فیک ازدواج اجباری«¹⁵»
هانا ویو
با دخترا پاشدیم رفتیم لب ساحل میز اینا چیده بودن نشستیم اونجا پنکیک سفارش دادم دخترا هم قهوه سفارش دادن من صبونه نخورده بودن گشنم بود...
ناخوداگاه یاد حرف تهیونگ افتادم و بغضم گرفت
~هانا... چیشده؟
×اوا چرا بعض کردی؟
+هیچی بابا
که یهو بغضم شکست
~دیگه بسته پنهانکاری بگو ببینم چی شده؟
همه چیو توضیح دادم
×اشکالی نداره ناراحت نباش
+نه من ناراحت نیستم
~معلومه... ببین چه قدر ناراحتی... قیافت مثل مرده ها شده
پاشدیم رفتیم سمت خونه از بیرون رفتن پشیمون شدیم
رفتم توی راهرو که یهو گوشینم زنگ خورد... چه عجب مامانم بود... برداشتم
(علامت مامان هانا رو یادم نمیاد یکی میگه تو کامنتا🤲🏻😂🤣)
م.ه: سلام دخترم خوبی؟ خوش میگذره
+بله به لطف شما دارم زره زره نابود میشم
بعدش قطع کردم
رفتم توی اتاق، پرده رو کشیدم تا اتاق تاریک شه... گوشیمو خاموش کردم تا کسی مزاحم نشه بعد دراز کشیدم... بغضم گرفت و رهاش کردم تا خالی شم... داشتم گریه میکردم که حس کردم یکی داره میاد... تهیونگ بود
اشکامو پاک کردم
_هانا خوبی؟
+اره خوبم
پاشدم خواستم از کنارش رد شم که مچ دستمو گرفت سعی کردم از دستش دستمو بکشم بیرون
+میشه ولم کنی؟(بغض و عصبی)
_چیشده؟
+تو هیشکیه من نیستی و بهت مربوط نیست بهم چی شده(بغض و عصبی)
از دستش دستمو کشیدم و رفتم
ویو کوایت فاکس(خودمو میگم لقبم quiet fox یعنی روباه ساکته🤣🤣🤣😂😂😂)
ویو quiet fox
سویونگ و دییونگ و توی اتاق داشتن حرف میزدن
~میگم بیا حداقل عکسای یادگاریی ازشون بگیریم
×اوهوم
~البته من یه نقشه ای دارم...
×نقشت چیه؟
خماریییییی++++
شرط
¹⁵لایک
¹⁰کامنت
⁴⁰⁰تایی شدنم
با دخترا پاشدیم رفتیم لب ساحل میز اینا چیده بودن نشستیم اونجا پنکیک سفارش دادم دخترا هم قهوه سفارش دادن من صبونه نخورده بودن گشنم بود...
ناخوداگاه یاد حرف تهیونگ افتادم و بغضم گرفت
~هانا... چیشده؟
×اوا چرا بعض کردی؟
+هیچی بابا
که یهو بغضم شکست
~دیگه بسته پنهانکاری بگو ببینم چی شده؟
همه چیو توضیح دادم
×اشکالی نداره ناراحت نباش
+نه من ناراحت نیستم
~معلومه... ببین چه قدر ناراحتی... قیافت مثل مرده ها شده
پاشدیم رفتیم سمت خونه از بیرون رفتن پشیمون شدیم
رفتم توی راهرو که یهو گوشینم زنگ خورد... چه عجب مامانم بود... برداشتم
(علامت مامان هانا رو یادم نمیاد یکی میگه تو کامنتا🤲🏻😂🤣)
م.ه: سلام دخترم خوبی؟ خوش میگذره
+بله به لطف شما دارم زره زره نابود میشم
بعدش قطع کردم
رفتم توی اتاق، پرده رو کشیدم تا اتاق تاریک شه... گوشیمو خاموش کردم تا کسی مزاحم نشه بعد دراز کشیدم... بغضم گرفت و رهاش کردم تا خالی شم... داشتم گریه میکردم که حس کردم یکی داره میاد... تهیونگ بود
اشکامو پاک کردم
_هانا خوبی؟
+اره خوبم
پاشدم خواستم از کنارش رد شم که مچ دستمو گرفت سعی کردم از دستش دستمو بکشم بیرون
+میشه ولم کنی؟(بغض و عصبی)
_چیشده؟
+تو هیشکیه من نیستی و بهت مربوط نیست بهم چی شده(بغض و عصبی)
از دستش دستمو کشیدم و رفتم
ویو کوایت فاکس(خودمو میگم لقبم quiet fox یعنی روباه ساکته🤣🤣🤣😂😂😂)
ویو quiet fox
سویونگ و دییونگ و توی اتاق داشتن حرف میزدن
~میگم بیا حداقل عکسای یادگاریی ازشون بگیریم
×اوهوم
~البته من یه نقشه ای دارم...
×نقشت چیه؟
خماریییییی++++
شرط
¹⁵لایک
¹⁰کامنت
⁴⁰⁰تایی شدنم
۳.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.