دوست پسر روانی۲ پارت ۱۳
ویو یوری
سوار ماشین شد و راه افتاد توی راه همش دستش روی رونم بود و گاهی برای اذیت کردنم میبرد بالا که دستش رو میگرفتم
چند دقیقه گذشت که تصمیم گرفتم ازش بپرسم
یوری: الان کجا داریم میریم
ته:بوسان
یوری: بوسان چرا
ته: میخوام پروندتو بگیرم همینجا بزارمت بری دانشگاه
یوری: یعنی میزاری برم دانشگاه
ته: اره راستش با خودم که فکر کردم فهمیدم که چقدر توی این مدت بهت سخت گرفتم...میخوام تغییر کنم
چیزی نگفتم یعنی نمیدونستم چی بگم ...یعنی اون داشت بخاطر من تغییر میکرد
نمیدونم چرا ولی حس خوبی گرفتم از این موضوع
بی صدا فقط به جلو نگاه میکردم که گفت
ته: اگه خوابت میاد میتونی بخوابی هنوز کلی راه مونده
یوری: آهان باشه پس رسیدیم بیدارم کن
راستش اصلا خوابن نمیومد ولی نیاز داشتم که فکر کنم نمیدونم چرا ولی هم میترسیدم هم خیالم راحت بود..چجوری بگم ..راستش شاید فکر کنید خیلی دارم گندش میکنم ...ولی خب من سن زیادی ندارم که بتونم عاقلانه تصمیم بگیرم ...اه ...از افکار چرت و بیهوده خودم دست کشیدم و تصمیم گرفتم بخوابم
چند ساعت بعد
ویو ته
رسیدیم تقریبا شب شده بود پس نمیتونستم کار خاصی کنیم پس تصمیم گرفتم برم به عمارت خودم که توی بوسان بود نزدیک دریا بود و ویو خوبی داشت دلم میخواست چند روز رو اینجا با یوری بگزرونم فکر کنم خوشش بیاد...خواستم بیدارش کنم که دیدم خیلی کیوت خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم پس براید بغلش کردم و وارد عمارت شدم این عمارت هم خیلی بزرگ بود و کلی اتاق داشت
از پله ها بالا رفتم و وارد یکی از اتاق شدم و روی تخت گذاشتمش...
بچه ها واقعا معذرت میخوام که دیر به دیر میزارم آخه کار زیاد دارم وقت نمیکنم پارت بزارم ولی سعی میکنم تا جایی که بشه بزارم بوس بهتون شب بخیر 🎀
شرط:۲۰ لایک 🥃✨
سوار ماشین شد و راه افتاد توی راه همش دستش روی رونم بود و گاهی برای اذیت کردنم میبرد بالا که دستش رو میگرفتم
چند دقیقه گذشت که تصمیم گرفتم ازش بپرسم
یوری: الان کجا داریم میریم
ته:بوسان
یوری: بوسان چرا
ته: میخوام پروندتو بگیرم همینجا بزارمت بری دانشگاه
یوری: یعنی میزاری برم دانشگاه
ته: اره راستش با خودم که فکر کردم فهمیدم که چقدر توی این مدت بهت سخت گرفتم...میخوام تغییر کنم
چیزی نگفتم یعنی نمیدونستم چی بگم ...یعنی اون داشت بخاطر من تغییر میکرد
نمیدونم چرا ولی حس خوبی گرفتم از این موضوع
بی صدا فقط به جلو نگاه میکردم که گفت
ته: اگه خوابت میاد میتونی بخوابی هنوز کلی راه مونده
یوری: آهان باشه پس رسیدیم بیدارم کن
راستش اصلا خوابن نمیومد ولی نیاز داشتم که فکر کنم نمیدونم چرا ولی هم میترسیدم هم خیالم راحت بود..چجوری بگم ..راستش شاید فکر کنید خیلی دارم گندش میکنم ...ولی خب من سن زیادی ندارم که بتونم عاقلانه تصمیم بگیرم ...اه ...از افکار چرت و بیهوده خودم دست کشیدم و تصمیم گرفتم بخوابم
چند ساعت بعد
ویو ته
رسیدیم تقریبا شب شده بود پس نمیتونستم کار خاصی کنیم پس تصمیم گرفتم برم به عمارت خودم که توی بوسان بود نزدیک دریا بود و ویو خوبی داشت دلم میخواست چند روز رو اینجا با یوری بگزرونم فکر کنم خوشش بیاد...خواستم بیدارش کنم که دیدم خیلی کیوت خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم پس براید بغلش کردم و وارد عمارت شدم این عمارت هم خیلی بزرگ بود و کلی اتاق داشت
از پله ها بالا رفتم و وارد یکی از اتاق شدم و روی تخت گذاشتمش...
بچه ها واقعا معذرت میخوام که دیر به دیر میزارم آخه کار زیاد دارم وقت نمیکنم پارت بزارم ولی سعی میکنم تا جایی که بشه بزارم بوس بهتون شب بخیر 🎀
شرط:۲۰ لایک 🥃✨
۴.۱k
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.