پدرخوانده پارت 26
تهیونگ بی حوصله نگاش کرد
قفسه سینش درد میکرد و شقیقه هاش تیر میکشید
لارا همونطور جدی نگاش کرد و گفت: شرطامو میگم و تو خوب گوش میکنی
تهیونگ فقط نگاش کرد لارا که سکوت مرد مقابلش رو دید با زبون لبش رو خیس کرد و حرف زد: اگر دلت میخاد از این فلاکت خلاص شی بهام ازدواج کن کیم تهیونگ نیمی از ارثت در مقابل ابروت.. خیلی عادلانست
تهیونگ بی حس نگاش کرد و گفت:از نظر تو این داستان ازدواج اجباریه و توام اون پسر قدرت مند رو در قبال پول میخای اون دختره رو بخری و من اون دختره ام که خیلی بدبخته و منتظره هرچی تو بگی قبول کنه؟
لارا از طرز حرف زدن تهیونگ بلند خندید اما وقتی چهره بی حسش رو دید گفت: خیلی خب خیلی خب کیم شوخی کردم
تهیونگ همونطور بی حرف نگاهش کرد
لارا سری تکون داد و بلند شد همونطور که میز رو دور میزد گفت: شاید تا چند وقت پیش داشتم تمام تلاشمو برای به دست اوردن کانیا میکردم اما فهمیدم بدست اوردن خواهر معصومم خیلی راحته و با این پیشنهاد میتونم ازت زهر چشم بگیم کیم "
تهیونگ بلند شد و گفت: مثل اینکه حرفی نداری اخه جز چرت و پرت چیزی تحویلم نمیدی "
لارا سر تکون داد: دارم.! خیلی دارم اما فعلا میخام بهات بازی کنم میخام ببینم چقدر عاجز میشی "
تهیونگ نگاهش کرد.
همین الانش هم عاجز بود! عاجز و تنها! تنها با یه خونه درندش اتاق خالی و تخت سرد نگاهش رو از لارا گرفت و همونطور که سمت در میرفت گفت " به نتیجه نرسیدیم جئون لارا "
لارا خندید و گفت " خبرارو جمع میکنم و میگم یه مقاله راجب فیک بودن عکسا منتشر کنن و هفته دیگه ساعت 8 اینجا باش قراره همکار بشیم کیم تهیونگ قراره زیاد همدیگرو ببینیم!
تهیونگ بیرون رفت و درو بست
قطعا با نامجون و کمپانی پیگیری میکرد!
ماسکش رو زد و بیرون رفت باید همه چیز رو با نامجون درمیون میزاشت!
با محکم کشیدن دست با بهت چرخید
جیمین محکم بازوی تهیونگ و کشید و با دو اونو به سمت در خروجی کشید
منکر این نمیشد که با حرکت یهوی جیمین ترسید تهیونگ با تعجب گفت " تو.. تو اینجا چکار میکنی دیونه"
جیمین تند گفت "کانیا اولین روز کاریش اینجا بود اومدم بهش سر بزنم
تهیونگ بدون اینمه بخاد گفت" کانیا الان اینجاست! و نگاهش سرکشانه دنبال دختر سابق میگشت! صبر کن ببینم سابغ؟ این کلمه واسه قلبش زیادی درناک بود! جیمین یه نگاه خصمانه ای حواله برادرش کرد با زیر چشمی به یونگی که کنار در اسانسور ایستاده بود نگاه میکرد
مین یونگی اینجا بود!
قطعا قرار نبود از قرار یهوییش با مین یونگی به برادرش چیزی بگه.. قطعا تهیونگ سرش رو از تنش جدا میکرد و اون قسمتایی که یونگی لمس کرده بود رو با اسید میشست!
......
سلام خانم کیم اولین روز کاریتون اینجا چطور بود مهمونا خیلی از شام راضی بودن
کانیا سرش رو بلند کرد و به لارا نگاه کرد "
سری تکون داد و گفت: ممنون خانم جئون خیلی خوب بود "
لارا با هیجان گفت " خودم از ماهی سینگی مزه دار شده خوردم فوقلعاده بود دختر تو تو این کار عالی عمل میکنی
کانیا لبخند زد و کلاه بافت مشکیش رو سرش کرد!
قفسه سینش درد میکرد و شقیقه هاش تیر میکشید
لارا همونطور جدی نگاش کرد و گفت: شرطامو میگم و تو خوب گوش میکنی
تهیونگ فقط نگاش کرد لارا که سکوت مرد مقابلش رو دید با زبون لبش رو خیس کرد و حرف زد: اگر دلت میخاد از این فلاکت خلاص شی بهام ازدواج کن کیم تهیونگ نیمی از ارثت در مقابل ابروت.. خیلی عادلانست
تهیونگ بی حس نگاش کرد و گفت:از نظر تو این داستان ازدواج اجباریه و توام اون پسر قدرت مند رو در قبال پول میخای اون دختره رو بخری و من اون دختره ام که خیلی بدبخته و منتظره هرچی تو بگی قبول کنه؟
لارا از طرز حرف زدن تهیونگ بلند خندید اما وقتی چهره بی حسش رو دید گفت: خیلی خب خیلی خب کیم شوخی کردم
تهیونگ همونطور بی حرف نگاهش کرد
لارا سری تکون داد و بلند شد همونطور که میز رو دور میزد گفت: شاید تا چند وقت پیش داشتم تمام تلاشمو برای به دست اوردن کانیا میکردم اما فهمیدم بدست اوردن خواهر معصومم خیلی راحته و با این پیشنهاد میتونم ازت زهر چشم بگیم کیم "
تهیونگ بلند شد و گفت: مثل اینکه حرفی نداری اخه جز چرت و پرت چیزی تحویلم نمیدی "
لارا سر تکون داد: دارم.! خیلی دارم اما فعلا میخام بهات بازی کنم میخام ببینم چقدر عاجز میشی "
تهیونگ نگاهش کرد.
همین الانش هم عاجز بود! عاجز و تنها! تنها با یه خونه درندش اتاق خالی و تخت سرد نگاهش رو از لارا گرفت و همونطور که سمت در میرفت گفت " به نتیجه نرسیدیم جئون لارا "
لارا خندید و گفت " خبرارو جمع میکنم و میگم یه مقاله راجب فیک بودن عکسا منتشر کنن و هفته دیگه ساعت 8 اینجا باش قراره همکار بشیم کیم تهیونگ قراره زیاد همدیگرو ببینیم!
تهیونگ بیرون رفت و درو بست
قطعا با نامجون و کمپانی پیگیری میکرد!
ماسکش رو زد و بیرون رفت باید همه چیز رو با نامجون درمیون میزاشت!
با محکم کشیدن دست با بهت چرخید
جیمین محکم بازوی تهیونگ و کشید و با دو اونو به سمت در خروجی کشید
منکر این نمیشد که با حرکت یهوی جیمین ترسید تهیونگ با تعجب گفت " تو.. تو اینجا چکار میکنی دیونه"
جیمین تند گفت "کانیا اولین روز کاریش اینجا بود اومدم بهش سر بزنم
تهیونگ بدون اینمه بخاد گفت" کانیا الان اینجاست! و نگاهش سرکشانه دنبال دختر سابق میگشت! صبر کن ببینم سابغ؟ این کلمه واسه قلبش زیادی درناک بود! جیمین یه نگاه خصمانه ای حواله برادرش کرد با زیر چشمی به یونگی که کنار در اسانسور ایستاده بود نگاه میکرد
مین یونگی اینجا بود!
قطعا قرار نبود از قرار یهوییش با مین یونگی به برادرش چیزی بگه.. قطعا تهیونگ سرش رو از تنش جدا میکرد و اون قسمتایی که یونگی لمس کرده بود رو با اسید میشست!
......
سلام خانم کیم اولین روز کاریتون اینجا چطور بود مهمونا خیلی از شام راضی بودن
کانیا سرش رو بلند کرد و به لارا نگاه کرد "
سری تکون داد و گفت: ممنون خانم جئون خیلی خوب بود "
لارا با هیجان گفت " خودم از ماهی سینگی مزه دار شده خوردم فوقلعاده بود دختر تو تو این کار عالی عمل میکنی
کانیا لبخند زد و کلاه بافت مشکیش رو سرش کرد!
۸.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.