فیک خانه وحشت
پارت ۳۰
دوماه بعد**
ویو جیمین
دوماه که از ا.ت خبری نیس کای بهم گفته بود ک جنی قایمش کرده ولی انگار کار جنی نیس فک کنم کار کای هست اصلا بهش اعتماد ندارم چون گفته بود ک ا.ت رو دوست داره شاید میخاست جدامون کنه ک این کارو کرد نمیدونم تو این دو ماه بزرگ خان هی اصرار میکنه با جنی ازدواج کنم و وارث بیاریم اه اصلا نمیتونم ب غیر از ا.ت با کسی دیگ ایی باشمم هیچکس درکم نمیکنه هیی ا.ت کجایی تو اخه تو دوماه غیبت زده و خانوادت هم دوستت و از همه مهمتر من نگرانتم اصلا معلوم نیس هنوز زنده ایی یا ن؟ ولی چن باری زفتم پیش یکی از بزرگان بهم هی میگه که ا.ت نزلیکت هست فقط باید حواستو جمع کنی اون ک کنارته دشمنته ن دوستت از این هنه حرفا ک میگه خسته شدمم امروز جنی وسایلاشو میاره خونه من چون قرارعه باهاش نامزد کنم و ازدواج کنمم...
چن ساعت بعد ساعت ۳ ظهر**
جنی وسایلاشو اورد تو اتاق منم رفتم حموم اومدم دیدم جنی داره با آیینه ایی که از خونش آورده حرف میزنع این چشه؟
جیمین: جنی ؟
جنی: ها چی؟(هول شد)
جیمین: باکی داری حرف میزنی؟
جنی: عا هیچی ب خودم نگا میکنم تو اینه و نگا میکنم چطور؟
جیمین: هیچ
جنی رفت و دست جیمین رو گرفت و برد جلو آیینه تا ا.ت ببینه جلوی چشم ا.ت جیمین رو بوسید و بدنشو لمس میکرد...
ویو ا.ت
چند وقته این تو گیر افتادم اما انگار کسی اینجا منو نمیبینه ولی من همه رو میبینم شب که بود جنی جیمین رو جلو آینه آورد و داشت لمسش میکرد اعصابم خراب بود و زدم زیر گریه و با داد گفتمم: بسههههههههه لطفآ منو از اینجا در بیار چرا آزارم میدی هقق
جلو چشم من میخاستن رابطه برقرار کنن ولی خدارو شکر جیمین ب خودش اومد و بلند شد و از اتاق رفت بیرون جنی اومد و جلو آیینه ب من زل زد ...
جنی: میبینی زه زه داره فراموشت میکنه و داره برا من میشهه
ا.ت: جنیی لطفآ منو از اینجا در بیار
جنی: ن بابا گفتم تو تا ابد اونجا میمونی تازه کجازه ت قرارعه شاهد چجور باردار شدنمو و بچه ب دنیا آودنمو باشی
ا.ت: ازت متنفرم هق
جنی از اتاق رفت بیرون و ا.ت نشسته و پاهاشو بغل کرد گریه میکرد یعنی کسی نیس بفهمه تو این آیینه چی هس یا پشت این ایینه جادوگر چ کارا ک نیس؟..
دوماه بعد**
ویو جیمین
دوماه که از ا.ت خبری نیس کای بهم گفته بود ک جنی قایمش کرده ولی انگار کار جنی نیس فک کنم کار کای هست اصلا بهش اعتماد ندارم چون گفته بود ک ا.ت رو دوست داره شاید میخاست جدامون کنه ک این کارو کرد نمیدونم تو این دو ماه بزرگ خان هی اصرار میکنه با جنی ازدواج کنم و وارث بیاریم اه اصلا نمیتونم ب غیر از ا.ت با کسی دیگ ایی باشمم هیچکس درکم نمیکنه هیی ا.ت کجایی تو اخه تو دوماه غیبت زده و خانوادت هم دوستت و از همه مهمتر من نگرانتم اصلا معلوم نیس هنوز زنده ایی یا ن؟ ولی چن باری زفتم پیش یکی از بزرگان بهم هی میگه که ا.ت نزلیکت هست فقط باید حواستو جمع کنی اون ک کنارته دشمنته ن دوستت از این هنه حرفا ک میگه خسته شدمم امروز جنی وسایلاشو میاره خونه من چون قرارعه باهاش نامزد کنم و ازدواج کنمم...
چن ساعت بعد ساعت ۳ ظهر**
جنی وسایلاشو اورد تو اتاق منم رفتم حموم اومدم دیدم جنی داره با آیینه ایی که از خونش آورده حرف میزنع این چشه؟
جیمین: جنی ؟
جنی: ها چی؟(هول شد)
جیمین: باکی داری حرف میزنی؟
جنی: عا هیچی ب خودم نگا میکنم تو اینه و نگا میکنم چطور؟
جیمین: هیچ
جنی رفت و دست جیمین رو گرفت و برد جلو آیینه تا ا.ت ببینه جلوی چشم ا.ت جیمین رو بوسید و بدنشو لمس میکرد...
ویو ا.ت
چند وقته این تو گیر افتادم اما انگار کسی اینجا منو نمیبینه ولی من همه رو میبینم شب که بود جنی جیمین رو جلو آینه آورد و داشت لمسش میکرد اعصابم خراب بود و زدم زیر گریه و با داد گفتمم: بسههههههههه لطفآ منو از اینجا در بیار چرا آزارم میدی هقق
جلو چشم من میخاستن رابطه برقرار کنن ولی خدارو شکر جیمین ب خودش اومد و بلند شد و از اتاق رفت بیرون جنی اومد و جلو آیینه ب من زل زد ...
جنی: میبینی زه زه داره فراموشت میکنه و داره برا من میشهه
ا.ت: جنیی لطفآ منو از اینجا در بیار
جنی: ن بابا گفتم تو تا ابد اونجا میمونی تازه کجازه ت قرارعه شاهد چجور باردار شدنمو و بچه ب دنیا آودنمو باشی
ا.ت: ازت متنفرم هق
جنی از اتاق رفت بیرون و ا.ت نشسته و پاهاشو بغل کرد گریه میکرد یعنی کسی نیس بفهمه تو این آیینه چی هس یا پشت این ایینه جادوگر چ کارا ک نیس؟..
۳۷.۷k
۱۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.