نقاب دار مشکی
ʙʟᴀᴄᴋ ᴍᴀꜱᴋᴇᴅ
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ³)
یونگی: و حالا وقت چیه؟!..... لالا..... ( یونگی رفت اتاق و لباساشو عوض کرد و گرفت خوابید..... و بقیه هم بعد مدتی رفتن گرفتن خوابیدن.....)
....
( ساعت 12 ظهر)
ات: ( خمیازه...... بالاخره از خواب بیدار شد و رفت دستشویی و کارای لازم کرد و رفتش تو هال و دید که میرا و سوجین دارن با گوشی هاشون ور میرن)
ات: ظهر بخیر.....
سوجین و میرا: ظهر توعم بخیر.....
ات: گشنمه..... صبحونه خوردین؟
سوجین: نه والا.....
ات: پس بیاید من پنکیک درست کنم بخوریم.....
میرا: اوکی......
( ات رفت یخچال باز کرد و دهنش باز موند)
ات: بچه ها چقد چیزای خوشمزه تو یخچاله.....
سوجین: اه بیاید کابینت هارم بگردیم.....
( سوجین و ات رفتن کابینت هارو باز کردن و کلی خوراکی و تنقلات دیدن که اب دهنشون راه افتاد.....)
ات: وای سوجین بیا همرو غارت کنیم.....
سوجین: بخدا دیگه من تحمل ندارم.....
میرا: خاک تو سرتون همرو نخوریدا غارومپا ها ابرومونو نبرید.....
ات: اخههه چرااا اب دهنم راه افتاده..... ( با این قیافه🤤😫)
میرا: تو رو جان جدتون نکنید پفیوزا ابرومون میره.....
سوجین: عیب نداره با گریم و رنگ مو و اینا جبران میکنیم براشون.....
ات: حملهههه......
( سوجین و ات کلی خوراکی باز کردن و خوردن و اشغال هاشون هم ریختن زمین و اشپزخونه به گوه کشیده شده بود که میرا اولش فحش میداد ولی بعدا اونم بهشون ملحق شد و کلا به گوه کشیده شد اشپزخونه..... بعد مدتی همشون افتادن زمین و دستاشون رو شکمشون بود......
میرا: احساس میکنم دارم بالا میارم یعنی دهنتون سرویس..... ( خنده)
سوجین: مثلا میخواستم رژیم بگیرمااا....
ات: یا خدا بچه ها ساعت چنده؟.....
( سوجین خم شد و ساعت رو دید که رو دیوار بود)
سوجین: ساعت 12 و ربع......
ات: وای الان فک کنم بر میگردن.....
میرا: کیا.....
ات: بابا اسکل پسرا دیگههه
سوجین: یا خدا وضع اشپزخونه رو.....
ات: وای پاشید اینجارو تمیز کنیم.....
( اون 3 نفر بزور به خودشون تکون دادن و بلند شدن و ات یه نایلون برداشت و اشغال هارو ریخت و گذاشت بیرون..... سوجین اومد اشپزخونه رو جارو کرد و میرا هم دستمال کشید...... کلا 1 ساعت درگیر بودن که بالاخره کارشون تموم شد و همشون لش کردن رو مبل ......)
میرا: وای خدا دست و پاهام حس نمیکنم
ات: بر اولین بار تو عمرم انقد کار کردم
سوجین: دقیقا..... مگه خدمتکار ندارن اینا اخه..... خاک بر سرااا
ات: هوووو داری بهشون فحش میدیا
سوجین: به کیا؟....
ات: بی تی اس
سوجین: چیزی زدی؟..... دارم به کمپانی فحش میدم..... میگم خاک بر سر چرا خدمتکاری چیزی نزاشته منظورم اینه.....
میرا: این از فشار زیاده.....
سوجین: دقیقا......
( زنگ خونه به صدا در اومد)
ات: اوه اومدن..... سوتی ندید
ادامه اش تو کامنتا
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ³)
یونگی: و حالا وقت چیه؟!..... لالا..... ( یونگی رفت اتاق و لباساشو عوض کرد و گرفت خوابید..... و بقیه هم بعد مدتی رفتن گرفتن خوابیدن.....)
....
( ساعت 12 ظهر)
ات: ( خمیازه...... بالاخره از خواب بیدار شد و رفت دستشویی و کارای لازم کرد و رفتش تو هال و دید که میرا و سوجین دارن با گوشی هاشون ور میرن)
ات: ظهر بخیر.....
سوجین و میرا: ظهر توعم بخیر.....
ات: گشنمه..... صبحونه خوردین؟
سوجین: نه والا.....
ات: پس بیاید من پنکیک درست کنم بخوریم.....
میرا: اوکی......
( ات رفت یخچال باز کرد و دهنش باز موند)
ات: بچه ها چقد چیزای خوشمزه تو یخچاله.....
سوجین: اه بیاید کابینت هارم بگردیم.....
( سوجین و ات رفتن کابینت هارو باز کردن و کلی خوراکی و تنقلات دیدن که اب دهنشون راه افتاد.....)
ات: وای سوجین بیا همرو غارت کنیم.....
سوجین: بخدا دیگه من تحمل ندارم.....
میرا: خاک تو سرتون همرو نخوریدا غارومپا ها ابرومونو نبرید.....
ات: اخههه چرااا اب دهنم راه افتاده..... ( با این قیافه🤤😫)
میرا: تو رو جان جدتون نکنید پفیوزا ابرومون میره.....
سوجین: عیب نداره با گریم و رنگ مو و اینا جبران میکنیم براشون.....
ات: حملهههه......
( سوجین و ات کلی خوراکی باز کردن و خوردن و اشغال هاشون هم ریختن زمین و اشپزخونه به گوه کشیده شده بود که میرا اولش فحش میداد ولی بعدا اونم بهشون ملحق شد و کلا به گوه کشیده شد اشپزخونه..... بعد مدتی همشون افتادن زمین و دستاشون رو شکمشون بود......
میرا: احساس میکنم دارم بالا میارم یعنی دهنتون سرویس..... ( خنده)
سوجین: مثلا میخواستم رژیم بگیرمااا....
ات: یا خدا بچه ها ساعت چنده؟.....
( سوجین خم شد و ساعت رو دید که رو دیوار بود)
سوجین: ساعت 12 و ربع......
ات: وای الان فک کنم بر میگردن.....
میرا: کیا.....
ات: بابا اسکل پسرا دیگههه
سوجین: یا خدا وضع اشپزخونه رو.....
ات: وای پاشید اینجارو تمیز کنیم.....
( اون 3 نفر بزور به خودشون تکون دادن و بلند شدن و ات یه نایلون برداشت و اشغال هارو ریخت و گذاشت بیرون..... سوجین اومد اشپزخونه رو جارو کرد و میرا هم دستمال کشید...... کلا 1 ساعت درگیر بودن که بالاخره کارشون تموم شد و همشون لش کردن رو مبل ......)
میرا: وای خدا دست و پاهام حس نمیکنم
ات: بر اولین بار تو عمرم انقد کار کردم
سوجین: دقیقا..... مگه خدمتکار ندارن اینا اخه..... خاک بر سرااا
ات: هوووو داری بهشون فحش میدیا
سوجین: به کیا؟....
ات: بی تی اس
سوجین: چیزی زدی؟..... دارم به کمپانی فحش میدم..... میگم خاک بر سر چرا خدمتکاری چیزی نزاشته منظورم اینه.....
میرا: این از فشار زیاده.....
سوجین: دقیقا......
( زنگ خونه به صدا در اومد)
ات: اوه اومدن..... سوتی ندید
ادامه اش تو کامنتا
۱۲.۲k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.