قمار سر اون
ته:نه....
کوک:خیلی خب الان بهت میگم
۱ بدون اجازه من بیرون نمیری
۲ با دخترا لاس نمیزنی
۳ غذاتو کامل میخوری
۴ از دستوراتم سرپیچی نمیکنی
۵ هرکاری گفتم انجام میدی
۶ هرجا خواستی بری اگه من اجازه دادم با بادیگاردا میری
۷ ۳روز در هفته اجازه داری بری استخر
۸ گوشی نباید داشته باشی
۹ به اجوما بی احترامی نمیکنی
۱۰ اگر از هرکدوم سرپیچی کنی تنبیه میشی
۱۱ با لکنت حرف نمیزنی
ته: تعجب*
ف..فقط چه..ت..تنبیهی؟
کوک:مگه نگفتم با لکنت حرف نزن(جدی)
ته:ببخشید.....چه...تنبیهی؟
کوک:بعدا میفهمی حالا برو
ته:چشم....
تهیونگ اومد بیرون و رفت تو اتاقش
ویو ته
رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدم و یکی از اون لباس هارو پوشیدم و خوابیدم
فردا صبح
ویو ته
صبح پاشدم ساعت ۵ صبح بود دوباره رفتم حموم و اومدم موهامو سشوار کشیدم و کارای مربوطه رو انجام دادم و لباس پوشیدم و رفتم پایین تا اجومارو پیدا کنم که یکی لز خدمتکارا اومد بدبخت شدم
انا:سلام
ته:سلام...با اجاز.....
انا: وایسید کجا.....
کوک:چیکار میکنی؟(سرد)
انا:سلام ارباب(تعظیم)
ته:هوفففف(نفس عمیق)
کوک:برو سر کارت سریع (سرد و جدی)
انا:چشم...با اجازه (و رفت*
کوک:مگه نگفتم نباید با خدمتکارا لاس برنی؟
ته:ولی اون خودش اومد من میخواستم برم نمیذاشت
کوک:برو
ته:چشم....فقط...ارباب....اجوما رو ندیدید؟
کوک:تو آشپز خونس
ته:ممنون
و رفت تو آشپز خونه پیش اجوما*
ته:سلام اجوما(دست تکون داد*
اجوما:سلام پسرم چیشده؟
ته:هیجی...اومدم کمک
اجونا:نمیخواد کارا کمه برو صبحونه بخور
ته:خب...مطمئنی؟
اجوما:آره برو رو میز بشین
ته:چییییییییییی...رو میزی که ارباب نشسته(چشماش چارتا شد😂)
اجوما: آره بدو
ته:نه نه نمیشه که
اجوما:بچه برو
ته:باشه...(رفت رو یکی از صندلی ها نشست و سرش پایین بود*
کوک:چرا سرت پایینه؟
ته:ها...بله...چی...آها...خب..خجالت میکشم...
کوک:هوففف
انااااااا کجا موندی
انا:اومدم ارباب بفرمایید
بفرمایید....اسمشونو نپرسیدم هنوز چی صداتون کنم
ته:خ..خب ....هرچی دوس داری
انا:خب اسمتون چیه؟
ته:تهیونگ
انا:باشه ...بفرمایید تهیونگ
و رفت
چند ساعت بعد
ویو ته
داشتم بدو بدو میدوییدم که تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی جئون و لبامو خورد به هم سریع پاشدم و معذرت خواهی کردم گفتم حتما زندم نمیزاره
ویو کوک
داشتم میرفتم داخل عمارت که دیدم تهیونگ داره بدو بدو میره و تعادلش رو از دست داد و افتاد روم و لبامون بهم خورد حس عجیبی بود ولی من همیشه از اینکه حتی بهم دست بزنن بدم میاد ولی چرا الان عصبی نیستم دیدم با ترس پاشد و تعظیم میکرد قشنگ معلوم بود ترسیده پاشدم و بدون توجه از پیشش رفتم حالا یبار بود دیگه ولی... وایییی چرا اینجوری میکنم ول کن...
کوک:خیلی خب الان بهت میگم
۱ بدون اجازه من بیرون نمیری
۲ با دخترا لاس نمیزنی
۳ غذاتو کامل میخوری
۴ از دستوراتم سرپیچی نمیکنی
۵ هرکاری گفتم انجام میدی
۶ هرجا خواستی بری اگه من اجازه دادم با بادیگاردا میری
۷ ۳روز در هفته اجازه داری بری استخر
۸ گوشی نباید داشته باشی
۹ به اجوما بی احترامی نمیکنی
۱۰ اگر از هرکدوم سرپیچی کنی تنبیه میشی
۱۱ با لکنت حرف نمیزنی
ته: تعجب*
ف..فقط چه..ت..تنبیهی؟
کوک:مگه نگفتم با لکنت حرف نزن(جدی)
ته:ببخشید.....چه...تنبیهی؟
کوک:بعدا میفهمی حالا برو
ته:چشم....
تهیونگ اومد بیرون و رفت تو اتاقش
ویو ته
رفتم یه حموم ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون موهامو سشوار کشیدم و یکی از اون لباس هارو پوشیدم و خوابیدم
فردا صبح
ویو ته
صبح پاشدم ساعت ۵ صبح بود دوباره رفتم حموم و اومدم موهامو سشوار کشیدم و کارای مربوطه رو انجام دادم و لباس پوشیدم و رفتم پایین تا اجومارو پیدا کنم که یکی لز خدمتکارا اومد بدبخت شدم
انا:سلام
ته:سلام...با اجاز.....
انا: وایسید کجا.....
کوک:چیکار میکنی؟(سرد)
انا:سلام ارباب(تعظیم)
ته:هوفففف(نفس عمیق)
کوک:برو سر کارت سریع (سرد و جدی)
انا:چشم...با اجازه (و رفت*
کوک:مگه نگفتم نباید با خدمتکارا لاس برنی؟
ته:ولی اون خودش اومد من میخواستم برم نمیذاشت
کوک:برو
ته:چشم....فقط...ارباب....اجوما رو ندیدید؟
کوک:تو آشپز خونس
ته:ممنون
و رفت تو آشپز خونه پیش اجوما*
ته:سلام اجوما(دست تکون داد*
اجوما:سلام پسرم چیشده؟
ته:هیجی...اومدم کمک
اجونا:نمیخواد کارا کمه برو صبحونه بخور
ته:خب...مطمئنی؟
اجوما:آره برو رو میز بشین
ته:چییییییییییی...رو میزی که ارباب نشسته(چشماش چارتا شد😂)
اجوما: آره بدو
ته:نه نه نمیشه که
اجوما:بچه برو
ته:باشه...(رفت رو یکی از صندلی ها نشست و سرش پایین بود*
کوک:چرا سرت پایینه؟
ته:ها...بله...چی...آها...خب..خجالت میکشم...
کوک:هوففف
انااااااا کجا موندی
انا:اومدم ارباب بفرمایید
بفرمایید....اسمشونو نپرسیدم هنوز چی صداتون کنم
ته:خ..خب ....هرچی دوس داری
انا:خب اسمتون چیه؟
ته:تهیونگ
انا:باشه ...بفرمایید تهیونگ
و رفت
چند ساعت بعد
ویو ته
داشتم بدو بدو میدوییدم که تعادلم رو از دست دادم و افتادم روی جئون و لبامو خورد به هم سریع پاشدم و معذرت خواهی کردم گفتم حتما زندم نمیزاره
ویو کوک
داشتم میرفتم داخل عمارت که دیدم تهیونگ داره بدو بدو میره و تعادلش رو از دست داد و افتاد روم و لبامون بهم خورد حس عجیبی بود ولی من همیشه از اینکه حتی بهم دست بزنن بدم میاد ولی چرا الان عصبی نیستم دیدم با ترس پاشد و تعظیم میکرد قشنگ معلوم بود ترسیده پاشدم و بدون توجه از پیشش رفتم حالا یبار بود دیگه ولی... وایییی چرا اینجوری میکنم ول کن...
۷.۴k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.