بیبی گرل من
#بیبی_گرل_من
Part10
هیون : ببینم چی ميشه
ویو هیون :
بعد از خوردن غذاهاشون رفتن یکم فیلم ببینن منم به سمت اتاق رز رفتم چند تقه ای به در زدم اما خبری ازش نشد
یعنی بازم خوابه؟
قفلشو باز کردم و دستگیره در رو کشیدم پایین وارد اتاق شدم اما تو دیدم نبود
احتمال فرار کردنشم نیست بادیگاردا میگفتن...
کلافه دستمو روی موهام کشیدم شروع به دید زدن اتاق کردم که یهویی از حموم اومد بیرون..دورش حوله داشت
با دیدن من جیغی کشید که زود به سمتش رفتم
چون از اون وزنم زیاده بخاطر سنگینیم به دیوار چسبید و منم یه دستمو روی دهنش گذاشتم و اون یکیو پشت کمرش
فاصله کمی بینمون بود
و برخورد نفس هامون بهم ديگه میخورد
هیونجین: هیس...
نگاهی به سرووزش کردم شونه های لختش کاملا بیرون بود
زیادی سفید بود
فک کنم متوجه نگاهم رو بدنش شد و زود منو هل داد به عقب و با دستاش شونه هاشو پوشوند
رز : خیلی..بدییی
هیونجین : از کجا بدونم حمومی..در زدم جواب ندایی نگران شدم...
رز : برو بیرون...
هیونجین : پشتمو میکنم راحت بپوش
رز : یااا
یه موشت بهم زد که حتما بین خودش فکر میکنه قوی ترین مشتو زده
هیونجین : زورت همینقدره پرنسس؟
رز : چیه نکنه انتظار داری با خاک یکسانت کنم
هیونجین : نه ندارم
رز : به راست ترین نقطه چپم
دست به سینه شدم و پوزخندی زدم
هیونجین : چپت کجاست؟
یکم مکث کرد
رز :....گمشو بیرونننن
در اتاقو باز کرد و منو انداخت بیرون
هیونجین : منو داری از اتاق خودم میندازی بیرون
رز : ارهه
بعد درو محکم کوبید
هیونجین : ای دختره....هف
چند دقیقه گذشت و چندتا تقه به در زدم
هیونجین : بیام تو؟
پشت در گفت
رز : هوم
وقتی درو باز کردم...
Part10
هیون : ببینم چی ميشه
ویو هیون :
بعد از خوردن غذاهاشون رفتن یکم فیلم ببینن منم به سمت اتاق رز رفتم چند تقه ای به در زدم اما خبری ازش نشد
یعنی بازم خوابه؟
قفلشو باز کردم و دستگیره در رو کشیدم پایین وارد اتاق شدم اما تو دیدم نبود
احتمال فرار کردنشم نیست بادیگاردا میگفتن...
کلافه دستمو روی موهام کشیدم شروع به دید زدن اتاق کردم که یهویی از حموم اومد بیرون..دورش حوله داشت
با دیدن من جیغی کشید که زود به سمتش رفتم
چون از اون وزنم زیاده بخاطر سنگینیم به دیوار چسبید و منم یه دستمو روی دهنش گذاشتم و اون یکیو پشت کمرش
فاصله کمی بینمون بود
و برخورد نفس هامون بهم ديگه میخورد
هیونجین: هیس...
نگاهی به سرووزش کردم شونه های لختش کاملا بیرون بود
زیادی سفید بود
فک کنم متوجه نگاهم رو بدنش شد و زود منو هل داد به عقب و با دستاش شونه هاشو پوشوند
رز : خیلی..بدییی
هیونجین : از کجا بدونم حمومی..در زدم جواب ندایی نگران شدم...
رز : برو بیرون...
هیونجین : پشتمو میکنم راحت بپوش
رز : یااا
یه موشت بهم زد که حتما بین خودش فکر میکنه قوی ترین مشتو زده
هیونجین : زورت همینقدره پرنسس؟
رز : چیه نکنه انتظار داری با خاک یکسانت کنم
هیونجین : نه ندارم
رز : به راست ترین نقطه چپم
دست به سینه شدم و پوزخندی زدم
هیونجین : چپت کجاست؟
یکم مکث کرد
رز :....گمشو بیرونننن
در اتاقو باز کرد و منو انداخت بیرون
هیونجین : منو داری از اتاق خودم میندازی بیرون
رز : ارهه
بعد درو محکم کوبید
هیونجین : ای دختره....هف
چند دقیقه گذشت و چندتا تقه به در زدم
هیونجین : بیام تو؟
پشت در گفت
رز : هوم
وقتی درو باز کردم...
۱۵.۰k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.