۲فصل.part8.the truth Dare.
با تهیونگ رفتیم سمتشون ک کوک گفت
_خوب باهم دیگه گرم گرفتین
لبخندی زدم ک تهیونگ دستمو گرفت و گفت
_خوب دیگه بریم
با تهیونگ جنی و کوک سوار ماشین شدیم و به سمت فرودگاه راه افتادیم بعد از ۳۰ مین رسیدیم کارای لازمو انجام دادیم و سواره هواپیما شدیم و به سمت نیویورک رفتیم
خودم به شخصه چون دوست داشتم با هواپیما شخصی نریم به کوک گفتم و قبول کرد با هواپیما در کنار بقیه از مردم بریم روی صندلی ک همون لحظه ی نفر اومد کنارم نشست توجه نکردم بعد از چند مین هواپیما روشن شد و بلند شد تصمیم گرفتم بخوابم چون خیلی خسته شده بودم ..
.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^
با صدا های کسی چشمامو باز کردم دختره جوونی ک بنظر بغل دستیم بود داشت بیدارم میکرد با تعجب پرسیدم
_چیشده؟
با لبخند گفت
_هیچی فقط بیدارت کردم چون گفتم شاید گشنه باشی
به جلوم نگاه کردم ک دیدم بله وقت غذا شده بود و غدا آورده بودن تشکری کردم و شروع کردم به خوردن غذا بعد از تموم شدن به سمت سرویس بهداشتی رفتم و دستمو شستم و از سردیس اومدم بیرون ک همون لحظه به ی مرد برخورد کردم ک آروم گفت
_عذر میخام
و سریع رفت به زمین نگاه کردم کیفی افتاده بود زمین سریع گفتم
_عا صبر کن کیفت افتاد
برگشت سمتم و کیفشو دید برداشت و با لبخند گفت
_عوه ممنونم
لبخندی زدم ک ناخودآگاه به دستاش نگاه کردم چرا روی دستش زخم داشت؟چرا احساس کردم دستش خونیه؟
بعد از رفتنش برگشتم و روی صندلیم نشستم به فکر فرو رفتم
چند دقیقه بعد صدای جیغ کسیو شنیدم و سریع از جام بلند شدمو به سمت صدا رفتم که ..
_خوب باهم دیگه گرم گرفتین
لبخندی زدم ک تهیونگ دستمو گرفت و گفت
_خوب دیگه بریم
با تهیونگ جنی و کوک سوار ماشین شدیم و به سمت فرودگاه راه افتادیم بعد از ۳۰ مین رسیدیم کارای لازمو انجام دادیم و سواره هواپیما شدیم و به سمت نیویورک رفتیم
خودم به شخصه چون دوست داشتم با هواپیما شخصی نریم به کوک گفتم و قبول کرد با هواپیما در کنار بقیه از مردم بریم روی صندلی ک همون لحظه ی نفر اومد کنارم نشست توجه نکردم بعد از چند مین هواپیما روشن شد و بلند شد تصمیم گرفتم بخوابم چون خیلی خسته شده بودم ..
.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^.^
با صدا های کسی چشمامو باز کردم دختره جوونی ک بنظر بغل دستیم بود داشت بیدارم میکرد با تعجب پرسیدم
_چیشده؟
با لبخند گفت
_هیچی فقط بیدارت کردم چون گفتم شاید گشنه باشی
به جلوم نگاه کردم ک دیدم بله وقت غذا شده بود و غدا آورده بودن تشکری کردم و شروع کردم به خوردن غذا بعد از تموم شدن به سمت سرویس بهداشتی رفتم و دستمو شستم و از سردیس اومدم بیرون ک همون لحظه به ی مرد برخورد کردم ک آروم گفت
_عذر میخام
و سریع رفت به زمین نگاه کردم کیفی افتاده بود زمین سریع گفتم
_عا صبر کن کیفت افتاد
برگشت سمتم و کیفشو دید برداشت و با لبخند گفت
_عوه ممنونم
لبخندی زدم ک ناخودآگاه به دستاش نگاه کردم چرا روی دستش زخم داشت؟چرا احساس کردم دستش خونیه؟
بعد از رفتنش برگشتم و روی صندلیم نشستم به فکر فرو رفتم
چند دقیقه بعد صدای جیغ کسیو شنیدم و سریع از جام بلند شدمو به سمت صدا رفتم که ..
۵.۲k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.