون عوضی پس کار اون بوده!
ویو پسره :
دیدم بالاخره ا.ت اومد دستشو کشیدم و بلندش کردم و گفتم دیدی من با کسی شوخی ندارم باید به حرفم گوش میکردی ولی حالا که گوش نکردی میتونی شاهد مرگ عشقت باشی جیمین حتی زور حرف زدن هم نداشت .
در هر حال فقط ۱۰ دقیقه دیگه زندس پس هر حرفی داری باهاش بزن چون ۱۰ دقیقه دیگه اینجا به همراه جیمین میره رو هوا .
(بچه ها لباس جیمین و لباس ا.ت رو میزارم)
ویو ا.ت:
رفتم پیش جیمین داشت باهام حرف میزد .
گفت : بعد من دوباره عاشق شو و یه زندگی خوب داشته باش من همیشه پیشتم مطمئن باش و هر وقت دلت برام تنگ شد چشماتو ببند و تصور کن پیشتم و هیچ وقت به خودت آسیب نزن امروز روز تولدته میخواستم بهت کادو بدم ولی فرصت نشد . ببخشید اگه ناراحتت کردم .
ا.ت : وقتی این حرفا رو زد گریم شدت گرفت و بهش گفتم من تنهات نمیزارم من از اینجا نمیرم تو خودت گفتی هیچ وقت ولم نمیکنی حالا میخوای تو روز تولدم بزاری بری؟ خیلی بدجنس شدی .
بغلش کردم فقط ۱ دقیقه موندن بود تا بمب منفجر بشه جیمین گفت همین الان از اینجا برو وای من گوش نکرد که یهو یکی از پشت دهنمو گرفت و کشیدم بیرون هرچی زور زدم نتونستم فرار کنم وقتی که بردم بیرون مامان بغلم کرد ولی من فقط میخواستم پیش جیمین باشم .
ولی کی بود که منو به زور آورد بیرون؟
تو این فکر بودم که یهو پریسا و آمبولانس رسید و بلافاصله اون کارخونه منفجر شد با دیدن این صحنه از تَه دلم جیغ زدم همه جا داشت میسوخت خواستم برم تو و دویدم سمت کارخونه ولی پلیسا گرفتنم و نزاشتن همون لحظه پسری که با ماسک و کلاه بود رو دیدم که از اونجا رفت هرچی به پلیسا گفتم که بگیرنش توجهی نکردن و منم از شدت گریه از هوش رفتم...
بچه ها خوب بود؟ ادامه داره سعی میکنم امروز بزارم میشه حمایت کنید ؟🤧💔
دیدم مامان و بابام هم اونجان فهمیدم اومدن دنبالم ازشون خواستم بیرون بمونم و سریع رفتم تو انقد دویده بودم نفس کم آوردم و وقتی رفتم داخل یه سالن که تو اون کارخونه بود و با صحنه ای که دیدم احساس خفگی کردم .
اره جیمین بود که تکیه داده بود به دیوار و سرش خونی بود دوستاش هم بسته شده بود و بدتر از همه یه بمب خیلی قوی با طناب به دوستاش بسته شده بود که میتوانست همه ی اونجا رو بده رو هوا .هیچکس اونجا نبود البته بجز جیمین رفتم سمتش خواستم دستشو باز کنم ولی نزاشت و گفت : اگه الان دستامو باز کنی بمب منفجر میشه نمیدونستم چیکار کنم و فقط گریه میکردم و بغلش کردم .
یهو یه دست رو شونم حس کردم دیدم همون پسرش با ماسک و کلاه همون عوضی پس کار اون بوده!
ویو پسره :
دیدم بالاخره ا.ت اومد دستشو کشیدم و بلندش کردم و گفتم دیدی من با کسی شوخی ندارم باید به حرفم گوش میکردی ولی حالا که گوش نکردی میتونی شاهد مرگ عشقت باشی جیمین حتی زور حرف زدن هم نداشت .
در هر حال فقط ۱۰ دقیقه دیگه زندس پس هر حرفی داری باهاش بزن چون ۱۰ دقیقه دیگه اینجا به همراه جیمین میره رو هوا .
(بچه ها لباس جیمین و لباس ا.ت رو میزارم)
ویو ا.ت:
رفتم پیش جیمین داشت باهام حرف میزد .
گفت : بعد من دوباره عاشق شو و یه زندگی خوب داشته باش من همیشه پیشتم مطمئن باش و هر وقت دلت برام تنگ شد چشماتو ببند و تصور کن پیشتم و هیچ وقت به خودت آسیب نزن امروز روز تولدته میخواستم بهت کادو بدم ولی فرصت نشد . ببخشید اگه ناراحتت کردم .
ا.ت : وقتی این حرفا رو زد گریم شدت گرفت و بهش گفتم من تنهات نمیزارم من از اینجا نمیرم تو خودت گفتی هیچ وقت ولم نمیکنی حالا میخوای تو روز تولدم بزاری بری؟ خیلی بدجنس شدی .
بغلش کردم فقط ۱ دقیقه موندن بود تا بمب منفجر بشه جیمین گفت همین الان از اینجا برو وای من گوش نکرد که یهو یکی از پشت دهنمو گرفت و کشیدم بیرون هرچی زور زدم نتونستم فرار کنم وقتی که بردم بیرون مامان بغلم کرد ولی من فقط میخواستم پیش جیمین باشم .
ولی کی بود که منو به زور آورد بیرون؟
تو این فکر بودم که یهو پریسا و آمبولانس رسید و بلافاصله اون کارخونه منفجر شد با دیدن این صحنه از تَه دلم جیغ زدم همه جا داشت میسوخت خواستم برم تو و دویدم سمت کارخونه ولی پلیسا گرفتنم و نزاشتن همون لحظه پسری که با ماسک و کلاه بود رو دیدم که از اونجا رفت هرچی به پلیسا گفتم که بگیرنش توجهی نکردن و منم از شدت گریه از هوش رفتم...
بچه ها خوب بود؟ ادامه داره سعی میکنم امروز بزارم میشه حمایت کنید ؟🤧💔
۳.۴k
۰۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.