Part 28
5 مین بعد..............
کوک:خب تموم شد
سانی:........
کوک:خب داشتی چیکار میکردی که دستتو بریدی
سانی:کاهو خورد میکردم میخواستم سالاد درست کنم
کوک:بلند شو برو تو پذیرایی
سانی:چرا؟!
کوک:یبار هم سوال نپرس نمیشه؟!
سانی:سوال منو با سوال جواب نده
کوک:(سانی رو براید بغل کرد)
سانی:کی گفت منو بغل کنی مرتیکه ولم کن
کوک:باشه دیگه اینجا بشین(گذاشتش رو مبل)
سانی:دستم بریده چلاق که نیستم میتونم راه برم
کوک:وای که چقدر غر میزنی
سانی:ایششش
کوک:(رفت تو آشپزخونه)
کوک:وقتی دستشو برید خیلی نگران شدم نمیدونم چرا انقد لجبازه بزار واسش یچی درست کنم اونجارو جمع کردم و شروع کردم به غذا درست کردن واسه جفتمون سالاد سزار درست کردم
20 مین بعد.......
کوک:خب آمادس
سانی:.........
کوک:دستم درد نکنه
سانی:.........
کوک:هعی بخور
سانی:مرسی
کوک:عع شما حرف زدن هم بلد بودین
سانی:پشیمونم نکن
کوک:باشه بابا بخور(کمی خنده)
10 مین بعد......
سانی:من میرم بخوابم
کوک:اوکی شب خوش خوب بخوابی
سانی:(بی اهمیت رفت بالا تو اتاق)
سانی:رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم چراغ رو خاموش کردم بعدش کوک اومد و انور تخت خوابید منم رومو کردم اینور چشمام گرم شد و خابم برد
صبح.........
آیرین: چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل یونگی ام جیغ بلندی زدم که یونگی هم از خواب پرید
یونگی: تو اوج خواب بودم که با صدای جیغ بلندی از خواب پریدم که دیدم آیرین داره با چهره عصبانی نگام میکنه
آیرین: پاشو جمع کن خودتو از اینجا مرتیکه
یونگی: چیه باز چت شده
آیرین: من چم شده یا تو؟ که شب میخوابم صبح تو بغل تو بیدار میشم؟ قضیه چیه چیکار میکنی تو مرتیکه بیشعور
یونگی: من چیکار میکنم یا تو؟ خانوم انگار یادش رفته دیشب از ترس محکم منو بغل کرده بود ولم نمیکرد بعدشم که گرفت خوابید حالا طلب کارم هستی؟
آیرین: زیر لب (شتت ریدم که من اه ایرین خاک تو سرت چرا اینو بغل کردی اخه)
یونگی: الان به جای اینکه الکی پاچه منو بگیری پاشو برو حاضر شو اخرین امتحانه نباید دیر کنیم
آیرین: بدون هیچ حرفی پاشدم رفتم تو اتاق و حاضر شدم تا بریم دانشگاه که یهو..........
کوک:خب تموم شد
سانی:........
کوک:خب داشتی چیکار میکردی که دستتو بریدی
سانی:کاهو خورد میکردم میخواستم سالاد درست کنم
کوک:بلند شو برو تو پذیرایی
سانی:چرا؟!
کوک:یبار هم سوال نپرس نمیشه؟!
سانی:سوال منو با سوال جواب نده
کوک:(سانی رو براید بغل کرد)
سانی:کی گفت منو بغل کنی مرتیکه ولم کن
کوک:باشه دیگه اینجا بشین(گذاشتش رو مبل)
سانی:دستم بریده چلاق که نیستم میتونم راه برم
کوک:وای که چقدر غر میزنی
سانی:ایششش
کوک:(رفت تو آشپزخونه)
کوک:وقتی دستشو برید خیلی نگران شدم نمیدونم چرا انقد لجبازه بزار واسش یچی درست کنم اونجارو جمع کردم و شروع کردم به غذا درست کردن واسه جفتمون سالاد سزار درست کردم
20 مین بعد.......
کوک:خب آمادس
سانی:.........
کوک:دستم درد نکنه
سانی:.........
کوک:هعی بخور
سانی:مرسی
کوک:عع شما حرف زدن هم بلد بودین
سانی:پشیمونم نکن
کوک:باشه بابا بخور(کمی خنده)
10 مین بعد......
سانی:من میرم بخوابم
کوک:اوکی شب خوش خوب بخوابی
سانی:(بی اهمیت رفت بالا تو اتاق)
سانی:رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم چراغ رو خاموش کردم بعدش کوک اومد و انور تخت خوابید منم رومو کردم اینور چشمام گرم شد و خابم برد
صبح.........
آیرین: چشمامو باز کردم که دیدم تو بغل یونگی ام جیغ بلندی زدم که یونگی هم از خواب پرید
یونگی: تو اوج خواب بودم که با صدای جیغ بلندی از خواب پریدم که دیدم آیرین داره با چهره عصبانی نگام میکنه
آیرین: پاشو جمع کن خودتو از اینجا مرتیکه
یونگی: چیه باز چت شده
آیرین: من چم شده یا تو؟ که شب میخوابم صبح تو بغل تو بیدار میشم؟ قضیه چیه چیکار میکنی تو مرتیکه بیشعور
یونگی: من چیکار میکنم یا تو؟ خانوم انگار یادش رفته دیشب از ترس محکم منو بغل کرده بود ولم نمیکرد بعدشم که گرفت خوابید حالا طلب کارم هستی؟
آیرین: زیر لب (شتت ریدم که من اه ایرین خاک تو سرت چرا اینو بغل کردی اخه)
یونگی: الان به جای اینکه الکی پاچه منو بگیری پاشو برو حاضر شو اخرین امتحانه نباید دیر کنیم
آیرین: بدون هیچ حرفی پاشدم رفتم تو اتاق و حاضر شدم تا بریم دانشگاه که یهو..........
۶.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.