سه پارتی از شوگا(وقتی فک میکرد بهش خیانت کردی!...)
سه پارتی از شوگا(وقتی فک میکرد بهش خیانت کردی!...)
پارت:¹
""""""""""""""""""""""""""""""""
ویو بورام«صدای در اومد با اون همه دردی که توی بدنم داشتم رفتم پایین یونگی بود با دوست دخترش...
همچی از اون روز فاکی شروع شد
فلشبک به ³ روز پیش«
امروز با یونگی و اعضاع بریم بار یه لباس سغید بلند که سر شونه هام فقط معلوم بود و و کفش سفید مجلسی و کیف سفیدم یه کت سفیدم برداشتم انداختم روی شونه هام رفتم پایین شوگا روی مبل نشسته بود
بورام«بیلیم؟(پچگونه)
یونگی«ای کیوتچه بریم دستشو سمتم دراز کرد دستشو گرفتم رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و سمت بار حرکت کردیم وقتی پیاده شدیم اعضاع رو دیدیم بدو بدو رفتم بغل کوک
کوک«سلام خواهر قشنگم
بورام«سلام داداشیییی دلم برات تنگ شده بود(کیوت)
یونگب«کوک از زنم فاصله بگیر بدو، دِ میگم بدو
کوک«مثلا خواهر خودمه که
یونگی«هرچی الان زنه منه بدو
کوک«نخورمون بابا
یونگی«گگگگ
بورام«پسراااا دعوا نکنین
یونگی،کوک«چشم
رفتیم داخل نشستیم روی یکی از میز و صندلی های چند نفره
نامی«خب چه خبر؟
همه«سلامتی
بورام«بیاین جرعت حقیقت
همه«اوکی
بورام«فقط صب کنید من برم دستشویی بعد بازی کنیم
یونگی«اوکی بیب
رفتم دستشویی زمانی که داشتم دستامو میپوشیدم یه مرد اومد سمتم شروع به بوسیدنم کرد هلش دادم و گفتم
بورام«داری چه گهی میخوری؟
مرده«بیب یه حالی به ما نمیدی؟
بورام«خفه شو ولم کن برو بیرون جیغ میزنمااا
مرده«بزن ببینم
بورام«جیغغغغغغغغغغغغغغغغغ
مرده«هه کی الان اومد کمکت صدای اهنگ بلنده کسی صداتو نمیشنوه
بورام«ولم کن(گریه)
بعد از این حرفم دستمو کشید و بردم سمت یه اتاق داشتم گریه میکردم و التماسش میکردم که بره لباسامو در اورد و شروع به بوسیدنم کرد من همینجوری داشتم گریه میکردم که در شکسته شد نگاه به در کردم کوک بود بعد اومد شروع به زدنه مرده کرد مرده سرو صورتش خونیه خونی بود که کوک دست از کارش برداشت داشت میومد سمتم که یونگی اومد پاخل منو داخل اون وضعیت دید اخماش توی هم رفت
ویو کوک«بورام داشت دیر میکرد بعد از چند دقیقه یه مردو دیدم که دیت بورامو گرفته بود داشت میبورد داخل اتاق یکم صب کردم و گفتم
کوک«من میرم دستشویی(لبخند زوری)
یونگی«اوکژ بورامم دیدی بهش بگو بیاد میخوایم بازی کنیم
کوک«اوکی
بعد ازین که حرفم تموم شد سمت اون اتاق حرکت کردم درو شکستم دیدم بورام داره گریه میکنه و تقلا و یه مرد داره به زور میبوستش رفتم شروع کردم به زدن مرده بعداز کارم سر و صورت مرده کاملا خونی بود بلند شدم رفتم سمت بورام که یونگب اومد اینجا...
خب خب اینو دوستم نوشته بعدی رو من مینویسم شرط:
لایک: ۶
پارت:¹
""""""""""""""""""""""""""""""""
ویو بورام«صدای در اومد با اون همه دردی که توی بدنم داشتم رفتم پایین یونگی بود با دوست دخترش...
همچی از اون روز فاکی شروع شد
فلشبک به ³ روز پیش«
امروز با یونگی و اعضاع بریم بار یه لباس سغید بلند که سر شونه هام فقط معلوم بود و و کفش سفید مجلسی و کیف سفیدم یه کت سفیدم برداشتم انداختم روی شونه هام رفتم پایین شوگا روی مبل نشسته بود
بورام«بیلیم؟(پچگونه)
یونگی«ای کیوتچه بریم دستشو سمتم دراز کرد دستشو گرفتم رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و سمت بار حرکت کردیم وقتی پیاده شدیم اعضاع رو دیدیم بدو بدو رفتم بغل کوک
کوک«سلام خواهر قشنگم
بورام«سلام داداشیییی دلم برات تنگ شده بود(کیوت)
یونگب«کوک از زنم فاصله بگیر بدو، دِ میگم بدو
کوک«مثلا خواهر خودمه که
یونگی«هرچی الان زنه منه بدو
کوک«نخورمون بابا
یونگی«گگگگ
بورام«پسراااا دعوا نکنین
یونگی،کوک«چشم
رفتیم داخل نشستیم روی یکی از میز و صندلی های چند نفره
نامی«خب چه خبر؟
همه«سلامتی
بورام«بیاین جرعت حقیقت
همه«اوکی
بورام«فقط صب کنید من برم دستشویی بعد بازی کنیم
یونگی«اوکی بیب
رفتم دستشویی زمانی که داشتم دستامو میپوشیدم یه مرد اومد سمتم شروع به بوسیدنم کرد هلش دادم و گفتم
بورام«داری چه گهی میخوری؟
مرده«بیب یه حالی به ما نمیدی؟
بورام«خفه شو ولم کن برو بیرون جیغ میزنمااا
مرده«بزن ببینم
بورام«جیغغغغغغغغغغغغغغغغغ
مرده«هه کی الان اومد کمکت صدای اهنگ بلنده کسی صداتو نمیشنوه
بورام«ولم کن(گریه)
بعد از این حرفم دستمو کشید و بردم سمت یه اتاق داشتم گریه میکردم و التماسش میکردم که بره لباسامو در اورد و شروع به بوسیدنم کرد من همینجوری داشتم گریه میکردم که در شکسته شد نگاه به در کردم کوک بود بعد اومد شروع به زدنه مرده کرد مرده سرو صورتش خونیه خونی بود که کوک دست از کارش برداشت داشت میومد سمتم که یونگی اومد پاخل منو داخل اون وضعیت دید اخماش توی هم رفت
ویو کوک«بورام داشت دیر میکرد بعد از چند دقیقه یه مردو دیدم که دیت بورامو گرفته بود داشت میبورد داخل اتاق یکم صب کردم و گفتم
کوک«من میرم دستشویی(لبخند زوری)
یونگی«اوکژ بورامم دیدی بهش بگو بیاد میخوایم بازی کنیم
کوک«اوکی
بعد ازین که حرفم تموم شد سمت اون اتاق حرکت کردم درو شکستم دیدم بورام داره گریه میکنه و تقلا و یه مرد داره به زور میبوستش رفتم شروع کردم به زدن مرده بعداز کارم سر و صورت مرده کاملا خونی بود بلند شدم رفتم سمت بورام که یونگب اومد اینجا...
خب خب اینو دوستم نوشته بعدی رو من مینویسم شرط:
لایک: ۶
۱۰.۲k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲