عشق جاودانه pt 3
عشق جاودانه pt 3
«««ویو ات»»»
ساعت چهار بود بیدار شدم هنوز تصمیم نگرفتم که میخوام برم یا نه که یهو آرورا زنگ زد
؛سلام ات خوبی امشب میایی دیگه؟
+سلام نمیدونم
؛ات بیا دیگه جیهان ناراحت میشه
+باشه پس قطع میکنم برم حاظر شم چون مکان پارتی دوره
؛اوکی میبینمت
+ حموم 15مینی رفتم ،موهامو شونه کردن ،یکم ارایش کردم در حد رژ لب و رژ گونه وخط چشم خیلی نازک،یه لباس مشکی از قبل داشتم اونو پوشیدن
ساعت پنج بود منم رفتم سمت ماشین و راه افتادم به سمت مسیر
«««ویو جونکوک»»»
_داشتیم با اعضا راجب امشب حرف میزدیم که نگاهم به ساعت افتاد ساعت چهار بود مکان پارتی از من دور بود باید زود راه
میفتادم ،سریع رفتم یه دوش 10مینی گرفتم کارای لازم رو انجام دادم یه لباس سپورت پوشیدم از اعضا خدافظی کردم و حرکت
کردم
«««ویو ارورا»»»
؛با جیهان منتظر ات بودیم که یهو ات اومد خیلی خوشگل شده بود تا حالا تو این جور لباسا ندیده بودمش
+سلام
&سلام خوش اومدی
+مرسی
+آرورا خوبی
؛ها اره خوبم سلام خوش اومدی
+مرسی،هنوز کسی نیومده؟
&چرا اومدن تو حیاطن
؛بیا بریم
&اره بریم
+بریم
«««ویو ات»»»
+داشتیم با بچه ها حرف میزدیم که جیهان سریع رفت داخل سالن بعدش با یکی اومد بیرون اون جونکوک بود ،خوشتیپ شده بود
؛هی ات جونکوکو ببین چقدر خوشتیپ شده دارن میان اینجا عین ادم سلام کن
+مگه من گاوم
؛دست کمی ازش نداری
-سلام
؛سلام خوش اومدی
+سلام
(راستی ارورا دوست دختر جیهان)
«««ویو جونکوک»»»
_رسیدم رفتم داخل که جیهان سریع اومد پیشم سلام کردیم رفتیم بیرون از سالن رفتیم سمت ارورا و ات
ات واقعا خوشگل شده بود اون لباس مشکیش واقعا بهش میومد
بعد چند مین ارورا و جیهان رفتن و منو ات موندیم سکوت سنگینی بینمون بود که یهو گوشیم زنگ خورد
«««ویو ات»»»
+آرورا جیهان رفته بودن منو جونکوکم تنها بودیم سکوت خاصی بود که با زنگ خوردن گوشیه جونکوک شکست وقتی جواب تلفن و داد صدا میومد که میگفت زودتر بیا خونه باید برای شب حاضر باشیم
«««ویو جونکوک»»»
_بله
@کجایی
_بیرون دیگه
@زود بیا وگرنه همچی به باد میره
$گوشی. بده من ،ببین جونکوک زودتر بیا خونه که برای شب حاضر باشیم اگه زود نیایی هم اون محموله ها به فاک میره هم تو(با داد)
-باشه هیونگ میبینمت
پرش زمانی به ساعت 8و نیم
«««ویو ات»»»
بلند شدم برم دستشویی وقتی میخواستم برم بیرون دو نفر جلومو گرفتن منم با خونسردی بهشون نگاه کردم وقتی بیشتر دقت کردم فهمیدم از نگهبان ها هستن که یهو نگاهم به پشتشون افتاد ارورا پشتشون بود با نگرانی داشت نگاه میکرد و سریع رفت
جون چه بدنی داری با کبودی قشنگترم میشهπ
+با خونسردی بهشون نگاه میکردم و همین باعث میشد عصبی تر بشن
«««ویو ات»»»
ساعت چهار بود بیدار شدم هنوز تصمیم نگرفتم که میخوام برم یا نه که یهو آرورا زنگ زد
؛سلام ات خوبی امشب میایی دیگه؟
+سلام نمیدونم
؛ات بیا دیگه جیهان ناراحت میشه
+باشه پس قطع میکنم برم حاظر شم چون مکان پارتی دوره
؛اوکی میبینمت
+ حموم 15مینی رفتم ،موهامو شونه کردن ،یکم ارایش کردم در حد رژ لب و رژ گونه وخط چشم خیلی نازک،یه لباس مشکی از قبل داشتم اونو پوشیدن
ساعت پنج بود منم رفتم سمت ماشین و راه افتادم به سمت مسیر
«««ویو جونکوک»»»
_داشتیم با اعضا راجب امشب حرف میزدیم که نگاهم به ساعت افتاد ساعت چهار بود مکان پارتی از من دور بود باید زود راه
میفتادم ،سریع رفتم یه دوش 10مینی گرفتم کارای لازم رو انجام دادم یه لباس سپورت پوشیدم از اعضا خدافظی کردم و حرکت
کردم
«««ویو ارورا»»»
؛با جیهان منتظر ات بودیم که یهو ات اومد خیلی خوشگل شده بود تا حالا تو این جور لباسا ندیده بودمش
+سلام
&سلام خوش اومدی
+مرسی
+آرورا خوبی
؛ها اره خوبم سلام خوش اومدی
+مرسی،هنوز کسی نیومده؟
&چرا اومدن تو حیاطن
؛بیا بریم
&اره بریم
+بریم
«««ویو ات»»»
+داشتیم با بچه ها حرف میزدیم که جیهان سریع رفت داخل سالن بعدش با یکی اومد بیرون اون جونکوک بود ،خوشتیپ شده بود
؛هی ات جونکوکو ببین چقدر خوشتیپ شده دارن میان اینجا عین ادم سلام کن
+مگه من گاوم
؛دست کمی ازش نداری
-سلام
؛سلام خوش اومدی
+سلام
(راستی ارورا دوست دختر جیهان)
«««ویو جونکوک»»»
_رسیدم رفتم داخل که جیهان سریع اومد پیشم سلام کردیم رفتیم بیرون از سالن رفتیم سمت ارورا و ات
ات واقعا خوشگل شده بود اون لباس مشکیش واقعا بهش میومد
بعد چند مین ارورا و جیهان رفتن و منو ات موندیم سکوت سنگینی بینمون بود که یهو گوشیم زنگ خورد
«««ویو ات»»»
+آرورا جیهان رفته بودن منو جونکوکم تنها بودیم سکوت خاصی بود که با زنگ خوردن گوشیه جونکوک شکست وقتی جواب تلفن و داد صدا میومد که میگفت زودتر بیا خونه باید برای شب حاضر باشیم
«««ویو جونکوک»»»
_بله
@کجایی
_بیرون دیگه
@زود بیا وگرنه همچی به باد میره
$گوشی. بده من ،ببین جونکوک زودتر بیا خونه که برای شب حاضر باشیم اگه زود نیایی هم اون محموله ها به فاک میره هم تو(با داد)
-باشه هیونگ میبینمت
پرش زمانی به ساعت 8و نیم
«««ویو ات»»»
بلند شدم برم دستشویی وقتی میخواستم برم بیرون دو نفر جلومو گرفتن منم با خونسردی بهشون نگاه کردم وقتی بیشتر دقت کردم فهمیدم از نگهبان ها هستن که یهو نگاهم به پشتشون افتاد ارورا پشتشون بود با نگرانی داشت نگاه میکرد و سریع رفت
جون چه بدنی داری با کبودی قشنگترم میشهπ
+با خونسردی بهشون نگاه میکردم و همین باعث میشد عصبی تر بشن
۸.۸k
۲۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.