عشق در نگاه اول پارت 7
(سلام بچه ها خیلی معذرت میخوام دارم دیر میزارم مریض شده بودم ولی برای جبران امروز 4 پارت براتون میزارم) ویو کوک: از کافه در اومدم و به سمت خونه رفتم وقتی رسیدم دیدم بابام نشسته داره تلویزیون میبینه با عصبانیت رفتم کنارش و گفتم من با لونا ازدواج نمیکنم ( بابای کوک اسمش جین هست 😂) جین: میکنی خوبم میکنی بخاطر اینکه بتونم کلی سود کنم باید باهاش ازدواج کنی فهمیدی کوک: خیلی نامردی مامان قبل از مرگش نمیدونست با چه مردی ازدواج کرده واقعا برات متأسفم بعد این حرفم بابام پاشد و یک سیلی بهم زد جین: حرف مادرت رو نزن اون الان تو خاکه با این حرفش خیلی ناراحت شدم و بدو بدو به سمت اتاقم رفتم و شروع کردم به گریه کردن و همینجوری خوابم برد صبح بیدار شدم و حموم کردم لباسام رو پوشیدم و رفتم پایین اجوما رو صدا زدم دیدم از آشپز خونه اومد بیرون و بهم سلام کرد ( اجوما خدمتکار خونست ولی همه بهش احترام میزارن جون سنش زیاده و بسیار آدم مهربونی هست سن اجوما 67 آهان راستی سن کوک18 سن ا/ت هم18 سن جین 41 سن تهیونگ 23 سن لونا هم 20 هست یادم رفت بگم بهتون ولی الان بدونین🤣) اجوما: پسرم صورتت چیشده کوک: هیچی اجوما اجوما: باز بابات زدت کوک: آره شروع به گریه کردن کردم اجوما اومد بغلم کرد و گفت ناراحت نباشم منم گفتم باشه صبحونه خوردم بابام رفته سره کارش ازش متنفرم رفتم لباس مدرسه هامو پوشیدم و با ماشینم رفتم مدرسه وقتی پیاده شدم ا/ت رو دیدم رفتم کنارش ولی با حرفی که زد ناراحت شدم و بهش گفتم تو که از هیچی خبر نداری
۱۰.۵k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.