طبق یک کتاب
طبق یک کتاب
پارت ²¹
جیمین:بگیر بخواب
.ساعت 13:30.
ویو ات
از خواب که بیدار شدم دیدم جیمین نیست میخواستم برم آماده بشم برم شرکت که دل درد شدیدی توی تمام بدن پیچید با همون دلدرد پاشدم رفتم همون لباسی که جیمین انتخاب کرده بود رو پوشیدم و رفتم پایین دیدم یونا و یوری پیش همت ازشون خداحافظی کردم و رفتم تاکسی گرفتم چون جناب پارک نمیزارن من با ماشیناش جایی برم رسیدم شرکت اولین نفری که دیدم جیمین بود
جیمین: تو اینجا چیکار میکنی (سرد)
ات: هیچ کار
هانول:خانم مین مگه شما اخراج نشده بودید(تعجب)
ات:من دیگه خانم مین نیستم
هاری:چی؟
همه:یعنی چی شما خانم مین نیستید؟
ات:من با رئیستون ازدواج کردم یعنی بهتون نگفته(تعجب)
جیمین:ای دهن لق بیا بریم تو اتاق کارم
ات:باشه
گارا:مبارکه ما شیرینی میخوایم
ات و جیمین: اگر کارای شرکت تمام بشه شما رو به عروسی دعوت میکنیم
.رفتن اتاق کار جیمین.
جیمین:چرا اومدی اینجا
ات:اگر نمیخوای میرم(بلند شد که بره)
جیمین:نه نه من چرا باید بخوام همسر گلم بره(دستشو کشید انداختنش رو پاش)
ات:إإإ تو نمیخوای کار بکنی
جیمین:اگر بری من کار نمیکنم
ات:خب میشینم صندلی کنارت
جیمین:نچ نمیخوام میخوام رو پاک باشی
ات:پس بزار برم موچی بگیرم
جیمین;چرا لباس مشکی پوشیدی
ات;این همون لباسیه که برای تولد رزی انتخاب کردی بعد من نپوشیدم و دیشب تو منو به ف*ا*ک دادی
جیمین: خب باید میپوشیدی حالا هم میگم خدمات برات موچی بیاره
ات:مرسی(لپ جیمین ور بوس میکنه)
جیمین:لطفاً برای اتاق رئیس موچی بیارین
خدمات:حتما رئیس
. ساعت 23:40.
جیمین: اخیشششششششش کارم تمام شد
ات ات بلند شو بریم خونه
ات:(خواب)
ویو جیمین
دیدم ات خوابه بلندش کردم و بردمش گذاشتمش تو ماشین و حرکت کردم به سمت خونه وقتی رسیدم ات رو براید استایل بغل کردم گذاشتمش تو اتاق خودم و خودمم کنارش خوابیدم........
پارت ²¹
جیمین:بگیر بخواب
.ساعت 13:30.
ویو ات
از خواب که بیدار شدم دیدم جیمین نیست میخواستم برم آماده بشم برم شرکت که دل درد شدیدی توی تمام بدن پیچید با همون دلدرد پاشدم رفتم همون لباسی که جیمین انتخاب کرده بود رو پوشیدم و رفتم پایین دیدم یونا و یوری پیش همت ازشون خداحافظی کردم و رفتم تاکسی گرفتم چون جناب پارک نمیزارن من با ماشیناش جایی برم رسیدم شرکت اولین نفری که دیدم جیمین بود
جیمین: تو اینجا چیکار میکنی (سرد)
ات: هیچ کار
هانول:خانم مین مگه شما اخراج نشده بودید(تعجب)
ات:من دیگه خانم مین نیستم
هاری:چی؟
همه:یعنی چی شما خانم مین نیستید؟
ات:من با رئیستون ازدواج کردم یعنی بهتون نگفته(تعجب)
جیمین:ای دهن لق بیا بریم تو اتاق کارم
ات:باشه
گارا:مبارکه ما شیرینی میخوایم
ات و جیمین: اگر کارای شرکت تمام بشه شما رو به عروسی دعوت میکنیم
.رفتن اتاق کار جیمین.
جیمین:چرا اومدی اینجا
ات:اگر نمیخوای میرم(بلند شد که بره)
جیمین:نه نه من چرا باید بخوام همسر گلم بره(دستشو کشید انداختنش رو پاش)
ات:إإإ تو نمیخوای کار بکنی
جیمین:اگر بری من کار نمیکنم
ات:خب میشینم صندلی کنارت
جیمین:نچ نمیخوام میخوام رو پاک باشی
ات:پس بزار برم موچی بگیرم
جیمین;چرا لباس مشکی پوشیدی
ات;این همون لباسیه که برای تولد رزی انتخاب کردی بعد من نپوشیدم و دیشب تو منو به ف*ا*ک دادی
جیمین: خب باید میپوشیدی حالا هم میگم خدمات برات موچی بیاره
ات:مرسی(لپ جیمین ور بوس میکنه)
جیمین:لطفاً برای اتاق رئیس موچی بیارین
خدمات:حتما رئیس
. ساعت 23:40.
جیمین: اخیشششششششش کارم تمام شد
ات ات بلند شو بریم خونه
ات:(خواب)
ویو جیمین
دیدم ات خوابه بلندش کردم و بردمش گذاشتمش تو ماشین و حرکت کردم به سمت خونه وقتی رسیدم ات رو براید استایل بغل کردم گذاشتمش تو اتاق خودم و خودمم کنارش خوابیدم........
۸.۳k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.