پارت ۳
پیام از طرف مایکی بود ....... باجی پیام رو
ساعت ۵
رفت بخونه ولی گوشی رو ازش گرفتم و گفتم بیا ساعت ۶ جلسه داریم .
باجی : بیا با چیفویو بریم گیم نت
چیفویو: ولی من باید برم پیش میتسویا
یوکی : پس منو باجی می ریم
چیفویو: باشه پس ساعت ۶ تو جلسه می بینمتون
به باجی گفتم لباس فرم رو آوردی دیگه
باجی : آره آوردم چطور؟
یوکی : چون الان همه واست شاخ می شن
باجی: ولش کن بیا بریم. یوکی : باشه ولی دعوا شد گریه نکنی ها
باجی : ( باخنده) تو هم خیس نکنی ها
یوکی : نمی خوای متور رو بیاری
باجی : باشه یه دقیقه اینجا وایستا
یوکی: باشه
در عرض چند دقیقه ۱۰ تا از قلدر های مدرسمون اومدن دورم حلقه شدم
چون نمی خواستم دعوا کنم گفتم : میشه لطفا برید کنار
یه پسره: نکنه ترسیدی کوچولو
دیگه نتونستم تاقت بیار با پا محکم زدم اونجاش
بعد یهو افتاد زمین از دو صدای موتور شنیدم
باخودم گفتم باجی یه ( خوش حال)
یهو موتور نزدیک شد و یکی محکم با چوب زد تو سرم و رفت سرم خونی شده بود و محکم می زدمشون ۵ نفر موندم که باجی با موتور اومد اینجا ساعت ۵:۳۰ بود با باجی سرعی
در رفتیم به باجی گفتم بره خونه ی ما تا سرم رو با باند پیچی کنم . باجی وقتی رسیدیم گفت : بزار برات ببندم
گفتم باشه
بعد بستن سرم لطفا برو بیرون می خوام لباس عوض کنم .
باجی : باشه
بعد رفت بیرون منم درو قفل نکردم و لباسام رو درآوردم و لباس پوشیدم
(اسلاید ۲ لباس یوکی)
که یهو ..............
بچه ها من به خاطر امتحانات زیاد نمی تونم فعالیت کنم ولی سعی می کنم که فعالیت کنم
ساعت ۵
رفت بخونه ولی گوشی رو ازش گرفتم و گفتم بیا ساعت ۶ جلسه داریم .
باجی : بیا با چیفویو بریم گیم نت
چیفویو: ولی من باید برم پیش میتسویا
یوکی : پس منو باجی می ریم
چیفویو: باشه پس ساعت ۶ تو جلسه می بینمتون
به باجی گفتم لباس فرم رو آوردی دیگه
باجی : آره آوردم چطور؟
یوکی : چون الان همه واست شاخ می شن
باجی: ولش کن بیا بریم. یوکی : باشه ولی دعوا شد گریه نکنی ها
باجی : ( باخنده) تو هم خیس نکنی ها
یوکی : نمی خوای متور رو بیاری
باجی : باشه یه دقیقه اینجا وایستا
یوکی: باشه
در عرض چند دقیقه ۱۰ تا از قلدر های مدرسمون اومدن دورم حلقه شدم
چون نمی خواستم دعوا کنم گفتم : میشه لطفا برید کنار
یه پسره: نکنه ترسیدی کوچولو
دیگه نتونستم تاقت بیار با پا محکم زدم اونجاش
بعد یهو افتاد زمین از دو صدای موتور شنیدم
باخودم گفتم باجی یه ( خوش حال)
یهو موتور نزدیک شد و یکی محکم با چوب زد تو سرم و رفت سرم خونی شده بود و محکم می زدمشون ۵ نفر موندم که باجی با موتور اومد اینجا ساعت ۵:۳۰ بود با باجی سرعی
در رفتیم به باجی گفتم بره خونه ی ما تا سرم رو با باند پیچی کنم . باجی وقتی رسیدیم گفت : بزار برات ببندم
گفتم باشه
بعد بستن سرم لطفا برو بیرون می خوام لباس عوض کنم .
باجی : باشه
بعد رفت بیرون منم درو قفل نکردم و لباسام رو درآوردم و لباس پوشیدم
(اسلاید ۲ لباس یوکی)
که یهو ..............
بچه ها من به خاطر امتحانات زیاد نمی تونم فعالیت کنم ولی سعی می کنم که فعالیت کنم
۲۵۱
۰۱ دی ۱۴۰۳