فصــ💜دومــ💜
فصــ💜دومــ💜
پارت۷۱💜
ددی💜شوگره💜اجیاریه من 💜
شب بود و سانامی واسه خودشو جیمین کیمچی و برنج درست کرده بود
نشسته بودن و میخوردن
مامان بزرگ یورا هم خونه دوستش بود
سانامی:: ددی چیز دیگه ای نمیخای؟!
جیمین:: ن
سانامی بشقابشو بلند کرد و رفت جفت جیمین نشست
جیمینم بی تفاوت میخورد
سانامی:: داری با بیمحلی تنبیهم میکنی؟!
جیمین:: تنبیهت این نیست،خیلیم دردناکه
سانامی:: عه نگو میترسم🥺
جیمین:: پس ساکت بمون
سانامی:: میدونم فقط میخای بترسونیم وگرنه واسه یکم کوتاه کردن مو و بدون اجازه بیرون رفتن و دور شدن از خونه و تا دیر بیرون موندن تنهایی کسی کسیو تنبیه نمیکنه
جیمین:: آها...حتما قربون صدقشم میره و تشویقشم میکنه
سانامی:: خ..خب...
جیمین:: مامان بزرگم گفت رفتی یکی دوتا پسرو مسیر نمیدونم کجارو نشونشون دادی،ببین خطاهات یکی دوتا نیست تو بدجور دردسری افتادی منو ریلکس نبین دلم خونه...
سانامی ویو:
خدا بگم چیکارت کنه پیرزن چقد خبر چینی
جیمین:: پسرارو میبره این ور اونور...اونم پسرای بزرگتر از خودشو
سانامی:: بزرگتر نبودن و هم سن بودن بعدشم فقط نصف راه...
جیمین:: دهنتو ببند بیشتر از این آتیشیم نکن!
سانامی از نگاه جیمین ترسید
چند مین بعد جیمین غذاشو تموم کرد و پاشد رفت سمت اتاقشون
سانامی هم یه لیوان آب خورد و شروع کرد ب جمع کردن میز کوچیکی ک دورش جمع میشدن واسه غذا...
جیمین:: سانامییی
سانامی:: یاخدا...ج جونم
جیمین:: زود بیا اتاق
سانامی با دستپاچگی زودی جمعشون کرد
یکم میترسید
میدونست ممکنه جیمین الان تو اتاق کاریش کنه
آروم رفت سمت اتاق
دست گیرند رو پایین کشید و درو باز کرد
با استرس وارد شد
ک دید جیمین وایساده و سانامی پشت سرش بود
جیمین روشو برگردوند سمت سانامی...
سانامی با دیدنه کمر بنده تو دستش تنش لرزید...
جیمین اخم کرده اومد سمتش
سانامی:: د..ددی جون🥺تو ک نمیخای با این تنبیهم کنی
جیمین:: بدون اجازه بیرون میری...واسه خودت از خونه دور میشی بعد پسرارو میرسونی خونشون،بی خبر موهایی ک من خیلی دوسِشون داشتمو کوتاه میکنی با هراستایلی ک بخای میگردی...یعنی چند روز من بالا سر تو نباشم هوایی میشی؟!
سانامی:: نههه م..من،ددی من اصلا اینطور نیستم،ببخشید غلط کردم دیگه تکرار نمیکنم😭ددی بیخود کردم اصن نمیزنم بیرون قول میدم رفتیم سئول از خونه هم نزنم بیرون یه مدت...اینطوری تنبیهم نکننن
جیمین:: بیا جلو ببینم
سانامی از ترس اینکه جیمین عصبی تر نشه رفت نزدیک...
جیمین رفت سمتش و سانامی لبای خودشو ب دندون گرفته بود
جیمین:: سرتو بیار بالا
آروم با ترس و لرزش سرشو آورد بالا
خاست ب جیمین نگاه کنه ک با سیلی محکمی ک جیمین بهش زد پرت شد زمین
جیغ کوچیکی کشید و دستاشو جلو دهنش گرفت
جیمین با کمر بنده یکی محکم زد بهش
سانامی:: عااییی ددی چیکار میکنییی،غلط کردم بسه نزن😭ددی بازم بد شدییی
جیمین چنتای دیگه محکم میزدش ک سانامی فقط گریه میکرد
فکش میلرزید و دستاشو تو صورتش گذاشت
جیمین:: حقته بزنم کل بدنتو کبود کنم ولی ببین چون اینجا جاش نیست فقط بیست زرب^ه بهت میزنم،خودت میشموری و وای بحالت اگه جا بزاری زربه ایو ک میدونی...
سانامی:: باشه باشه هرچی تو بگی😭
جیمین یکی محکم زد بهش ک ب بازوش خورد
سانامی:: عاااییی ی..یک
چند مین بعد...
سانامی:: بسهههه ترخدا بس کن این بیستو سه زربه شددد😭
جیمین کمربندو پرت کرد کنار
سانامی هم فقط گریه میکرد
جیمین:: ل خ™ت شو
سانامی:: چ..چییی؟؟
جیمین:: نشنیدی ن؟؟؟
سانامی:: چ..چشم😭
پارت۷۱💜
ددی💜شوگره💜اجیاریه من 💜
شب بود و سانامی واسه خودشو جیمین کیمچی و برنج درست کرده بود
نشسته بودن و میخوردن
مامان بزرگ یورا هم خونه دوستش بود
سانامی:: ددی چیز دیگه ای نمیخای؟!
جیمین:: ن
سانامی بشقابشو بلند کرد و رفت جفت جیمین نشست
جیمینم بی تفاوت میخورد
سانامی:: داری با بیمحلی تنبیهم میکنی؟!
جیمین:: تنبیهت این نیست،خیلیم دردناکه
سانامی:: عه نگو میترسم🥺
جیمین:: پس ساکت بمون
سانامی:: میدونم فقط میخای بترسونیم وگرنه واسه یکم کوتاه کردن مو و بدون اجازه بیرون رفتن و دور شدن از خونه و تا دیر بیرون موندن تنهایی کسی کسیو تنبیه نمیکنه
جیمین:: آها...حتما قربون صدقشم میره و تشویقشم میکنه
سانامی:: خ..خب...
جیمین:: مامان بزرگم گفت رفتی یکی دوتا پسرو مسیر نمیدونم کجارو نشونشون دادی،ببین خطاهات یکی دوتا نیست تو بدجور دردسری افتادی منو ریلکس نبین دلم خونه...
سانامی ویو:
خدا بگم چیکارت کنه پیرزن چقد خبر چینی
جیمین:: پسرارو میبره این ور اونور...اونم پسرای بزرگتر از خودشو
سانامی:: بزرگتر نبودن و هم سن بودن بعدشم فقط نصف راه...
جیمین:: دهنتو ببند بیشتر از این آتیشیم نکن!
سانامی از نگاه جیمین ترسید
چند مین بعد جیمین غذاشو تموم کرد و پاشد رفت سمت اتاقشون
سانامی هم یه لیوان آب خورد و شروع کرد ب جمع کردن میز کوچیکی ک دورش جمع میشدن واسه غذا...
جیمین:: سانامییی
سانامی:: یاخدا...ج جونم
جیمین:: زود بیا اتاق
سانامی با دستپاچگی زودی جمعشون کرد
یکم میترسید
میدونست ممکنه جیمین الان تو اتاق کاریش کنه
آروم رفت سمت اتاق
دست گیرند رو پایین کشید و درو باز کرد
با استرس وارد شد
ک دید جیمین وایساده و سانامی پشت سرش بود
جیمین روشو برگردوند سمت سانامی...
سانامی با دیدنه کمر بنده تو دستش تنش لرزید...
جیمین اخم کرده اومد سمتش
سانامی:: د..ددی جون🥺تو ک نمیخای با این تنبیهم کنی
جیمین:: بدون اجازه بیرون میری...واسه خودت از خونه دور میشی بعد پسرارو میرسونی خونشون،بی خبر موهایی ک من خیلی دوسِشون داشتمو کوتاه میکنی با هراستایلی ک بخای میگردی...یعنی چند روز من بالا سر تو نباشم هوایی میشی؟!
سانامی:: نههه م..من،ددی من اصلا اینطور نیستم،ببخشید غلط کردم دیگه تکرار نمیکنم😭ددی بیخود کردم اصن نمیزنم بیرون قول میدم رفتیم سئول از خونه هم نزنم بیرون یه مدت...اینطوری تنبیهم نکننن
جیمین:: بیا جلو ببینم
سانامی از ترس اینکه جیمین عصبی تر نشه رفت نزدیک...
جیمین رفت سمتش و سانامی لبای خودشو ب دندون گرفته بود
جیمین:: سرتو بیار بالا
آروم با ترس و لرزش سرشو آورد بالا
خاست ب جیمین نگاه کنه ک با سیلی محکمی ک جیمین بهش زد پرت شد زمین
جیغ کوچیکی کشید و دستاشو جلو دهنش گرفت
جیمین با کمر بنده یکی محکم زد بهش
سانامی:: عااییی ددی چیکار میکنییی،غلط کردم بسه نزن😭ددی بازم بد شدییی
جیمین چنتای دیگه محکم میزدش ک سانامی فقط گریه میکرد
فکش میلرزید و دستاشو تو صورتش گذاشت
جیمین:: حقته بزنم کل بدنتو کبود کنم ولی ببین چون اینجا جاش نیست فقط بیست زرب^ه بهت میزنم،خودت میشموری و وای بحالت اگه جا بزاری زربه ایو ک میدونی...
سانامی:: باشه باشه هرچی تو بگی😭
جیمین یکی محکم زد بهش ک ب بازوش خورد
سانامی:: عاااییی ی..یک
چند مین بعد...
سانامی:: بسهههه ترخدا بس کن این بیستو سه زربه شددد😭
جیمین کمربندو پرت کرد کنار
سانامی هم فقط گریه میکرد
جیمین:: ل خ™ت شو
سانامی:: چ..چییی؟؟
جیمین:: نشنیدی ن؟؟؟
سانامی:: چ..چشم😭
۳۰.۷k
۱۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.