بابا: ات ات بس کن گفتم جایی نمی ری این بحث تمومه، دیگه چی
بابا: ات ات بس کن گفتم جایی نمی ری این بحث تمومه، دیگه چیزی نشنوم، برو تو اتاق زودهه
ات،چیو بس کنم مثل یه زندانی منو تو خونه نگه داشتی که چی
بابا: بس کن ات برو تو اتاقت
ات: ها بس کنم نه خیر میرم
دیگه تو این خونه نمی مونم
بابا: ات ات کجا میری وقت شب
................................................
هوا خیلی سرد بود خیابون رو تنده را میزدم تا از خونه دور بشم من نمیدونستم برم بیرون چون ۱۵ سالمه چرا همش باید تو خونه باشم با خودم فکر میکردم که نمی دونم یهو چی شده چشام سیاهی رفت و افتادم زمین همه جا رو تا میدیدم،
مردی درشت هیکل اومده بالای سرم صورتش رو نمی دیدم فقط نمی دونم منو از روی زمین بلند کرده و گذاشت روی صندلی عقب ماشین و شنیدم پشتت تلفن حرف میزده
_قربان دختر را پیدا کردیم
ات،چیو بس کنم مثل یه زندانی منو تو خونه نگه داشتی که چی
بابا: بس کن ات برو تو اتاقت
ات: ها بس کنم نه خیر میرم
دیگه تو این خونه نمی مونم
بابا: ات ات کجا میری وقت شب
................................................
هوا خیلی سرد بود خیابون رو تنده را میزدم تا از خونه دور بشم من نمیدونستم برم بیرون چون ۱۵ سالمه چرا همش باید تو خونه باشم با خودم فکر میکردم که نمی دونم یهو چی شده چشام سیاهی رفت و افتادم زمین همه جا رو تا میدیدم،
مردی درشت هیکل اومده بالای سرم صورتش رو نمی دیدم فقط نمی دونم منو از روی زمین بلند کرده و گذاشت روی صندلی عقب ماشین و شنیدم پشتت تلفن حرف میزده
_قربان دختر را پیدا کردیم
۷۶
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.