تک پارتی بهترین بابا دنیا:)
بهترین بابا دنیا
وانشات نامجون :)
ویو تانسو
چشمام باز کردم امروز یک شنبه بود پس بابا خونست
دویدممممم اما کسی تو خونه نبود
رفتم در اتاق مامان زدم
مامان مامان
و یواش رفتم تو بابا اونجا نبود
مامان انسی تکون دادم و گفتم سلام مامان صبح بخیر
انسی: سلام دخترم صبحت بخیر
تانسو: بابا کجاست
انسی: دخترم امروز بابا سر کاره
تانسو: باشه مامانی
رفتم تو اتاقم و قطره اشکی از گونم پایین اومد
ویو انسی
نامجون امشب میاد خونه
به تانسو گفتم
تانسو: اخجوننننن منتظرش میمونم
ویو تانسو
شب منتظر بابا موندم ولی خوابم برد
صبح بیدار شدم
مامانم گفتتت بریم مدرسه
رفتیم
و ازم خدافظی کرد
رفتم و بهترین دوستم جینهو رو دیدم اون داشت باباشو بغل میکرد و باباش هم بوسش کرد و گفت خدافظ دخمل کوچولوم
رفتم و با جینهو حرف زدم بعدش رفتم توی دست شویی و گریه کردم که چرا بابا منو دوست نداره؟
سونهی اومد پیشم
سونهی قادر مدرسه
سونهی:هعهههههه توی بدبخت بابا نداری داری دروغ میگی
تانسو گریه کرد و از اونجا رفت
وقتی مامانش اومد سریع رفت بغلشو گفت مامان من بابا خوبی دارم؟
انسی: اره قربونت بشم
ویو انسی
یک شب تانسو تونست بیدار بمونه و وقتی نامجون اومد رفت بغلش
نامجون گفت فردا خونم
و من خیلی خوشحال شدم که فردا بابایی خونس
اما نامجون بهش توجه نکرد
تانسو خیلی ناراحت شد و نامجون رفت تو اتاق
تانسو در زد
ویو تانسو
سلام بابایی
نامجون: سلام چی میخوای
تانسو: بابا چرا منو دوست نداری
چرا بغلم نمیکنی
نامجون: اینطورش حرف نزن
تانسو: اما
نامجون داد خیلی بدی زد و تانسو با گریه رفت و خوابید
صبح تانسو بلند شد و دید کسی خونه نیست
چی امروز تولدمه و هیچکی اینجا نبود
یهو یکی دستشو گزاشت رو صورتم
من یچیزایی راجع ساسانگ فن ها میدونستم
نکنه از اونا باشن
چه تولد بدی
یهو صورتمو باز گردن و دیدم که کلی بادکنک و دوستام اونجا هستن
بابام دستاشو باز کرده بود و من دویدم سمتش
بلاخره بابام بغلم کرد :)
مرسی بهترین بابا دنیا
وانشات نامجون :)
ویو تانسو
چشمام باز کردم امروز یک شنبه بود پس بابا خونست
دویدممممم اما کسی تو خونه نبود
رفتم در اتاق مامان زدم
مامان مامان
و یواش رفتم تو بابا اونجا نبود
مامان انسی تکون دادم و گفتم سلام مامان صبح بخیر
انسی: سلام دخترم صبحت بخیر
تانسو: بابا کجاست
انسی: دخترم امروز بابا سر کاره
تانسو: باشه مامانی
رفتم تو اتاقم و قطره اشکی از گونم پایین اومد
ویو انسی
نامجون امشب میاد خونه
به تانسو گفتم
تانسو: اخجوننننن منتظرش میمونم
ویو تانسو
شب منتظر بابا موندم ولی خوابم برد
صبح بیدار شدم
مامانم گفتتت بریم مدرسه
رفتیم
و ازم خدافظی کرد
رفتم و بهترین دوستم جینهو رو دیدم اون داشت باباشو بغل میکرد و باباش هم بوسش کرد و گفت خدافظ دخمل کوچولوم
رفتم و با جینهو حرف زدم بعدش رفتم توی دست شویی و گریه کردم که چرا بابا منو دوست نداره؟
سونهی اومد پیشم
سونهی قادر مدرسه
سونهی:هعهههههه توی بدبخت بابا نداری داری دروغ میگی
تانسو گریه کرد و از اونجا رفت
وقتی مامانش اومد سریع رفت بغلشو گفت مامان من بابا خوبی دارم؟
انسی: اره قربونت بشم
ویو انسی
یک شب تانسو تونست بیدار بمونه و وقتی نامجون اومد رفت بغلش
نامجون گفت فردا خونم
و من خیلی خوشحال شدم که فردا بابایی خونس
اما نامجون بهش توجه نکرد
تانسو خیلی ناراحت شد و نامجون رفت تو اتاق
تانسو در زد
ویو تانسو
سلام بابایی
نامجون: سلام چی میخوای
تانسو: بابا چرا منو دوست نداری
چرا بغلم نمیکنی
نامجون: اینطورش حرف نزن
تانسو: اما
نامجون داد خیلی بدی زد و تانسو با گریه رفت و خوابید
صبح تانسو بلند شد و دید کسی خونه نیست
چی امروز تولدمه و هیچکی اینجا نبود
یهو یکی دستشو گزاشت رو صورتم
من یچیزایی راجع ساسانگ فن ها میدونستم
نکنه از اونا باشن
چه تولد بدی
یهو صورتمو باز گردن و دیدم که کلی بادکنک و دوستام اونجا هستن
بابام دستاشو باز کرده بود و من دویدم سمتش
بلاخره بابام بغلم کرد :)
مرسی بهترین بابا دنیا
۳۱.۹k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.