bad girl p: 123
اومد داخل درم پشت سرش بست وقتی دستمو پشت کمرم دید با چهره ای که تعجب توش موج میزد پرسید
یوهان: ببینم چی پشتت قایم کردی
هانا: هیچی
یوهان: چی شده؟ چی پشتته؟
هانا: میگم هیچی
بعد1ساعت بحث کردن بزور نامه رو نشونش دادم
هانا: اینو بابام2روز قبل مرگش برام فرستاد و گف به هیچکش راجبش چیزی نگم حتی کوک
یوهان: حالا چی هست؟ بازش کردی؟
هانا: ن نتونستم
یوهان: بیا باهم ببینیمش
هانا: آیش باشه
رفتم نشستم رو مبلی که جلوی میز بود و یوهانم دقیقا کنارم نشست
نامه رو باز کردم ولی با هر خطی که ازش میخوندیم بیشتر تعجب میکردیم و شکه میشدیم
و اخرین کلمه ای که نوشته بود این بود
«ب کسی راجب خواهربرادر بودنتون چیزی نگید تا وقتی که برادر بزرگترتون رو پیدا کنید،ببخشید که نتونستم پدر خوبی برات باشم پسرم»
یوهان: ببینم چی پشتت قایم کردی
هانا: هیچی
یوهان: چی شده؟ چی پشتته؟
هانا: میگم هیچی
بعد1ساعت بحث کردن بزور نامه رو نشونش دادم
هانا: اینو بابام2روز قبل مرگش برام فرستاد و گف به هیچکش راجبش چیزی نگم حتی کوک
یوهان: حالا چی هست؟ بازش کردی؟
هانا: ن نتونستم
یوهان: بیا باهم ببینیمش
هانا: آیش باشه
رفتم نشستم رو مبلی که جلوی میز بود و یوهانم دقیقا کنارم نشست
نامه رو باز کردم ولی با هر خطی که ازش میخوندیم بیشتر تعجب میکردیم و شکه میشدیم
و اخرین کلمه ای که نوشته بود این بود
«ب کسی راجب خواهربرادر بودنتون چیزی نگید تا وقتی که برادر بزرگترتون رو پیدا کنید،ببخشید که نتونستم پدر خوبی برات باشم پسرم»
۲.۷k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.