trust me part. 8
بابا: اقای کیم
غذا تو دهنم پرید و هعی سرفه می کردم
که مامانم بهم اب داد
مامان: خوبی؟؟
با بهت یواش گفتم اره دو تا از پیتزا گذاشتم تو ظرف و برش داشاتمو سمت اتاق رفتم (گشنه از پیتزا هم نگذشت😂😂)
+مرسییی مامان
سریع سمت گوشیم حمله ور شدمو برش داشتم
رفتم تو گروه
+ بچه هااااااااااا
شیون: چته؟
لیا:چخبره؟
+ امشب قرار یک جایی برم که پشامم قراره بریزه
لیا: خب معلومه دیگه اپلاسیون (خدایا😂😂😂)
+نه احمق اونجا نه
شیون: خب خواهرم عین ادم توضیح بده
+ قراره برم خونه تهیونگ
لیا: واتتتتتتتتتتتتتتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟ (مرضضضی)
شیون:چییی؟؟؟؟؟؟؟؟
+ بابای تهیونگ رییس جدید بابامه
لیا: دروغ می گی
+ مگه خرم
شیون: اره(بیا وقتی می گم هستی نگو نیستی)
+ گاو بی تر ادب
شیون:😂😎
لیا: دعا کن پارک جیمین نباشه که جر خوردی با کاری که تو امروز کردی منتظر انتقامه
+ من نمی خوام برم عرررررررر😭😭😭😭 یااااا نهههههههههه اون اگه اونجا باشه انگار مرگ خودمو مهر کردم دادم دستش
شیون: خب نرو پاشو برو به بابات بگو
+صبر کن الان میام
لیا: اوکی
در اتاقو باز کردمو رفتم بیرون و کنار بابام با ناز نشستم
+ بابا جون
بابا: باز چی می خوای؟ ( حرف تمام بابا های دنیا وقتی ناز می کن براشون😂)
+ بابا
بابا: خب بگو
+ میشه من امشب نیام
بابا: نه نمیشه چون همه باید بیان
+ اخه الان بیام اونجا چی کار
بابا: تو همین نبودی اسم مهمونی شد اخجونت رفت رو هوا
+ بابا
بابا: اصلا ماها
+ ایششش
با لباس اویزون سمت اتاق امدم و درو بستم و بالشتو گفتم تو دستم توش کلی جیغ زدممم و چند بار مشت زدم به بالشت کلا کل اوقده هامو روش خالی کردم
بالشتو گرفتم تو بغلمو نازش کردم
+ هعی ببخشید بالشت امشب چه گوهی بخورم بنظرت؟؟
همین جور شد اشتم ناز می کردمو چشممم طرف پنجره اتاقم بود که صدای نوچ نوچ مامانم پا شد
مامان: نوچ نوچ بیا انقدر خل شدی که با بالشت حرف میزنی هعی خدا من که هر کلی کردم عقلش نیامد سر جاش خودت بهش عقل بده
از اتاق رفت بیرون و منم با تمام صورت پوکر به در نگاه یک کردم
که دوباره درو باز کن
مامان: ها راستی برا امشب لباس سیاهتون بپوش
درو بست و رفت
و باز از دوباره خود زنی هام شروع شد ( والا که این بچه بیماره فکر کنم از تیمارستان اوردمش😂😂)
ادامه پست بعدی💜
غذا تو دهنم پرید و هعی سرفه می کردم
که مامانم بهم اب داد
مامان: خوبی؟؟
با بهت یواش گفتم اره دو تا از پیتزا گذاشتم تو ظرف و برش داشاتمو سمت اتاق رفتم (گشنه از پیتزا هم نگذشت😂😂)
+مرسییی مامان
سریع سمت گوشیم حمله ور شدمو برش داشتم
رفتم تو گروه
+ بچه هااااااااااا
شیون: چته؟
لیا:چخبره؟
+ امشب قرار یک جایی برم که پشامم قراره بریزه
لیا: خب معلومه دیگه اپلاسیون (خدایا😂😂😂)
+نه احمق اونجا نه
شیون: خب خواهرم عین ادم توضیح بده
+ قراره برم خونه تهیونگ
لیا: واتتتتتتتتتتتتتتتتتتت؟؟؟؟؟؟؟؟ (مرضضضی)
شیون:چییی؟؟؟؟؟؟؟؟
+ بابای تهیونگ رییس جدید بابامه
لیا: دروغ می گی
+ مگه خرم
شیون: اره(بیا وقتی می گم هستی نگو نیستی)
+ گاو بی تر ادب
شیون:😂😎
لیا: دعا کن پارک جیمین نباشه که جر خوردی با کاری که تو امروز کردی منتظر انتقامه
+ من نمی خوام برم عرررررررر😭😭😭😭 یااااا نهههههههههه اون اگه اونجا باشه انگار مرگ خودمو مهر کردم دادم دستش
شیون: خب نرو پاشو برو به بابات بگو
+صبر کن الان میام
لیا: اوکی
در اتاقو باز کردمو رفتم بیرون و کنار بابام با ناز نشستم
+ بابا جون
بابا: باز چی می خوای؟ ( حرف تمام بابا های دنیا وقتی ناز می کن براشون😂)
+ بابا
بابا: خب بگو
+ میشه من امشب نیام
بابا: نه نمیشه چون همه باید بیان
+ اخه الان بیام اونجا چی کار
بابا: تو همین نبودی اسم مهمونی شد اخجونت رفت رو هوا
+ بابا
بابا: اصلا ماها
+ ایششش
با لباس اویزون سمت اتاق امدم و درو بستم و بالشتو گفتم تو دستم توش کلی جیغ زدممم و چند بار مشت زدم به بالشت کلا کل اوقده هامو روش خالی کردم
بالشتو گرفتم تو بغلمو نازش کردم
+ هعی ببخشید بالشت امشب چه گوهی بخورم بنظرت؟؟
همین جور شد اشتم ناز می کردمو چشممم طرف پنجره اتاقم بود که صدای نوچ نوچ مامانم پا شد
مامان: نوچ نوچ بیا انقدر خل شدی که با بالشت حرف میزنی هعی خدا من که هر کلی کردم عقلش نیامد سر جاش خودت بهش عقل بده
از اتاق رفت بیرون و منم با تمام صورت پوکر به در نگاه یک کردم
که دوباره درو باز کن
مامان: ها راستی برا امشب لباس سیاهتون بپوش
درو بست و رفت
و باز از دوباره خود زنی هام شروع شد ( والا که این بچه بیماره فکر کنم از تیمارستان اوردمش😂😂)
ادامه پست بعدی💜
۱۶.۴k
۲۴ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.