ددی خشن
پارت ۲
#ددی_خشن
منم با تعجب ب پدرم نگاه کردم و دنبالش رفتم پایین ک دیدم ی مرده نشسته رو صندلی
و بهم خیره شده
پدرم :ارباب اینم دخترم
مرده :هاع اها پس اینه دخترت
ک دیدم مرده ب بادیگارداش گفت ک منو ببرن ت ماشین
بادیگارد هی را بیوفت
من با شما خرومزاده ها هیجا نمیام
پدرم :ت غلط کردی دختره ی هرزه
من همین ک گفتم من با هیچ کس هیجا نمیام
پدرم :دختره ی هرزه من ت رو به این آقا فروختم
من وقتی حرف پدرمو شنیدم اشکام سرازیر شد
چی گفتی منو فروختی؟
که ی دفعه مرده گفت هی مگه با شما نیستم
ببریدش
منم هی دستو پا میزدم و میگفتم هی کثافتا ولم کنید
ولی اونا توجهی نمیکردن و منو بردم ب سمت ماشین و پشت سرم همون مرده هم اومد
پدر واقعا برات متاسفم(با داد و گریه)
و ماشین راه افتاد
و من بیشتر گریه میکردم
هی دختر بسه گریه نکن
ت کدوم خری هستی ک برام دستور میدی؟
مرده : نیشخند هی دختره ی هرزه من اربابتم هرچی میگم باید بگی چشم فهمیدی(با داد)
ات :ت اصلا ارباب من نیستی فهمیدی حرومزاده
مرده : شب وقتی جر خوردی میفهمی
از حرفش متوجه نشوم و سکوت کردم
پرش زمانی
وقتی رسیدیم بادیگارد ها دره ماشین باز کردن و منو از ماشین بیرون کردن منم با گفتنم
ولم کنید عوزیا
ولی اونا توجه نکردن و منو بردن ت ی خونه ی بزرگ انگار قصر بود خیلی قشنگ بود
وقتی وارد اون خونه شدیم
چند تا خدمتکار جلوی ا ون مرده تزئین کردن و اون دستور داد ک منو ببرن ت اتاقش منم همینجور داشتم گریه میکردم
وقتی منو بردن ت اتاق
............
#ددی_خشن
منم با تعجب ب پدرم نگاه کردم و دنبالش رفتم پایین ک دیدم ی مرده نشسته رو صندلی
و بهم خیره شده
پدرم :ارباب اینم دخترم
مرده :هاع اها پس اینه دخترت
ک دیدم مرده ب بادیگارداش گفت ک منو ببرن ت ماشین
بادیگارد هی را بیوفت
من با شما خرومزاده ها هیجا نمیام
پدرم :ت غلط کردی دختره ی هرزه
من همین ک گفتم من با هیچ کس هیجا نمیام
پدرم :دختره ی هرزه من ت رو به این آقا فروختم
من وقتی حرف پدرمو شنیدم اشکام سرازیر شد
چی گفتی منو فروختی؟
که ی دفعه مرده گفت هی مگه با شما نیستم
ببریدش
منم هی دستو پا میزدم و میگفتم هی کثافتا ولم کنید
ولی اونا توجهی نمیکردن و منو بردم ب سمت ماشین و پشت سرم همون مرده هم اومد
پدر واقعا برات متاسفم(با داد و گریه)
و ماشین راه افتاد
و من بیشتر گریه میکردم
هی دختر بسه گریه نکن
ت کدوم خری هستی ک برام دستور میدی؟
مرده : نیشخند هی دختره ی هرزه من اربابتم هرچی میگم باید بگی چشم فهمیدی(با داد)
ات :ت اصلا ارباب من نیستی فهمیدی حرومزاده
مرده : شب وقتی جر خوردی میفهمی
از حرفش متوجه نشوم و سکوت کردم
پرش زمانی
وقتی رسیدیم بادیگارد ها دره ماشین باز کردن و منو از ماشین بیرون کردن منم با گفتنم
ولم کنید عوزیا
ولی اونا توجه نکردن و منو بردن ت ی خونه ی بزرگ انگار قصر بود خیلی قشنگ بود
وقتی وارد اون خونه شدیم
چند تا خدمتکار جلوی ا ون مرده تزئین کردن و اون دستور داد ک منو ببرن ت اتاقش منم همینجور داشتم گریه میکردم
وقتی منو بردن ت اتاق
............
۱۴.۵k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.