شب است
شب است
و شهوتے افسار گسیخته
مستے و تندے عطر عرق نشسته بر پوستت
نظاره گر شڪوه اندامت هستم ،برافراشته از احساساتے عمیق خودنمایے میڪند
نگاه خیره ام بر سختے ڪوه هوس،چشمانم را خمار میڪند
میروم بسویش
سرانگشتان ملتهبم
لبان تب دارم
عطش سیرے ناپذیرم،،،،،نفسم را اتشین ڪرده است
مینشنیم میان پاهایت
ناخن بر پوست
لب بر لب
سینه غرق در میان چمن زار وحشے روییده بر سینه ات
تابے نمانده
فرو مینشانے اتش درونم را
با فرو نشاندن مستانه ایے بیقرار
شب است
و شهوتے افسار گسیخته
مستے و تندے عطر عرق نشسته بر پوستت
نظاره گر شڪوه اندامت هستم ،برافراشته از احساساتے عمیق خودنمایے میڪند
نگاه خیره ام بر سختے ڪوه هوس،چشمانم را خمار میڪند
میروم بسویش
سرانگشتان ملتهبم
لبان تب دارم
عطش سیرے ناپذیرم،،،،،نفسم را اتشین ڪرده است
مینشنیم میان پاهایت
ناخن بر پوست
لب بر لب
سینه غرق در میان چمن زار وحشے روییده بر سینه ات
تابے نمانده
فرو مینشانے اتش درونم را
با فرو نشاندن مستانه ایے بیقرار
۹.۳k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱