پارت ۲ فیک معجزه ی عشق
پارت ۲ فیک معجزه ی عشق
همه تو ماشین نشسته بودن و مثل همیشه مرد بزرگ خونه رانندگی ، خانوم بزرگ خونه روی صندلی شاگرد ، بچه ها هم پشت ماشین نشسته بودن . مثل همیشه ناره بغل پنجره ی سمت چپ و میانا بغل پنجره ی سمت راست و کای هم وسط نشسته بود . ماشینشون کروک قرمز بود که سقفشو باز کرده بودن . ناره آرنجشو روی پنجره گذاشته بود و به بیرون نگاه میکرد . همونطور که به بیرون خیره شده بود گفت
_کیم کای ضبطو روشن کن
_برو بابا حال ندارم
ناره_اونی...میشه یه کاری کنی
میانا همونطوری که به بیرون نگاه میکرد جواب داد
میانا_قطعا...
میانا سرشو برگردوند سمت کای که کای هم بهش نگاه کرد
_کای...کاری میکنم که روزی هزار وعده بگی غلط بکنم از این غلطا بکنم...میدونیَم که خیلی راحت میتونم انجامش بدم
کای_غلط کردم
بلند شد و به سمت جلو خم شد و ضبطو روشن کرد . وقتی داشت به جلو خم میشد میانا گفت
_کار همیشگیته
مستقیما یه آهنگ شاد پخش شد که سه تاشون خیلی دوسش داشتن . با نشستن کای سه تاشون گفتن
_اوووووو...
شروع کردن جنگولک بازی دراوردن . یونگ جو یعنی پدرشون از آینه بهشون نگاه کرد و شروع کرد به خندیدن . ناره رسما قاطی کرده بود و دیوونه بازی هاش افتضاح خنده دار بود . دست راستشو تکون داد که محکم خورد به کله ی کای . کای صداش اومد
_ناره چرا میزنی
ناره همونطور که مسخره باز در میاورد و میخندید گفت
_نونا نونااااا...بگو نونااا
میانا خندش گرفته بود واسه همین صاف به صندلی تکیه داد و شروع کرد به خندیدن . کای هم که خول وچل بازی درمیاورد و دردش یادش رفته بود . مادرشون یه نا برگشته بود و به بچه هاش که با سختی بزرگشون کرده بود نگاه میکرد . کای با دیدن مامانش خم شد و گونشو بوسید
کای_قربونت بررررم
و دوباره شروع کرد مسخره بازی
.........
میانا_داری زر مفت میزنی
ناره_زر مفت نزن
کای_حقیقته...عاشقش شده
یه نا(مامانشون)_اون دختره ی قربتی
یونگ جو(باباشون)_اصلا بهش نمی خورد
کای_اره...به نظر منم خیلی پسر خوشگل و نازی بود...خونمونم اومده بود میشناسیدش دیگه...رفته با اون دختر امله که بازیگره قرار گذاشته...حیف بود
ناره_ای بابا چقدر زر میزنی...ببند اون دهنتو
اینو گفت و بلند شد و رفت داخل چادر . پارچ آبو برداشت تا آب بریزه که مامانش اسمشو صدا زد
_نارههههههه
همونطور که پارچ و خم کرده بود تا تو لیوان آب بریزه سرشو برگردوند سمت مامانش
_جانم...
_هیچی هیچی...منصرف شدم
_باشه
سردی رو روی انگشت های پاش احساس کرد . سرشو برگردوند . لیوان پر شده بود و بقیش ریخته بود داخل چادر و به پاش خورده بود . آبش زیادی سرد بود و هوا هم سرد بود و انگشتاش داشت یخ میزد حتی با اینکه یه کالج طوسی پوشیده بود .
_ای داد...مامان منو میکشه
اومد از چادر بره بیرون که دستی که پارچ آب توش بود گیر کرد به کناره ی چادر و پارچ از دستش افتاد و توی چادر شکست و کل چادرو آب برداشت . مامانش میخواست بره داخل چادر که گنده کاری دخترشو دید
_نارههههه...باز خراب کاری کردی...الان شب کجا بخوابیییییییم
_ماماااان...غلط کردم
سریع دویید و رفت پیش باباش و خودشو چپوند تو بغلش .
یونگ جو_چیشده؟؟
ناره خیلی مظلومانه به باباش نگاه کرد
_مامان میخواد منو بکشه...
.........
شب بود و همه خوابیده بودن البته به غیر از ناره . ناره بلند شد و چمدون لباسشو برداشت . کتونی سفید و خوشگلش که پشتش هلوگرامی بود رو پوشید . اومد بره که صدای میانا رو شنید
_ناره
....
همه تو ماشین نشسته بودن و مثل همیشه مرد بزرگ خونه رانندگی ، خانوم بزرگ خونه روی صندلی شاگرد ، بچه ها هم پشت ماشین نشسته بودن . مثل همیشه ناره بغل پنجره ی سمت چپ و میانا بغل پنجره ی سمت راست و کای هم وسط نشسته بود . ماشینشون کروک قرمز بود که سقفشو باز کرده بودن . ناره آرنجشو روی پنجره گذاشته بود و به بیرون نگاه میکرد . همونطور که به بیرون خیره شده بود گفت
_کیم کای ضبطو روشن کن
_برو بابا حال ندارم
ناره_اونی...میشه یه کاری کنی
میانا همونطوری که به بیرون نگاه میکرد جواب داد
میانا_قطعا...
میانا سرشو برگردوند سمت کای که کای هم بهش نگاه کرد
_کای...کاری میکنم که روزی هزار وعده بگی غلط بکنم از این غلطا بکنم...میدونیَم که خیلی راحت میتونم انجامش بدم
کای_غلط کردم
بلند شد و به سمت جلو خم شد و ضبطو روشن کرد . وقتی داشت به جلو خم میشد میانا گفت
_کار همیشگیته
مستقیما یه آهنگ شاد پخش شد که سه تاشون خیلی دوسش داشتن . با نشستن کای سه تاشون گفتن
_اوووووو...
شروع کردن جنگولک بازی دراوردن . یونگ جو یعنی پدرشون از آینه بهشون نگاه کرد و شروع کرد به خندیدن . ناره رسما قاطی کرده بود و دیوونه بازی هاش افتضاح خنده دار بود . دست راستشو تکون داد که محکم خورد به کله ی کای . کای صداش اومد
_ناره چرا میزنی
ناره همونطور که مسخره باز در میاورد و میخندید گفت
_نونا نونااااا...بگو نونااا
میانا خندش گرفته بود واسه همین صاف به صندلی تکیه داد و شروع کرد به خندیدن . کای هم که خول وچل بازی درمیاورد و دردش یادش رفته بود . مادرشون یه نا برگشته بود و به بچه هاش که با سختی بزرگشون کرده بود نگاه میکرد . کای با دیدن مامانش خم شد و گونشو بوسید
کای_قربونت بررررم
و دوباره شروع کرد مسخره بازی
.........
میانا_داری زر مفت میزنی
ناره_زر مفت نزن
کای_حقیقته...عاشقش شده
یه نا(مامانشون)_اون دختره ی قربتی
یونگ جو(باباشون)_اصلا بهش نمی خورد
کای_اره...به نظر منم خیلی پسر خوشگل و نازی بود...خونمونم اومده بود میشناسیدش دیگه...رفته با اون دختر امله که بازیگره قرار گذاشته...حیف بود
ناره_ای بابا چقدر زر میزنی...ببند اون دهنتو
اینو گفت و بلند شد و رفت داخل چادر . پارچ آبو برداشت تا آب بریزه که مامانش اسمشو صدا زد
_نارههههههه
همونطور که پارچ و خم کرده بود تا تو لیوان آب بریزه سرشو برگردوند سمت مامانش
_جانم...
_هیچی هیچی...منصرف شدم
_باشه
سردی رو روی انگشت های پاش احساس کرد . سرشو برگردوند . لیوان پر شده بود و بقیش ریخته بود داخل چادر و به پاش خورده بود . آبش زیادی سرد بود و هوا هم سرد بود و انگشتاش داشت یخ میزد حتی با اینکه یه کالج طوسی پوشیده بود .
_ای داد...مامان منو میکشه
اومد از چادر بره بیرون که دستی که پارچ آب توش بود گیر کرد به کناره ی چادر و پارچ از دستش افتاد و توی چادر شکست و کل چادرو آب برداشت . مامانش میخواست بره داخل چادر که گنده کاری دخترشو دید
_نارههههه...باز خراب کاری کردی...الان شب کجا بخوابیییییییم
_ماماااان...غلط کردم
سریع دویید و رفت پیش باباش و خودشو چپوند تو بغلش .
یونگ جو_چیشده؟؟
ناره خیلی مظلومانه به باباش نگاه کرد
_مامان میخواد منو بکشه...
.........
شب بود و همه خوابیده بودن البته به غیر از ناره . ناره بلند شد و چمدون لباسشو برداشت . کتونی سفید و خوشگلش که پشتش هلوگرامی بود رو پوشید . اومد بره که صدای میانا رو شنید
_ناره
....
۱۰.۵k
۰۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.