𝓑𝓵𝓸𝓸𝓭-𝓬𝓸𝓵𝓸𝓻𝓮𝓭 𝓼𝓽𝓻𝓲𝓷𝓰...🩸
𝓑𝓵𝓸𝓸𝓭-𝓬𝓸𝓵𝓸𝓻𝓮𝓭 𝓼𝓽𝓻𝓲𝓷𝓰...🩸
ریسمانی به رنگ خون...🩸
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚𝟜 , آخر
┈••✾••✾••✾••┈
نوشته ۳ آوریل سال ۱۹۷۸ ساعت ۲۱:۴۸ شب:
سکوت کردم، در هرحال حرفی نداشتم و نخواهم داشت.
من نمیتوانستم از آنها بخواهم من را درک کنند، حتی درک کوچکی از احساسات بیهوده من نداشتند و بچه خطاب میشدم.
اما ۱۸ سال برای درک دنیا کافی نبود؟
از مارس ۱۹۷۷ تا آوریل ۱۹۷۸ هم بیشتر از قبل بزرگ شدم
این تمام چیزی بود که امروز گذشت که اکنون در حال نوشتنِ تمام جزئیات آن بودم.
بعد از مکالمهکوتاهی که با ماری داشتم اسم این احساسات را بیهوده گذاشتم،
منظورم از بیهوده عشقِ دروغین نیست
فقط معتقدم احساساتی بود که بیهوده مسیری را پیمود و به جایی ختم نشد...
میخواهم آخرین بار برایت بنویسم
کاغذی برداشتم به وسعت و بزرگی زمین
و قلمی در دست دارم که جوهر آن به سیاهی مرگ است
اما بدان فراموش کردن برای من یک اجبار بود، نه انتخاب...
امیدوارم شکستههای روحم در کلمات پدیدار باشند تا دردِ عشق کم شمرده نشود.
به نام الههی عشق که جز درد چیزی ننوشت...
آخرین بار که در آغوشم گرفتی فکر میکردم روحم را نوازش میکنی، اما آن را زخمی کردی که یادگاری بماند برای تمام نبودن ها...
شاید حق با تو بود تاوان دوست داشتن من، برای تو از دست دادن خودت بود؛
به اجبار برای مدت ها دور شدی.
رابطه ما همیشه مبهم و پیچیده بود...
برای همین امشب به آن پایان دادم؛
حتی نمیدانم چهکسی بیشتر آسیب دید...؟
آویخته شدیم از داری که خودمان آن را آویختیم.
متاسفم که قلب من برای روح زخمی مثل تو کافی نبود؛
اما یقین دارم زخم ها درمان میشوند و تو هم روزی همانند همه درمان میشوی، امشب آخرین شبی بود که بالش در تماشای اشک های من بود، امشب آخرین شبی بود که پتو، تن لرزانم را به آغوش کشید و آخرین شبی بود که تاریکی تنها یار من بود...
تو از فکر من، نه که قلبم، پاک خواهی شد،
منم باز خواهم گشت به دوران قبل از تو و نگه خواهم داشت تمام هدایایی را که به این تن دادی،
نام ببرم؟
نام میبرم از شاهکارت...
این قلب آشفته و یک لبخند خشک شده
چاره ای جز فراموش کردنت ندارم و نگه داشتن عشقت چیزی جز مرگم را ندارد،
اندوه که این عشق اشتباه بود، این عشق زیبا و تلخ بود.
فقط گاهاً به یاد من بخند که تو لبخند منی
به یاد داشته باش اولین ها همیشه شیرین تر از قند و آخرین ها تلخ تر از زهر اند
مانند اولین دیدار؛
مانند آخرین حرف های من...
تو همیشه غمگینترین بخش من خواهی ماند!
┈••✾••✾••✾••┈
꧁𝕋𝕙𝕖 𝕖𝕟𝕕 𝕠𝕗 𝕥𝕙𝕖 𝕗𝕚𝕣𝕤𝕥 𝕤𝕖𝕒𝕤𝕠𝕟꧂
کامنت؟🥲
ریسمانی به رنگ خون...🩸
ℙ𝕒𝕣𝕥 𝟚𝟜 , آخر
┈••✾••✾••✾••┈
نوشته ۳ آوریل سال ۱۹۷۸ ساعت ۲۱:۴۸ شب:
سکوت کردم، در هرحال حرفی نداشتم و نخواهم داشت.
من نمیتوانستم از آنها بخواهم من را درک کنند، حتی درک کوچکی از احساسات بیهوده من نداشتند و بچه خطاب میشدم.
اما ۱۸ سال برای درک دنیا کافی نبود؟
از مارس ۱۹۷۷ تا آوریل ۱۹۷۸ هم بیشتر از قبل بزرگ شدم
این تمام چیزی بود که امروز گذشت که اکنون در حال نوشتنِ تمام جزئیات آن بودم.
بعد از مکالمهکوتاهی که با ماری داشتم اسم این احساسات را بیهوده گذاشتم،
منظورم از بیهوده عشقِ دروغین نیست
فقط معتقدم احساساتی بود که بیهوده مسیری را پیمود و به جایی ختم نشد...
میخواهم آخرین بار برایت بنویسم
کاغذی برداشتم به وسعت و بزرگی زمین
و قلمی در دست دارم که جوهر آن به سیاهی مرگ است
اما بدان فراموش کردن برای من یک اجبار بود، نه انتخاب...
امیدوارم شکستههای روحم در کلمات پدیدار باشند تا دردِ عشق کم شمرده نشود.
به نام الههی عشق که جز درد چیزی ننوشت...
آخرین بار که در آغوشم گرفتی فکر میکردم روحم را نوازش میکنی، اما آن را زخمی کردی که یادگاری بماند برای تمام نبودن ها...
شاید حق با تو بود تاوان دوست داشتن من، برای تو از دست دادن خودت بود؛
به اجبار برای مدت ها دور شدی.
رابطه ما همیشه مبهم و پیچیده بود...
برای همین امشب به آن پایان دادم؛
حتی نمیدانم چهکسی بیشتر آسیب دید...؟
آویخته شدیم از داری که خودمان آن را آویختیم.
متاسفم که قلب من برای روح زخمی مثل تو کافی نبود؛
اما یقین دارم زخم ها درمان میشوند و تو هم روزی همانند همه درمان میشوی، امشب آخرین شبی بود که بالش در تماشای اشک های من بود، امشب آخرین شبی بود که پتو، تن لرزانم را به آغوش کشید و آخرین شبی بود که تاریکی تنها یار من بود...
تو از فکر من، نه که قلبم، پاک خواهی شد،
منم باز خواهم گشت به دوران قبل از تو و نگه خواهم داشت تمام هدایایی را که به این تن دادی،
نام ببرم؟
نام میبرم از شاهکارت...
این قلب آشفته و یک لبخند خشک شده
چاره ای جز فراموش کردنت ندارم و نگه داشتن عشقت چیزی جز مرگم را ندارد،
اندوه که این عشق اشتباه بود، این عشق زیبا و تلخ بود.
فقط گاهاً به یاد من بخند که تو لبخند منی
به یاد داشته باش اولین ها همیشه شیرین تر از قند و آخرین ها تلخ تر از زهر اند
مانند اولین دیدار؛
مانند آخرین حرف های من...
تو همیشه غمگینترین بخش من خواهی ماند!
┈••✾••✾••✾••┈
꧁𝕋𝕙𝕖 𝕖𝕟𝕕 𝕠𝕗 𝕥𝕙𝕖 𝕗𝕚𝕣𝕤𝕥 𝕤𝕖𝕒𝕤𝕠𝕟꧂
کامنت؟🥲
۲۲.۶k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.