پارت پنجم
پارت پنجم
از دیدگاه ت
بوی غذا حالمو بهم زد سریع دویدم به سمت دستشویی و آوردم بالا حالم بد بود همش هم خون میوردم بالا سرم هم خیلی گیج میرفت
جیمین هم هعی میزد به در همراه با ماریا و باباش بهش گفتم
ت:جیمین حالم خوبه یهو باز حالم بد شد آوردم بالا بازم خون بود....
جیمین: ت درو باز ببینم چت شد...
ت: باشه (آروم گفت)
وقتی در برای جیمین باز کردم جیمین وقتی خون رو دید بهم گفت
جیمین: ت باید سریع بریم بیمارستان
ت: عا خوبم (الکی میگه سرش گیج..)
جیمین:چرا الکی میگی....
یهو سرم گیج رفت دیگه چیزی ندیدم فقط فهمیدم جیمین منو گرفت همین بعدش دیگه چشم سیاهی رفت....
جیمین:ت پاشووو دختر تو نباید بمیری من هنوز ازت انتقام نگرفتم....
جیمین ماریا سریع به نگهبان بگو ماشین حاضر کنه....
ماریا :چشم
از دیدگاه ماریا
چرا یهو حالش بد شد اوفف نکنه بلایی سرش بیاد برم سریع نگهبان خبر کنم رفتم بیرون
نگهبان سریع ماشین رو برای ارباب آماده کن سریعععع.....
نگهبان: باشه
نگهبان رفت و ماشین رو اورد
دیدم ارباب هم اومدن بیرون ت رو گذاشتن عقب و سریع رفتن بیمارستان
منم هعی دعا میکردم بلایی سر ت نیاد یا خدا ن اون قوی هست مطمئنم
بلایی سرش در نمیاد یا خداااا مواظبش باش.....
از دیدگاه جیمین
ت رو گذاشتم تو ماشین و سریع رفتم به سمت بیمارستان نباید باهاش اونجوری رفتار میکردم خدایااا ....
سریع رسیدم اونجا و سریع اومدن ت رو گذاشتن رو تخت و بردن تو اتاق
منم پشت در اتاق وایستاده بودم و اعصابم ریده بود....
نشستم رو صندلی و به فکر فرو رفتم
3ساعت بعد
هنوز تو فکر بودم که دکتر اومد بیرون سریع اومدم پیشش و بهش گفتم
جیمین: آقای دکتر وضعیت همسرم چطورع؟
دکتر: آها شما آقای پارک هستید؟
همسرتون حالش خوبه فقط چند روزی غذا نخورده بود بخاطر همین حالش بد شده براشون قرص و دارو نوشتم... (زر های مفت)
جیمین:بله خودم یعنی الان حالش خوبه؟؟؟
دکتر: بله بهوش اومدم میتونید ببینیدشون ولی بعداً بیاید پیش من دارو هاشون رو بگیرید
جیمین: باشه ممنون دکتر
دکتر خواهش میکنم آقای پارک...
رفتم داخل اتاق دیدم ت بهوش اومده رفتم پیشش و بهش گفتم
جیمینا: حالت خوبه ت...؟
ت: اره خوبم فقط یکم سرم گیجه ....
جیمینا: آها خوب میشی
ت:کی میریم؟ من از بوی بیمارستان خوشم نمیاد ...
جیمین: نمیدونم وایسا برم از دکتر بپرسم
ت:باشه من منتظرم برو بپرس بم خبر بدع....
جیمینا: اوکی...
رفتم پیش دکتر بهش گفتم که کی ت مرخص میشه بم گفت:
دکتر: میتونه مرخص شع ولی باید استراحت کنه.....!!؟
جیمینا: اوک مواظبش هسدم
دکتر:خب میتونی ببریش بیا دارو هاش روبگیر و این پول روبدع به پذیرش
جیمین: عا اوکی...
اومدم بیرون رفتم پیش پذیرش و کارهای مرخصی ت رو انجام دادم ورفتم دنبال تو و بهش گفتم....
جیمینا: ت پاشو بریم میتونی مرخص شی..!!!
ت: عامرسی بریم پس؟
جیمینا: عا بریم ...
از دیدگاه ت
جیمین بهم کمک کرد و از بیمارستان رفتیم بیرون ...
اوف از بوی بیمارستان خیلی متنفر بودم حالم ازش بهم میخورد خوب که میخایم بریم خونه(یعنیا من برای ت دارمش ت))) خلاصه رفتیم سوار ماشین شدیم و تو ماشین نه من حرف میزدم و نه جیمینا تا اینکه رسیدیم به ویلا تو و جیمین رفت ماشینش رو پارک کرد و باهم از ماشین پیاده شدیم که ماریا رو دیدم اومد بغلم بهم گفت
ماریا: ت دختر چت شد یهو ....
ت:والا خدمم نمیدونم هنو تو شکم
ماریا: هیچ به خدت فشار نیار
جیمین: بریم تو ت سردشه
ماریا: باشه ارباب
رفتیم داخل خونه بابای جیمین تا منو دید اومد ازم سوال کرد که حالت چطور منم گفتم خوبم و اینا جز نامادریه عجوزش ....
منم رفتم تو اتاقم ماریا هم رفت میز شام رو بچینه جیمینا هم رفت بیرون کار داشت....
لباسم رو عوض کردم بعدش رفتم آبی به صورتم زدم دیدم که نامادریه جیمین اونجاست( اسمش رز هست نمیتونم هعی تایپ کنم نا مادری جیمین اوکی؟)
رز: به به چه عجب اومدی
ت:تو اینجا چیکار میکنی ؟
رز:چرا انقدر برای جیمین ارزش داری ها؟؟؟ اون مال منع هرزه....
ت: ببین منو جیمین ازدواج میخایم کنیم بعدش تو بابای جیمین شوهرته پس چرا شعر میگی جیمین مال منع ....؟
رز: خفه شو هرزه
از دیدگاه این رز هم بنویسم گناه داره
این دختر خیلی داشت رومخم میرفت جیمینا از اولش مال من بود ولی رو این هرزه کراشع میدونم... باید خودم بکشمش فایده ندارع بعد جیمینا مال من میشه
اومدم انداختمش روتخت و گلوش روگرفتم
ت:ولم کن کصافت اییی
رز: تو باید بمیری
ت:ولم کن آخ...
اون ت هرزه داشت دست پا میزد و من داشتم با افتخار نگاهش میکردم چجوری پر پر میکنه که ....
پایان
از دیدگاه ت
بوی غذا حالمو بهم زد سریع دویدم به سمت دستشویی و آوردم بالا حالم بد بود همش هم خون میوردم بالا سرم هم خیلی گیج میرفت
جیمین هم هعی میزد به در همراه با ماریا و باباش بهش گفتم
ت:جیمین حالم خوبه یهو باز حالم بد شد آوردم بالا بازم خون بود....
جیمین: ت درو باز ببینم چت شد...
ت: باشه (آروم گفت)
وقتی در برای جیمین باز کردم جیمین وقتی خون رو دید بهم گفت
جیمین: ت باید سریع بریم بیمارستان
ت: عا خوبم (الکی میگه سرش گیج..)
جیمین:چرا الکی میگی....
یهو سرم گیج رفت دیگه چیزی ندیدم فقط فهمیدم جیمین منو گرفت همین بعدش دیگه چشم سیاهی رفت....
جیمین:ت پاشووو دختر تو نباید بمیری من هنوز ازت انتقام نگرفتم....
جیمین ماریا سریع به نگهبان بگو ماشین حاضر کنه....
ماریا :چشم
از دیدگاه ماریا
چرا یهو حالش بد شد اوفف نکنه بلایی سرش بیاد برم سریع نگهبان خبر کنم رفتم بیرون
نگهبان سریع ماشین رو برای ارباب آماده کن سریعععع.....
نگهبان: باشه
نگهبان رفت و ماشین رو اورد
دیدم ارباب هم اومدن بیرون ت رو گذاشتن عقب و سریع رفتن بیمارستان
منم هعی دعا میکردم بلایی سر ت نیاد یا خدا ن اون قوی هست مطمئنم
بلایی سرش در نمیاد یا خداااا مواظبش باش.....
از دیدگاه جیمین
ت رو گذاشتم تو ماشین و سریع رفتم به سمت بیمارستان نباید باهاش اونجوری رفتار میکردم خدایااا ....
سریع رسیدم اونجا و سریع اومدن ت رو گذاشتن رو تخت و بردن تو اتاق
منم پشت در اتاق وایستاده بودم و اعصابم ریده بود....
نشستم رو صندلی و به فکر فرو رفتم
3ساعت بعد
هنوز تو فکر بودم که دکتر اومد بیرون سریع اومدم پیشش و بهش گفتم
جیمین: آقای دکتر وضعیت همسرم چطورع؟
دکتر: آها شما آقای پارک هستید؟
همسرتون حالش خوبه فقط چند روزی غذا نخورده بود بخاطر همین حالش بد شده براشون قرص و دارو نوشتم... (زر های مفت)
جیمین:بله خودم یعنی الان حالش خوبه؟؟؟
دکتر: بله بهوش اومدم میتونید ببینیدشون ولی بعداً بیاید پیش من دارو هاشون رو بگیرید
جیمین: باشه ممنون دکتر
دکتر خواهش میکنم آقای پارک...
رفتم داخل اتاق دیدم ت بهوش اومده رفتم پیشش و بهش گفتم
جیمینا: حالت خوبه ت...؟
ت: اره خوبم فقط یکم سرم گیجه ....
جیمینا: آها خوب میشی
ت:کی میریم؟ من از بوی بیمارستان خوشم نمیاد ...
جیمین: نمیدونم وایسا برم از دکتر بپرسم
ت:باشه من منتظرم برو بپرس بم خبر بدع....
جیمینا: اوکی...
رفتم پیش دکتر بهش گفتم که کی ت مرخص میشه بم گفت:
دکتر: میتونه مرخص شع ولی باید استراحت کنه.....!!؟
جیمینا: اوک مواظبش هسدم
دکتر:خب میتونی ببریش بیا دارو هاش روبگیر و این پول روبدع به پذیرش
جیمین: عا اوکی...
اومدم بیرون رفتم پیش پذیرش و کارهای مرخصی ت رو انجام دادم ورفتم دنبال تو و بهش گفتم....
جیمینا: ت پاشو بریم میتونی مرخص شی..!!!
ت: عامرسی بریم پس؟
جیمینا: عا بریم ...
از دیدگاه ت
جیمین بهم کمک کرد و از بیمارستان رفتیم بیرون ...
اوف از بوی بیمارستان خیلی متنفر بودم حالم ازش بهم میخورد خوب که میخایم بریم خونه(یعنیا من برای ت دارمش ت))) خلاصه رفتیم سوار ماشین شدیم و تو ماشین نه من حرف میزدم و نه جیمینا تا اینکه رسیدیم به ویلا تو و جیمین رفت ماشینش رو پارک کرد و باهم از ماشین پیاده شدیم که ماریا رو دیدم اومد بغلم بهم گفت
ماریا: ت دختر چت شد یهو ....
ت:والا خدمم نمیدونم هنو تو شکم
ماریا: هیچ به خدت فشار نیار
جیمین: بریم تو ت سردشه
ماریا: باشه ارباب
رفتیم داخل خونه بابای جیمین تا منو دید اومد ازم سوال کرد که حالت چطور منم گفتم خوبم و اینا جز نامادریه عجوزش ....
منم رفتم تو اتاقم ماریا هم رفت میز شام رو بچینه جیمینا هم رفت بیرون کار داشت....
لباسم رو عوض کردم بعدش رفتم آبی به صورتم زدم دیدم که نامادریه جیمین اونجاست( اسمش رز هست نمیتونم هعی تایپ کنم نا مادری جیمین اوکی؟)
رز: به به چه عجب اومدی
ت:تو اینجا چیکار میکنی ؟
رز:چرا انقدر برای جیمین ارزش داری ها؟؟؟ اون مال منع هرزه....
ت: ببین منو جیمین ازدواج میخایم کنیم بعدش تو بابای جیمین شوهرته پس چرا شعر میگی جیمین مال منع ....؟
رز: خفه شو هرزه
از دیدگاه این رز هم بنویسم گناه داره
این دختر خیلی داشت رومخم میرفت جیمینا از اولش مال من بود ولی رو این هرزه کراشع میدونم... باید خودم بکشمش فایده ندارع بعد جیمینا مال من میشه
اومدم انداختمش روتخت و گلوش روگرفتم
ت:ولم کن کصافت اییی
رز: تو باید بمیری
ت:ولم کن آخ...
اون ت هرزه داشت دست پا میزد و من داشتم با افتخار نگاهش میکردم چجوری پر پر میکنه که ....
پایان
۱۰.۵k
۲۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.