فیک کوک ( سرنوشت من)پارت۴۷
(شب)
فقط یه ساک دستی برداشتم کارتای اعتباری گوشی هندزفری و یکم لوازم آرایشی همینا.. کلیدهای خونه رو دادم به نگهبان و کلی چیز بهش سپردم.
سوار شدم آنا گفت : برعکس من که سه تا چمدون پر کردم کم وسیله ای
گفتم : من مثل تو مادمازل نیستم
خندید و حرکت کرد گفتم : نگفتی کجا میریم
گفت : بوسان..شهره قشنگیه
من تاحالا نرفتم بوسان گفتم : من تا حالا نرفتم بوسان ولی شنیدم قشنگه ولی آنا باید زود برگردیم شرکت میمونه
گفت : بابا نگران نباش وکیل هولین حواسش به همه چیز هست یکم حال کن ا/ت ۲۱ سالته ولی مثل زنای ۵۰ سالهای .
راست میگه تاحالا بهش فکر نکرده بودم که چقدر بچم هر موقع هم بهم میگن بچه ناراحت میشم چون با حس ترحم روبه رو میشم...اما این سفر ارزشش رو داره چون دیگه دور از اون تهیونگ که مثل مادر شوهرا می مونه و همینطور از جونگ کوک که روانیم میکنه و حتی میسو چند روزی قراره توی حال خودم باشم.
اینقدر فکر کردم که نمیدونم کی خوابم برد
( ۲ ساعت بعد بوسان )
از زبان ا/ت
با صدای آنا که بیدارم میکرد از خواب پریدم با صدای گرفته گفتم : رسیدیم
گفت : آره دیگه بلند شو خرس قطبی
بلند شدم ساکم رو برداشتم چه هتل بزرگ و زیبایی بود.. آنا اومد و گفت : بریم
رفتیم داخل کلید اتاقا رو گرفتیم من که فقط میخواستم برم بپرم روی تخت و بخوابم یکی از پرسنل هتل اومد سمتمون و گفت : ببخشید مدیریت هتل با شما کار دارن
مدیریت هتل ما رو از کجا میشناسه با تعجب به آنا نگاه کردم که گفت : خب بریم
رفتیم سمت اتاق مدیریت.. آنا بدون در زدن وارد شد منم مثل برق گرفته ها پشتش رفتم که با تهیونگ مواجه شدم.
مثلا اومدم تا از دست اینا راحت باشم تهیونگ گفت : خوش اومدین به هتلمون
آی درد آی زهر مار 🐍 (💔😂)
میدونم اینا چه نقشه هایی توی سرشون دارن لابود فردا هم جونگ کوک پیداش میشه
بلند گفتم : مادر شوهر اینجا چیکار میکنی من اومدم از دست شما ها استراحت کنم ولی مثل اینکه هیچ جا در امان نیستم
تهیونگ خندید و گفت : تازه پسرمم اومده البته اون بیچاره خبر نداره تو اینجایی
با حرص و اعصبی به آنا نگاه کردم و گفتم : میرم اتاقم به هیچ وجه دنبالم نیا وگرنه هرچی شد گردن خودت
چپ چپ به دوتاشون نگاه کردم
رفتم طبقهای که اتاقم بود همینطوری غر غر کنان دنبال شماره اتاقم میگشتم که به یکی برخورد کردم..دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و گفتم : آقای محترم حواستون...
تا به صورتش نگاه کردم جونگ کوک که...
با تعجب کامل گفت : تو اینجا چیکار میکنی
مثلا که از هیچی خبر ندارم گفتم : من اومدم مسافرت تو خودت اینجا چیکار داری ؟
گفت : منم اومدم استراحت ولی متاسفانه با شما روبه رو شدم خانم پارک
مثلاً که نمیخواد منو تحویل بگیره مغرور
از کنارش رد شدم و بلند گفتم : آخرش شما ها منو دیوونه میکنید
فقط یه ساک دستی برداشتم کارتای اعتباری گوشی هندزفری و یکم لوازم آرایشی همینا.. کلیدهای خونه رو دادم به نگهبان و کلی چیز بهش سپردم.
سوار شدم آنا گفت : برعکس من که سه تا چمدون پر کردم کم وسیله ای
گفتم : من مثل تو مادمازل نیستم
خندید و حرکت کرد گفتم : نگفتی کجا میریم
گفت : بوسان..شهره قشنگیه
من تاحالا نرفتم بوسان گفتم : من تا حالا نرفتم بوسان ولی شنیدم قشنگه ولی آنا باید زود برگردیم شرکت میمونه
گفت : بابا نگران نباش وکیل هولین حواسش به همه چیز هست یکم حال کن ا/ت ۲۱ سالته ولی مثل زنای ۵۰ سالهای .
راست میگه تاحالا بهش فکر نکرده بودم که چقدر بچم هر موقع هم بهم میگن بچه ناراحت میشم چون با حس ترحم روبه رو میشم...اما این سفر ارزشش رو داره چون دیگه دور از اون تهیونگ که مثل مادر شوهرا می مونه و همینطور از جونگ کوک که روانیم میکنه و حتی میسو چند روزی قراره توی حال خودم باشم.
اینقدر فکر کردم که نمیدونم کی خوابم برد
( ۲ ساعت بعد بوسان )
از زبان ا/ت
با صدای آنا که بیدارم میکرد از خواب پریدم با صدای گرفته گفتم : رسیدیم
گفت : آره دیگه بلند شو خرس قطبی
بلند شدم ساکم رو برداشتم چه هتل بزرگ و زیبایی بود.. آنا اومد و گفت : بریم
رفتیم داخل کلید اتاقا رو گرفتیم من که فقط میخواستم برم بپرم روی تخت و بخوابم یکی از پرسنل هتل اومد سمتمون و گفت : ببخشید مدیریت هتل با شما کار دارن
مدیریت هتل ما رو از کجا میشناسه با تعجب به آنا نگاه کردم که گفت : خب بریم
رفتیم سمت اتاق مدیریت.. آنا بدون در زدن وارد شد منم مثل برق گرفته ها پشتش رفتم که با تهیونگ مواجه شدم.
مثلا اومدم تا از دست اینا راحت باشم تهیونگ گفت : خوش اومدین به هتلمون
آی درد آی زهر مار 🐍 (💔😂)
میدونم اینا چه نقشه هایی توی سرشون دارن لابود فردا هم جونگ کوک پیداش میشه
بلند گفتم : مادر شوهر اینجا چیکار میکنی من اومدم از دست شما ها استراحت کنم ولی مثل اینکه هیچ جا در امان نیستم
تهیونگ خندید و گفت : تازه پسرمم اومده البته اون بیچاره خبر نداره تو اینجایی
با حرص و اعصبی به آنا نگاه کردم و گفتم : میرم اتاقم به هیچ وجه دنبالم نیا وگرنه هرچی شد گردن خودت
چپ چپ به دوتاشون نگاه کردم
رفتم طبقهای که اتاقم بود همینطوری غر غر کنان دنبال شماره اتاقم میگشتم که به یکی برخورد کردم..دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و گفتم : آقای محترم حواستون...
تا به صورتش نگاه کردم جونگ کوک که...
با تعجب کامل گفت : تو اینجا چیکار میکنی
مثلا که از هیچی خبر ندارم گفتم : من اومدم مسافرت تو خودت اینجا چیکار داری ؟
گفت : منم اومدم استراحت ولی متاسفانه با شما روبه رو شدم خانم پارک
مثلاً که نمیخواد منو تحویل بگیره مغرور
از کنارش رد شدم و بلند گفتم : آخرش شما ها منو دیوونه میکنید
۱۱۴.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.