part 16
part 16
ا.ت و کوک از هم فاصله گرفتن و کوک بغل تخت نشست و ا.ت رفت سمت بالشت ها و خاست بخوابه
کوک : هی هی ا.ت پاشو لباس بپوش
ا.ت : ولم کن خیلی خستمه
کوک خاست بره اتاقش که یاد حرف نامجون افتاد
(تا وقتی بالا نیاورده تنهاش نزار )
کوک رفت بغل ا.ت
کوک : دلت نمیخاد بالا بیاری
ا.ت : اییی نه
کوک روی تخت دراز کشید و سعی کرد بخوابه بعدش ا.ت رو کشید تو بغلش رو خوابید
پرش زمانی به ساعت ۵ شب 🕐
ا.ت با حالت تهوع بیدار شد و دید خودش لخته و کوک اون رو بغل کردن ا.ت که این صحنه رو دید جیغ زد و کوک از خواب پرید
کوک : چی شده
ا.ت یک سیلی زد در گوش کوک
کوک : احمق ساعت ۵ شبه چرا این کارو میکنی عه؟
ا.ت : تو اینجا چه غلطی میکنی چرا من لباس تنم نیست و تو............
ا.ت حرفش نصفه موند چون چشمش به سیس پک های کوک افتاد (تازه بین خودمون بمونه کوک هشت پک داشت)
کوک : چیه چشمت رو گرفته ؟ (پوزخند)
ا.ت : نخیر هم نگرفته (قرمز شدن)
ا.ت : حالا بگو چرا من رو تخت لختم باهام چی کار کردی
کوک : هیچی از دیشب یادت نمیاد ؟
ا.ت : دیشب ..... آخ سرم حالم بده
کوک : بخاطر الکله
ا.ت : وای باز مست کرده بودم شت به من
کوک : باز ؟ هان
ا.ت : آره من قبل ۱۸ سالگی الکل خوردم یواشکی اون موقع عموم به زن قبلیش زنگ زد بیاد منو جمع کنه
حالا تو بگو ببینم آخ سرم دیشب چی شد ....
کوک : دیشب هیچی........
کوک می خاست دروغ بگه ولی هنوز حرفش تموم نشده بود ا.ت گفت :
ای وای الان یادم آمد .... دیشب منو تو
ا.ت از خجالت سرخ شد و حالش خیلی بد شد داشت دیگه واقعا بالا می آورد
سری از جای بلند شد و با بند لختش رفت سمت دستشویی
۲۰ مین بعد
ا.ت : هی کوک اونجایی ؟
کوک : بله بگو ؟
ا.ت : من نمی توانم بیام بیرون لختم تو بهم یه دست لباس و لباس زیر میدی ؟
کوک : تو که همین الان لخت رفتی تو دستشویی پس چرا نمیای لباس برداری ؟
ا.ت : خب اون موقعه حالت تهوع داشتم و نمی تونستم که نیام دست شوی . الان میاری یا نه ؟
کوک :نیارم چی کار میکنی ؟(پوزخند)
ا.ت : نمیدونم بیار دیگه
کوک در رو باز کرد و یه دست لباس به ا.ت داد و در رو بست
ا.ت لباس رو پوشیدی و رفت بیرون و دید
حمایت نکنید اصلا نمیزارم دیگه
ا.ت و کوک از هم فاصله گرفتن و کوک بغل تخت نشست و ا.ت رفت سمت بالشت ها و خاست بخوابه
کوک : هی هی ا.ت پاشو لباس بپوش
ا.ت : ولم کن خیلی خستمه
کوک خاست بره اتاقش که یاد حرف نامجون افتاد
(تا وقتی بالا نیاورده تنهاش نزار )
کوک رفت بغل ا.ت
کوک : دلت نمیخاد بالا بیاری
ا.ت : اییی نه
کوک روی تخت دراز کشید و سعی کرد بخوابه بعدش ا.ت رو کشید تو بغلش رو خوابید
پرش زمانی به ساعت ۵ شب 🕐
ا.ت با حالت تهوع بیدار شد و دید خودش لخته و کوک اون رو بغل کردن ا.ت که این صحنه رو دید جیغ زد و کوک از خواب پرید
کوک : چی شده
ا.ت یک سیلی زد در گوش کوک
کوک : احمق ساعت ۵ شبه چرا این کارو میکنی عه؟
ا.ت : تو اینجا چه غلطی میکنی چرا من لباس تنم نیست و تو............
ا.ت حرفش نصفه موند چون چشمش به سیس پک های کوک افتاد (تازه بین خودمون بمونه کوک هشت پک داشت)
کوک : چیه چشمت رو گرفته ؟ (پوزخند)
ا.ت : نخیر هم نگرفته (قرمز شدن)
ا.ت : حالا بگو چرا من رو تخت لختم باهام چی کار کردی
کوک : هیچی از دیشب یادت نمیاد ؟
ا.ت : دیشب ..... آخ سرم حالم بده
کوک : بخاطر الکله
ا.ت : وای باز مست کرده بودم شت به من
کوک : باز ؟ هان
ا.ت : آره من قبل ۱۸ سالگی الکل خوردم یواشکی اون موقع عموم به زن قبلیش زنگ زد بیاد منو جمع کنه
حالا تو بگو ببینم آخ سرم دیشب چی شد ....
کوک : دیشب هیچی........
کوک می خاست دروغ بگه ولی هنوز حرفش تموم نشده بود ا.ت گفت :
ای وای الان یادم آمد .... دیشب منو تو
ا.ت از خجالت سرخ شد و حالش خیلی بد شد داشت دیگه واقعا بالا می آورد
سری از جای بلند شد و با بند لختش رفت سمت دستشویی
۲۰ مین بعد
ا.ت : هی کوک اونجایی ؟
کوک : بله بگو ؟
ا.ت : من نمی توانم بیام بیرون لختم تو بهم یه دست لباس و لباس زیر میدی ؟
کوک : تو که همین الان لخت رفتی تو دستشویی پس چرا نمیای لباس برداری ؟
ا.ت : خب اون موقعه حالت تهوع داشتم و نمی تونستم که نیام دست شوی . الان میاری یا نه ؟
کوک :نیارم چی کار میکنی ؟(پوزخند)
ا.ت : نمیدونم بیار دیگه
کوک در رو باز کرد و یه دست لباس به ا.ت داد و در رو بست
ا.ت لباس رو پوشیدی و رفت بیرون و دید
حمایت نکنید اصلا نمیزارم دیگه
۳.۳k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.