تیمارستان انسان ها p8(به احتمال زیاد آخرین پارت)
ویو جولی:
زنگ درو زدن و بالاخره ولم کرد.
_کیه؟
_منم.
_منم کیه؟
_جولی منم دیگه.
_منکه منم نمیشناسم
_بی شعور
_ببخشید بیا تو
درو باز کردم.
مارلین بود.
_چطوری؟
_بد نیستم.
یه نگا به جونگ کوک کرد و گفت: عه به سلامتی مبارک باشه صد سال به این..
_ها چی شد؟
_چرا لبات قرمز شده؟
یه نگاه به جونگ کوک کرد.کوک پشت گردنشو خاروند.
_اهمممم...داشتم میگفتم..مبارکککک باشه..راستی
_بله؟
_دیروز داداشتو تو سوپر مارکت دیدم نمیدونست آزاد شدی..ولی اگه پیداتون کنن قطعا میرین زندان یا یه چیزی تو این مایه ها شایدم شکنجتون بدن و نگهتون دارن.
_مرسی که انقد خوش بینی.
_ها چیه خوب حقیقته.
_مرسی که همه چی رو برامون روشن کردی.
_باش.من برم تو پذیرایی شمام برید تو آشپزخونه برام غذا بیارید که خیلی گشنمه.
میدونستم هدفش چی بود:
میخواست کیس رفتن مارو ببینه
آروم گفتم: جونگ کوک خودتو کنترل کن توروخدا.
_تو نگفته بودی داداش داری
_ببخشید.داداشم دوس پسر مارلینه و مارلین دوستمه و خب میدونی..
_حالا که اینجوری شد منم نمیتونم خودمو کنترل کنم.
_عههههه
زنگ درو زدن و بالاخره ولم کرد.
_کیه؟
_منم.
_منم کیه؟
_جولی منم دیگه.
_منکه منم نمیشناسم
_بی شعور
_ببخشید بیا تو
درو باز کردم.
مارلین بود.
_چطوری؟
_بد نیستم.
یه نگا به جونگ کوک کرد و گفت: عه به سلامتی مبارک باشه صد سال به این..
_ها چی شد؟
_چرا لبات قرمز شده؟
یه نگاه به جونگ کوک کرد.کوک پشت گردنشو خاروند.
_اهمممم...داشتم میگفتم..مبارکککک باشه..راستی
_بله؟
_دیروز داداشتو تو سوپر مارکت دیدم نمیدونست آزاد شدی..ولی اگه پیداتون کنن قطعا میرین زندان یا یه چیزی تو این مایه ها شایدم شکنجتون بدن و نگهتون دارن.
_مرسی که انقد خوش بینی.
_ها چیه خوب حقیقته.
_مرسی که همه چی رو برامون روشن کردی.
_باش.من برم تو پذیرایی شمام برید تو آشپزخونه برام غذا بیارید که خیلی گشنمه.
میدونستم هدفش چی بود:
میخواست کیس رفتن مارو ببینه
آروم گفتم: جونگ کوک خودتو کنترل کن توروخدا.
_تو نگفته بودی داداش داری
_ببخشید.داداشم دوس پسر مارلینه و مارلین دوستمه و خب میدونی..
_حالا که اینجوری شد منم نمیتونم خودمو کنترل کنم.
_عههههه
۴.۲k
۰۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.