My amazing moon🌙🐾💕 p32
پشت یکی از قفسه های آخر که توی دید نبود قایم شدم و متوجه شدم که دارن کارایی میکنن...
# خیلی خب تمومه بیا بریم تا همه نیومدن..
و سریع خارج شدند و در رو قفل کردند...
فورا به سمت در رفتم اما از پشت قفل شده بود..
لونا" هی هی این درو باز کنین..کسی اونجا نیست؟ سویی!؟
متوجه صدای مثل سوختن چیزی شدم برگشتم و با یکی از قفسه ها که داشت آتیش میگرفت مواجه شدم...یعنی اونا آتیش زدند؟!!!!
با دیدن آتیش هول کردم و سریع تر به در کوبیدم.. آتیشم داشت شعله ور تر میشد...
لونا" آهای کسی اونجا نیست؟ کمک! سویی!سویی!
سویی" از رفتن بانو مدتی میگذشت و داشتم نگران میشدم پس تصمیم گرفتم یکم برم نزدیک تر...دیدم سه نفر از اونجا اومدند بیرون و در رو قفل کردند..طولی نکشید که صدای در زدن و صدای بلند ملکه بلند شد...
داشتم میرفتم نزدیک تر که متوجه نور زرد و نارنجی و بوی دود شدم! آتیش!
سویی" بانوی من حالتون خوبه؟!
لونا" سرفه سویی زود باش برو سرفه کمک بیار اینجا سرفه داره آتیش میگیره ، زود باش!
سویی" اما باید اول از اینجا بیاین بیرون !
لونا" وقتو تلف نکن!
.
.
جونگکوک" در حال لذت بردن از مراسم بودم و جیمینم کنارم ایستاده بود و خنده برلب داشت و ملکه مادر وسط نشسته بود و مادرمم کنارش ....که صدای پشت سرم آشنا بنظر اومد...اون...اون سویی ندیمه لونا بود.!
سویی" ولم کنین! عالیجناب ! افسر پارک! کمک کنید ! ملکه جونش درخطره! لطفا گوش کنید به حرفم...آتیش سوزی توی اداره دادگستری شده!
راوی" بعد ازحرف های سویی یکی از نگهبان های اطراف اداره دادگستری سراسیمه نزدیک شد و گفت" سرورم درست میگه بخش سری اداره تحقیقات آتیش گرفته!
سویی" سرورم جون ملکه پارک درخطره( گریه)
راوی" بعد از شنیدن این حرف ها جیمین و جونگکوک سراسیمه نگاهی به هم کردند و با عجله مکان رو ترک کردند و نگهبان ها هم به دنبالشون رفتند...
# خیلی خب تمومه بیا بریم تا همه نیومدن..
و سریع خارج شدند و در رو قفل کردند...
فورا به سمت در رفتم اما از پشت قفل شده بود..
لونا" هی هی این درو باز کنین..کسی اونجا نیست؟ سویی!؟
متوجه صدای مثل سوختن چیزی شدم برگشتم و با یکی از قفسه ها که داشت آتیش میگرفت مواجه شدم...یعنی اونا آتیش زدند؟!!!!
با دیدن آتیش هول کردم و سریع تر به در کوبیدم.. آتیشم داشت شعله ور تر میشد...
لونا" آهای کسی اونجا نیست؟ کمک! سویی!سویی!
سویی" از رفتن بانو مدتی میگذشت و داشتم نگران میشدم پس تصمیم گرفتم یکم برم نزدیک تر...دیدم سه نفر از اونجا اومدند بیرون و در رو قفل کردند..طولی نکشید که صدای در زدن و صدای بلند ملکه بلند شد...
داشتم میرفتم نزدیک تر که متوجه نور زرد و نارنجی و بوی دود شدم! آتیش!
سویی" بانوی من حالتون خوبه؟!
لونا" سرفه سویی زود باش برو سرفه کمک بیار اینجا سرفه داره آتیش میگیره ، زود باش!
سویی" اما باید اول از اینجا بیاین بیرون !
لونا" وقتو تلف نکن!
.
.
جونگکوک" در حال لذت بردن از مراسم بودم و جیمینم کنارم ایستاده بود و خنده برلب داشت و ملکه مادر وسط نشسته بود و مادرمم کنارش ....که صدای پشت سرم آشنا بنظر اومد...اون...اون سویی ندیمه لونا بود.!
سویی" ولم کنین! عالیجناب ! افسر پارک! کمک کنید ! ملکه جونش درخطره! لطفا گوش کنید به حرفم...آتیش سوزی توی اداره دادگستری شده!
راوی" بعد ازحرف های سویی یکی از نگهبان های اطراف اداره دادگستری سراسیمه نزدیک شد و گفت" سرورم درست میگه بخش سری اداره تحقیقات آتیش گرفته!
سویی" سرورم جون ملکه پارک درخطره( گریه)
راوی" بعد از شنیدن این حرف ها جیمین و جونگکوک سراسیمه نگاهی به هم کردند و با عجله مکان رو ترک کردند و نگهبان ها هم به دنبالشون رفتند...
۳۴.۴k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.