پارت ۶
پارت ۶
الماس سیاه
رسیده بودن مدرسه جدید تهیونگ ، کوک ماشین رو خاموش کرد و پیاده شد و در رو برای تهیونگ باز کرد ، زنگ تفریح بچه ها بود و این از سروصدایی که از حیاط میومد معلوم بود ، جلو همه دستشو انداخت دور کمر تهیونگ و به سمت دفتر مدیر رفت ، همه بچه ها با تعجب به جئون جونگکوک معروف آلفای قوی ای که از امگا ها بدش میومد و الان داخل بغلش یه امگا بوی بود نگاه میکردن
جونگکوک به نگاه ها اهمیت نمیداد ولی تهیونگ داشت از خجالت آب میشد
جلو در مدیر بودن ، جونگکوک در زد و با وارد شد ، مدیر آقای مسنی بود که پشت میز نشسته بود و با دیدن جونگکوک بلند شد و تعظیمی براش کرد
€ خوش اومدین آقای جئون ، چی شمارو به اینجا کشونده ؟
+ مرسی آقای چوی
پرونده رو به سمت چوی گرفت و ادامه داد
+ برای ثبت نام پسرم اومدم
€خوش اومدین ، پسرتون این امگای جوانه؟
+ بله
€ دقیقه یی وایسید تا وارد سیستمش کنم با اجازتون
چوی روی صندلی نشست و کامپیوتر رو روشن کرد به پرونده تهیونگ نگاهی انداخت و لبخندی بخاطر نمره های بالای تهیونگ زد ، میخورد پسر درس خونی باشه ، نام کیم تهیونگ رو وارد سیستم کرد و بلند شد و پرونده رو داخل کمد گذاشت
به سمت جئون و کیم برگشت و لبخندی زد
€آقای جئون پسرتون دیگه جزوی از مدرسه ماست ، خوش اومدی تهیونگ شی
- مرسی آقای چوی
€ خواهش میکنم ، آقای جئون به آقای لی بگید تا لباس فرم و کتاب های درسی رو بهتون تحویل بدن
جونگکوک سری تکون داد و به سمت دفتر لی رفت ، وقتی بچه بود خودش اینجا درس خوند برای همین همجا رو میشناخت، در زد و وارد شد
آقای لی نگاهی به جونگکوک انداخت و لبخندی زد
^ پسرم چخبر خوبی
+ بله آقای لی شما خوب هستین
^منم خوبم جئون ، چی تورو به اینجا کشونده؟
+ لباس فرم و کتاب سال آخری ها رو میخوام برای پسرم ، تازه وارد این مدرسه شده
^ اوه خوش اومده یه لحظه وایسید تا بدم
لی به سمت کمد های بزرگ رفت و لباس فرم و کتاب هارو درآورد و به سمت جونگکوک گرفت ، جونگکوک اونا گرفت و تشکری کرد
و به سمت دفتر مدیر رفت
+ آقای چوی من فردا تهیونگ رو برای اولین روزش میارم فعلا خدانگهدار
€ خدافظ قربان
جونگکوک به بیرون رفت و نگاهی به تهیوگ تو بغلش که تمام این مدت ساکت بود کرد
لبخندی بهش زد و بوسه ی سبکی رو لباش جلو تمام دانش آموزا زد
همه پشماشون ریخته بود و با شوک نگاهشون میکردن
جونگکوک تهیونگ رو سوار ماشین کرد و وسایل رو عقب گذاشت و خودش هم سوار شد و به سمت خونه رفت ، رسیده بودن پیاده شد و تهیونگ هم پیاده کرد سوار آسانسور شدن
+ بیبی تو میتونی یه چند ساعت خونه بمونی من برم پایگاه و بیام؟
- اره
از آسانسور بیرون اومدن و تهیونگرفت داخل و جونگکوک رفت
از این به بعد شنبه ها و دوشنبه ها و چهارشنبه ها آپ داریم ماچ
الماس سیاه
رسیده بودن مدرسه جدید تهیونگ ، کوک ماشین رو خاموش کرد و پیاده شد و در رو برای تهیونگ باز کرد ، زنگ تفریح بچه ها بود و این از سروصدایی که از حیاط میومد معلوم بود ، جلو همه دستشو انداخت دور کمر تهیونگ و به سمت دفتر مدیر رفت ، همه بچه ها با تعجب به جئون جونگکوک معروف آلفای قوی ای که از امگا ها بدش میومد و الان داخل بغلش یه امگا بوی بود نگاه میکردن
جونگکوک به نگاه ها اهمیت نمیداد ولی تهیونگ داشت از خجالت آب میشد
جلو در مدیر بودن ، جونگکوک در زد و با وارد شد ، مدیر آقای مسنی بود که پشت میز نشسته بود و با دیدن جونگکوک بلند شد و تعظیمی براش کرد
€ خوش اومدین آقای جئون ، چی شمارو به اینجا کشونده ؟
+ مرسی آقای چوی
پرونده رو به سمت چوی گرفت و ادامه داد
+ برای ثبت نام پسرم اومدم
€خوش اومدین ، پسرتون این امگای جوانه؟
+ بله
€ دقیقه یی وایسید تا وارد سیستمش کنم با اجازتون
چوی روی صندلی نشست و کامپیوتر رو روشن کرد به پرونده تهیونگ نگاهی انداخت و لبخندی بخاطر نمره های بالای تهیونگ زد ، میخورد پسر درس خونی باشه ، نام کیم تهیونگ رو وارد سیستم کرد و بلند شد و پرونده رو داخل کمد گذاشت
به سمت جئون و کیم برگشت و لبخندی زد
€آقای جئون پسرتون دیگه جزوی از مدرسه ماست ، خوش اومدی تهیونگ شی
- مرسی آقای چوی
€ خواهش میکنم ، آقای جئون به آقای لی بگید تا لباس فرم و کتاب های درسی رو بهتون تحویل بدن
جونگکوک سری تکون داد و به سمت دفتر لی رفت ، وقتی بچه بود خودش اینجا درس خوند برای همین همجا رو میشناخت، در زد و وارد شد
آقای لی نگاهی به جونگکوک انداخت و لبخندی زد
^ پسرم چخبر خوبی
+ بله آقای لی شما خوب هستین
^منم خوبم جئون ، چی تورو به اینجا کشونده؟
+ لباس فرم و کتاب سال آخری ها رو میخوام برای پسرم ، تازه وارد این مدرسه شده
^ اوه خوش اومده یه لحظه وایسید تا بدم
لی به سمت کمد های بزرگ رفت و لباس فرم و کتاب هارو درآورد و به سمت جونگکوک گرفت ، جونگکوک اونا گرفت و تشکری کرد
و به سمت دفتر مدیر رفت
+ آقای چوی من فردا تهیونگ رو برای اولین روزش میارم فعلا خدانگهدار
€ خدافظ قربان
جونگکوک به بیرون رفت و نگاهی به تهیوگ تو بغلش که تمام این مدت ساکت بود کرد
لبخندی بهش زد و بوسه ی سبکی رو لباش جلو تمام دانش آموزا زد
همه پشماشون ریخته بود و با شوک نگاهشون میکردن
جونگکوک تهیونگ رو سوار ماشین کرد و وسایل رو عقب گذاشت و خودش هم سوار شد و به سمت خونه رفت ، رسیده بودن پیاده شد و تهیونگ هم پیاده کرد سوار آسانسور شدن
+ بیبی تو میتونی یه چند ساعت خونه بمونی من برم پایگاه و بیام؟
- اره
از آسانسور بیرون اومدن و تهیونگرفت داخل و جونگکوک رفت
از این به بعد شنبه ها و دوشنبه ها و چهارشنبه ها آپ داریم ماچ
۱۹.۸k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.