پارت ۱۵
"۸ سال بعد "
کوک ویو
بعد ا.ت به هیچ دختری نگاه هم نکردم
الان ۸ سال شده و ا.ت هنوز نیومده
پس دیگه نمیاد
۸ سال ندیدمش و صداش رو نشنیدم
دلم براش تنگ شده ولی اون تا الان احتمالا ازدواج کرده
آه یادم رفت بچه ها گفتن با ی مرد تاجر آمریکایی ازدواج کرده
امیدوارم خوش بخت باشه
تق تق (صدای در)
×بیا تو
$آقا ی خانمی اومدن باهاتون کار دارن
×بگو بیاد تو
$چشم الان میگم
-به به آقای جئون
کوک ویو
سرم روی برگه ها بود و داشتم ی سری قرار داد رو امضا میکردم که
منشی اومد تو گفت یکی کار داره باهام همونطور که سرم رو برگه بود گفتم بگو بیاد تو
که صدای آشنایی شنیدم وقتی سرم رو آوردم بالا
با چیزی که دیدم باورم نمیشد
×ا.ت خودتی ؟ چقدر تغییر کردی خیلی خوشگل تر شدی
-کوک دلم برات تنگ شده بود
ا.ت سریع به سمت کوک قدم برداشت و بغلش کرد
. . .
×پس هنوز بچه ها نمیدونن اومدی
-نه خواستم اول بیتم پیش تو
-چه شرکت خفنی زدی
×،ممنون حالا از کجا منو پیدا کردی
-دیگه دیگه
×راستی همسرت کجاس
-در مورد اون عوضی حرف نزن
×مگه ازدواج نکردید ؟
-راستش وقتی رسیدم اونجا تا یکی دوماه مشغول دانشگاه بودم بعد باهاش آشنا شدم
پدرم اصرار داشت باهاش ازدواج کنم منم برای همین فرستاده بود
وقتی ماهنوز حتی باهم ازدواج هم نکرده بودیم ی شب بهم(یهو گریش گرفت)
×چیشده میتونی بهم اعتماد کنی
لطفا گریه نکن ناراحت میشم
-من اونو حتی دوسم نداشتم ولی اون (گریه شدید) بهم . . . . بهم ت.تجاو.وز کرد
×چییی؟ (داد)
-لطفا آرام باش
×چرا زودتر نیومدی
-،نمیتونستم ، متاسفم
×بیا بغلم فقط کافیه اسمشو بگی بقیش با خودم
-دِرَک استون
×بقیش با من (پوزخند شیطانی)
. . .
ا.ت ویو
بدو بدو به سمت بچه ها قدم برداشتم و همرو بغل کردم
همه چی رو براشون تعریف کردم
تا میتونستیم حرف زدیم که
×همه امشب خونه من شام پیتزا همراه فیلم
شب هم همونجا بخوابید صبح برید
به هرحال خیلی وقته جمع نشدیم
همه : وای این که عالیه
"شب "
...
کوک ویو
بعد ا.ت به هیچ دختری نگاه هم نکردم
الان ۸ سال شده و ا.ت هنوز نیومده
پس دیگه نمیاد
۸ سال ندیدمش و صداش رو نشنیدم
دلم براش تنگ شده ولی اون تا الان احتمالا ازدواج کرده
آه یادم رفت بچه ها گفتن با ی مرد تاجر آمریکایی ازدواج کرده
امیدوارم خوش بخت باشه
تق تق (صدای در)
×بیا تو
$آقا ی خانمی اومدن باهاتون کار دارن
×بگو بیاد تو
$چشم الان میگم
-به به آقای جئون
کوک ویو
سرم روی برگه ها بود و داشتم ی سری قرار داد رو امضا میکردم که
منشی اومد تو گفت یکی کار داره باهام همونطور که سرم رو برگه بود گفتم بگو بیاد تو
که صدای آشنایی شنیدم وقتی سرم رو آوردم بالا
با چیزی که دیدم باورم نمیشد
×ا.ت خودتی ؟ چقدر تغییر کردی خیلی خوشگل تر شدی
-کوک دلم برات تنگ شده بود
ا.ت سریع به سمت کوک قدم برداشت و بغلش کرد
. . .
×پس هنوز بچه ها نمیدونن اومدی
-نه خواستم اول بیتم پیش تو
-چه شرکت خفنی زدی
×،ممنون حالا از کجا منو پیدا کردی
-دیگه دیگه
×راستی همسرت کجاس
-در مورد اون عوضی حرف نزن
×مگه ازدواج نکردید ؟
-راستش وقتی رسیدم اونجا تا یکی دوماه مشغول دانشگاه بودم بعد باهاش آشنا شدم
پدرم اصرار داشت باهاش ازدواج کنم منم برای همین فرستاده بود
وقتی ماهنوز حتی باهم ازدواج هم نکرده بودیم ی شب بهم(یهو گریش گرفت)
×چیشده میتونی بهم اعتماد کنی
لطفا گریه نکن ناراحت میشم
-من اونو حتی دوسم نداشتم ولی اون (گریه شدید) بهم . . . . بهم ت.تجاو.وز کرد
×چییی؟ (داد)
-لطفا آرام باش
×چرا زودتر نیومدی
-،نمیتونستم ، متاسفم
×بیا بغلم فقط کافیه اسمشو بگی بقیش با خودم
-دِرَک استون
×بقیش با من (پوزخند شیطانی)
. . .
ا.ت ویو
بدو بدو به سمت بچه ها قدم برداشتم و همرو بغل کردم
همه چی رو براشون تعریف کردم
تا میتونستیم حرف زدیم که
×همه امشب خونه من شام پیتزا همراه فیلم
شب هم همونجا بخوابید صبح برید
به هرحال خیلی وقته جمع نشدیم
همه : وای این که عالیه
"شب "
...
۲.۳k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.