پروانه کوچولو
✨️🦋پروانه کوچولو🦋✨️
✨️🦋پارت ۱۱🦋✨️
چیشددد یهو تهیونگ از دستم گرفت برم گردوند سمت خودش و یجوری تو چشام زل زد که آب دهنمو قورت دادم تهیونگ: چی گفتی دوباره تکرار کن سنا: ا..ا هیچی(لکنت) تهیونگ: اخخخ ببینم کوچولو تو جلو زبونتو نگیری نمیتونی آخر این زبون درازیت کار دستت میده سنا: ب..ببخشید(لکنت) تهیونگ: چرا با لکنت حرف میزنی سنا: ت..تقصیر من نیست یجوری تو چشام نگاه کردی که اشهدم رو خوندم تهیونگ: خب چیکار کنم من مثلا ۲۷ سالمه و استادتم
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
یهو سنا دستشو گذاشتم زیر چونش با چشای که توش ستاره بود انگار زل زد بهم چشاش خیلی خوشگل بود هوووففف نمیتونم نگاش نکنم گفت سنا: پس ۲۷ سالته چجوری انقدر جوونی تهیونگ: هووفففف اولا چمیدونم دوما اینجوری زل نزن بهم تا فهمید اذیت میشم بیشتر اینجوری کرد سنا: مثلا چرا اذیتت میکنه تهیونگ: هووففف نخیرم حس میکنم ی خوک داره بهم نگاه میکنه نمیدونی چه حس بدیه سنا: عهههه بیشعور مگه من شبیه خوکم تهیونگ: شاید حالا این بحس رو تموم کن تو از این به بعد باید پیش من زندگی کنی سنا: جااااان تهیونگ: همینی که هست مگه نمیفهمی اون وو برای اینکه پیدات کنه و بک.شتت لحظه شماری میکنه حالا خود دانی سنا: اوکی اوکی تهیونگ: خیله خب بریم خونت وسایل بردار ماشینو روشن کردم به سمت خونه سنا حرکت کردم سنا رفت تو و با ی چمدون اومد به سمت امارت حرکت کردم
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
وقتی رسیدیم با ی امارت مواجه شدم واووو این خوشگلمون میلیاردره وارد امارت شدیم تهیونگ دستمو گرفت برد سمت آشپز خونه که توش خدمتکارا و اجوما بود رفتیم تو که همه به من و تهیونگ که دست تو دست هم بودیم نگاه کردن تهیونگ: اجوما ایشون سنا هستش خوشحال میشم اتاقش رو نشون بدی و ازش مراقبت کن اجوما: چشم ارباب جاااان ارباب نگاه ریز خدمتکارارو میدیدم که با حسودی و چندشی نگام میکنن منم براشون زبونمو درآوردم تا چشتون دراد هه و تهیونگ سپردم دست اجوما و گفت تهیونگ: مواظب خودت باش کوچولو سنا: چشم تهیونگ ی لبخند زد و رفت اجوما: دخترم همراهم بیا سنا: چشم بردتم به اتاقم و گفت خدمتکارارو میفرسته که لباسام و وسایلم رو بچینن رفتم رو تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم هووففف یهو در اتاق باز شد و دوتا دختر که میخورد خدمتکار باشن اومدن تو شروع کردن به چیدن وسایلم میشنیدم که پشتم داشتن غیبت میکردن سنا: اسمتو چیه خدمتکار: من سنا: ارع تو خدمتکار:...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺🌿✨️
✨️🦋پارت ۱۱🦋✨️
چیشددد یهو تهیونگ از دستم گرفت برم گردوند سمت خودش و یجوری تو چشام زل زد که آب دهنمو قورت دادم تهیونگ: چی گفتی دوباره تکرار کن سنا: ا..ا هیچی(لکنت) تهیونگ: اخخخ ببینم کوچولو تو جلو زبونتو نگیری نمیتونی آخر این زبون درازیت کار دستت میده سنا: ب..ببخشید(لکنت) تهیونگ: چرا با لکنت حرف میزنی سنا: ت..تقصیر من نیست یجوری تو چشام نگاه کردی که اشهدم رو خوندم تهیونگ: خب چیکار کنم من مثلا ۲۷ سالمه و استادتم
✨️🩶ویو تهیونگ🩶✨️
یهو سنا دستشو گذاشتم زیر چونش با چشای که توش ستاره بود انگار زل زد بهم چشاش خیلی خوشگل بود هوووففف نمیتونم نگاش نکنم گفت سنا: پس ۲۷ سالته چجوری انقدر جوونی تهیونگ: هووفففف اولا چمیدونم دوما اینجوری زل نزن بهم تا فهمید اذیت میشم بیشتر اینجوری کرد سنا: مثلا چرا اذیتت میکنه تهیونگ: هووففف نخیرم حس میکنم ی خوک داره بهم نگاه میکنه نمیدونی چه حس بدیه سنا: عهههه بیشعور مگه من شبیه خوکم تهیونگ: شاید حالا این بحس رو تموم کن تو از این به بعد باید پیش من زندگی کنی سنا: جااااان تهیونگ: همینی که هست مگه نمیفهمی اون وو برای اینکه پیدات کنه و بک.شتت لحظه شماری میکنه حالا خود دانی سنا: اوکی اوکی تهیونگ: خیله خب بریم خونت وسایل بردار ماشینو روشن کردم به سمت خونه سنا حرکت کردم سنا رفت تو و با ی چمدون اومد به سمت امارت حرکت کردم
✨️🦋ویو سنا🦋✨️
وقتی رسیدیم با ی امارت مواجه شدم واووو این خوشگلمون میلیاردره وارد امارت شدیم تهیونگ دستمو گرفت برد سمت آشپز خونه که توش خدمتکارا و اجوما بود رفتیم تو که همه به من و تهیونگ که دست تو دست هم بودیم نگاه کردن تهیونگ: اجوما ایشون سنا هستش خوشحال میشم اتاقش رو نشون بدی و ازش مراقبت کن اجوما: چشم ارباب جاااان ارباب نگاه ریز خدمتکارارو میدیدم که با حسودی و چندشی نگام میکنن منم براشون زبونمو درآوردم تا چشتون دراد هه و تهیونگ سپردم دست اجوما و گفت تهیونگ: مواظب خودت باش کوچولو سنا: چشم تهیونگ ی لبخند زد و رفت اجوما: دخترم همراهم بیا سنا: چشم بردتم به اتاقم و گفت خدمتکارارو میفرسته که لباسام و وسایلم رو بچینن رفتم رو تخت دراز کشیدم خیلی خسته بودم هووففف یهو در اتاق باز شد و دوتا دختر که میخورد خدمتکار باشن اومدن تو شروع کردن به چیدن وسایلم میشنیدم که پشتم داشتن غیبت میکردن سنا: اسمتو چیه خدمتکار: من سنا: ارع تو خدمتکار:...ادامه دارد
حمایت فراموش نشه 🥺🌿✨️
۲۰.۳k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.