☆ Black? ☆
☆ Black? ☆
[ p ۱۶ ]
کوک : چرا داد نزنم ها؟؟؟ ، میترسی ؟ "داد"
سکوت کردی ، ولی اون سکوت از صد تا فریاد بد تر بود ، آروم خودتو به مبل رسوندی و بهش تکیه دادی ، حالت اصلا خوب نبود سرت به شدت گیج میرفت ، تک تک حرفاش توی مغزت رژه میرفت .
کوک : چرا چیزی نمیگی؟ ،خوبی ؟ "نگران"
آمد سمتت و بازوی رو گرفت تا نگه ت داره ولی تو دستاش رو پس زدی و گفتی
ا/ت : به من ، دست نزن " نفس نفس "
کوک :لج نکن حالت خوب نیست
ا/ت : خوبم " حال بد "
خودتو از مبلی که بهش تکیه دادی گرفتی و به سمت پله تا رفتی تا به اتاقت بری که سرت گیج رفت و بعدش سیاهی مطلق .
حالا کوک توو گرفته بود ، از صورتش نگرانی میبارید، تورو براید استایل بلند کرد و به طبقه ی بالا برد ، تورو روی تخت گذاشت و با دکتر خوانواده گیشون تماش گرفت
* شروع مکالمه
کوک : الو ؟ ، باید بیایید اینجا ، همسرم اصلا حالش خوب نیس ، بی هوش شده " نگران ، مضطرب "
دکتر : الان میام
* پایان مکالمه
بعد از قطع کردن تلفن جونگکوک از کنارت تکون نخورد ، همش نگات میکرد که رنگ در به صدا آمد
[پرش زمانی به چند دیقه بعد]
دکتر بهت سرم وصل کرد و بعد هم با جونگکوک صحبت کرد .
* بعد از اینکه دکتر رفت
جونگکوک وارد اتاقت شد و آروم درو بست ، تو بیدار شده بودی ولی تکون نمیخوردی میخواستی ببینی میخواد چیکار کنه .
آروم کنارت پایین تخت نشست و دست هات رو توی دست هاش گرفت و گفت
کوک : ببخشید ، زیاده روی کردم ، منو میبخشی کوچولو ؟ ، من ، من وقتی دیدم رفتی بار اونم بدون خبر دادن به من اعصبانی شدم ، درکم میکنی دیگه نه؟ ، از وقتی باهات آشنا شدم عوض شدم ، دیگه اون پسر قدیم نیستم ، شاید اول هاش نمیخواستم باور کنم ولی ، ولی من عاشقت شدم کوچولو !
ادامه دارد....
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
[ p ۱۶ ]
کوک : چرا داد نزنم ها؟؟؟ ، میترسی ؟ "داد"
سکوت کردی ، ولی اون سکوت از صد تا فریاد بد تر بود ، آروم خودتو به مبل رسوندی و بهش تکیه دادی ، حالت اصلا خوب نبود سرت به شدت گیج میرفت ، تک تک حرفاش توی مغزت رژه میرفت .
کوک : چرا چیزی نمیگی؟ ،خوبی ؟ "نگران"
آمد سمتت و بازوی رو گرفت تا نگه ت داره ولی تو دستاش رو پس زدی و گفتی
ا/ت : به من ، دست نزن " نفس نفس "
کوک :لج نکن حالت خوب نیست
ا/ت : خوبم " حال بد "
خودتو از مبلی که بهش تکیه دادی گرفتی و به سمت پله تا رفتی تا به اتاقت بری که سرت گیج رفت و بعدش سیاهی مطلق .
حالا کوک توو گرفته بود ، از صورتش نگرانی میبارید، تورو براید استایل بلند کرد و به طبقه ی بالا برد ، تورو روی تخت گذاشت و با دکتر خوانواده گیشون تماش گرفت
* شروع مکالمه
کوک : الو ؟ ، باید بیایید اینجا ، همسرم اصلا حالش خوب نیس ، بی هوش شده " نگران ، مضطرب "
دکتر : الان میام
* پایان مکالمه
بعد از قطع کردن تلفن جونگکوک از کنارت تکون نخورد ، همش نگات میکرد که رنگ در به صدا آمد
[پرش زمانی به چند دیقه بعد]
دکتر بهت سرم وصل کرد و بعد هم با جونگکوک صحبت کرد .
* بعد از اینکه دکتر رفت
جونگکوک وارد اتاقت شد و آروم درو بست ، تو بیدار شده بودی ولی تکون نمیخوردی میخواستی ببینی میخواد چیکار کنه .
آروم کنارت پایین تخت نشست و دست هات رو توی دست هاش گرفت و گفت
کوک : ببخشید ، زیاده روی کردم ، منو میبخشی کوچولو ؟ ، من ، من وقتی دیدم رفتی بار اونم بدون خبر دادن به من اعصبانی شدم ، درکم میکنی دیگه نه؟ ، از وقتی باهات آشنا شدم عوض شدم ، دیگه اون پسر قدیم نیستم ، شاید اول هاش نمیخواستم باور کنم ولی ، ولی من عاشقت شدم کوچولو !
ادامه دارد....
شرط پارت بعد
۲۰:« لایک ❤️
۱۷.۱k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.