عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:40
ویو ا/ت
زیادی دیر شده بود... ساعت۱بود و من شامو حاضر کرده بودم و از ساعت ۱٠تا الان صبر کردم غذا یخ شده بود...دیگه بغضم گرفت و گریم جاری شد... و رفتم تو اتاق... حتی میزم جمع نکردم... رفتمو سرمو گذاشتم گفتم شاید بیاد...که یهو خوابم برد... خوابیدم که یهو بیدار شدم... ساعت ۴صبح بود ولی تهیونگ هنوز نیومده بود...منم از کم خوابی سرم درد میکرد...چیزیم نخورده بودم به خاطر همین دیگه معدم بد شده بود...رفتم دستشویی و صورتمو میشستم... از بیخوابی رنگ به صورت نداشتم... سعی کردم به تهیونگ زنگ بزنم... گوشیو ورداشتمو شمارشو گرفتم...
بوق... بوق... بوق..
مشترک مورد نظر در دسرس نمیباشد....
فهمیدم گوشیشو جواب نمیده... یه بار دیگه زنگ زدم اما فهمیدم ایندفعه خاموش کرده.... ناراحت شدم.. و سرم بیشتر درد گرفت... فهمیدم تَب کردم...و بخاطر اینکه زیاد نخوابیدم اینجوری شدم...
ا/ت: اوفف تهیونگ... اوفف
خوابم نمیبرد تا ۷صبح بیدار موندم...یکم گشنم شد... رفتم پایین.. فهمیدم ظرفارو جمع نکردم... ظرفارو جمع کردمو شستم... و بعد کابینتو چک کردم...یه کیک پیدا کردم...
ا/ت: این کیک شکلاتیه... ایییی..
نمیدونم چرا ولی با دیدن کیک شکلاتی حالم بهم خورد... منی که کیک شکلاتی خیلی دوست داشتم...
رفتم سمت یخچال یکم پنیر بود با نون تس...یه لقمه خوردمو دیگه اشتهام نکشید....دوبارع رفتم به تهیونک زنگ بزنم... ایندفعه کلا نگرفت... فهمیدم مسدودم کرده... یعنی چی... اخه چرا اینجوری میکنه... نشستم رو کاناپه و کلی گریه کردم که یهو حالم بهم خورد و دوییدم سمت دستشویی...یزره پنیر با نون تس خوردم و همشو اوردم بالا... عین گچ. شده بودم...
ا/ت: اوفف.. تهیونگ کجایی؟
رفتم سمت اشپزخونه و یه چایی بابونه دم کردمو خوردم...اوکی شدم... باید بیشتر مراقب خودم باشم...
ویو تهیونگ
همونجوری با یونا خوابیده بودیم...دیشب ازم خواست گوشیمو خاموش کنم... صبحم ازم خواست ا/ترو مسدود کنم... الان مطمئنم ا/ت حالش بده....
یونا ازم خواست امشبم پیشش بمونم و موندم...
ویو ا/ت
تا شب چیزی نخورده بودم... از گلوم پایین نمیرفت... امروز دوبار حالت تهوع گرفتم...خوب نبودم که یهو رو کاناپه خوابم برد...
پرش زمانی به ساعت۱۲
زیادی خوابیده بودم.. بلند شدم... کل عمارتو گشتم ولی تهیونگ هنوزم. نیومده بود نگرانش شدم... یعنی کجاست...؟ داشتم میوفتادم که بزور خودمو نگه داشتم... و رفتم بالا استراحت کنم... که یهو سیاهی مطلق...
دوروز بعد...
الان تهیونگ سه روز که نیست... باز صبح حالم بد شده سه روزه که تو این حالم...باز داشتم بالا میووردم که دویدم رفتم دستشویی... با خودم گفتم برم دکتر ببینم چمه... اماده شدم...رفتم از عمارت بیرونو به سمت بیمارستان حرکت کردم...بهم گفتن باید تست بدی... بعد تست دادنم صدام کردن....
دکتر: خانم ا/ت؟..
کام: ۱۸٠
ویو ا/ت
زیادی دیر شده بود... ساعت۱بود و من شامو حاضر کرده بودم و از ساعت ۱٠تا الان صبر کردم غذا یخ شده بود...دیگه بغضم گرفت و گریم جاری شد... و رفتم تو اتاق... حتی میزم جمع نکردم... رفتمو سرمو گذاشتم گفتم شاید بیاد...که یهو خوابم برد... خوابیدم که یهو بیدار شدم... ساعت ۴صبح بود ولی تهیونگ هنوز نیومده بود...منم از کم خوابی سرم درد میکرد...چیزیم نخورده بودم به خاطر همین دیگه معدم بد شده بود...رفتم دستشویی و صورتمو میشستم... از بیخوابی رنگ به صورت نداشتم... سعی کردم به تهیونگ زنگ بزنم... گوشیو ورداشتمو شمارشو گرفتم...
بوق... بوق... بوق..
مشترک مورد نظر در دسرس نمیباشد....
فهمیدم گوشیشو جواب نمیده... یه بار دیگه زنگ زدم اما فهمیدم ایندفعه خاموش کرده.... ناراحت شدم.. و سرم بیشتر درد گرفت... فهمیدم تَب کردم...و بخاطر اینکه زیاد نخوابیدم اینجوری شدم...
ا/ت: اوفف تهیونگ... اوفف
خوابم نمیبرد تا ۷صبح بیدار موندم...یکم گشنم شد... رفتم پایین.. فهمیدم ظرفارو جمع نکردم... ظرفارو جمع کردمو شستم... و بعد کابینتو چک کردم...یه کیک پیدا کردم...
ا/ت: این کیک شکلاتیه... ایییی..
نمیدونم چرا ولی با دیدن کیک شکلاتی حالم بهم خورد... منی که کیک شکلاتی خیلی دوست داشتم...
رفتم سمت یخچال یکم پنیر بود با نون تس...یه لقمه خوردمو دیگه اشتهام نکشید....دوبارع رفتم به تهیونک زنگ بزنم... ایندفعه کلا نگرفت... فهمیدم مسدودم کرده... یعنی چی... اخه چرا اینجوری میکنه... نشستم رو کاناپه و کلی گریه کردم که یهو حالم بهم خورد و دوییدم سمت دستشویی...یزره پنیر با نون تس خوردم و همشو اوردم بالا... عین گچ. شده بودم...
ا/ت: اوفف.. تهیونگ کجایی؟
رفتم سمت اشپزخونه و یه چایی بابونه دم کردمو خوردم...اوکی شدم... باید بیشتر مراقب خودم باشم...
ویو تهیونگ
همونجوری با یونا خوابیده بودیم...دیشب ازم خواست گوشیمو خاموش کنم... صبحم ازم خواست ا/ترو مسدود کنم... الان مطمئنم ا/ت حالش بده....
یونا ازم خواست امشبم پیشش بمونم و موندم...
ویو ا/ت
تا شب چیزی نخورده بودم... از گلوم پایین نمیرفت... امروز دوبار حالت تهوع گرفتم...خوب نبودم که یهو رو کاناپه خوابم برد...
پرش زمانی به ساعت۱۲
زیادی خوابیده بودم.. بلند شدم... کل عمارتو گشتم ولی تهیونگ هنوزم. نیومده بود نگرانش شدم... یعنی کجاست...؟ داشتم میوفتادم که بزور خودمو نگه داشتم... و رفتم بالا استراحت کنم... که یهو سیاهی مطلق...
دوروز بعد...
الان تهیونگ سه روز که نیست... باز صبح حالم بد شده سه روزه که تو این حالم...باز داشتم بالا میووردم که دویدم رفتم دستشویی... با خودم گفتم برم دکتر ببینم چمه... اماده شدم...رفتم از عمارت بیرونو به سمت بیمارستان حرکت کردم...بهم گفتن باید تست بدی... بعد تست دادنم صدام کردن....
دکتر: خانم ا/ت؟..
کام: ۱۸٠
۱۹.۸k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.