اشتباه مافیا p²
به سمت مردها رفت و سینی سوجو رو گذاشت رو به روشون
خم شد و احترامی گذاشت رو به تهیونگ که به نظر رئیسشون بود گفت : امری با من ندارین قربان
برای تهیونگ یه چیزی اینجا عجیب بود صدای این دختر با هایون خیلی فرق داشت هایون صدای نازک و فریبنده ای داشت ولی ا/ت عادی صحبت میکرد ته صداش یه بم خاصی بود نه جیغ بود نه ناز
هه چه فکر باطلی خب معلومه شاید حنجره شو عمل کرده
با نفرت به دختر رو به روش خیره شد و به سردی گفت : چی دوست داری رو قبرت بنویسن؟
ا/ت با تعجب به مرد خیره شد چرا همچین چیزی میگفت؟چرا جوری صحبت میکرد که ازش متنفره؟ لابد فکر کرده مثل هرز-ه های تو باره
با تردید گفت : .ببخشید؟
تهیونگ نیشخندی زد و گفت : هیچی.. گفتم شاید بخوای برای آخرین شب عمرت حرفی داشته باشی که رو قبرت بنویسن البته فکر نکنم تکه های یه جنازه رو به راحتی بشه پیدا کرد خانم پارک
این چی داشت میبافت،؟
پارک کیه؟ اونو با کی اشتباه گرفته بود
:متأسفم قربان فکر کنم اشتباه گرفتین ..با اجازه
تقریبا داشت فرار میکرد البته موفق هم شد
اما این موفقیتش تا زمانی ادامه داشت که تهیونگ به اتاق استراحتش نیومده بود
مارک که پرونده ی ا/ت رو خونده بود متوجه شده بود هایون خواهرشه سعی داشت جلوی تهیونگ رو بگیره که نه تنها موفق نشده بود بلکه حتی سیلی هم خورد
مارک با نگرانی به در اتاق خیره شده بود نمیدونست اما برای ا/ت نگران بود با فکری به سرش زد سریعا به سمت موبایلش که روی میز بود حمله ور شد
ا/ت روی تخت نشسته بود و خودشو بغل کرده بود
حرفای اون مرد و نگاهش مثل زهری بود که مار پخش میکرد
ذهنش قفل کرده بود
-خب خانم پارک فکر کنم باید تصویه حساب کنیم
با شنیدن صدای بم و آشناش به عقب برگشت
با ترس به پسر خیره شده بود
از جاش بلند شد و قدمی برداشت
+قربان ..فکر کنم..براتون سوتفاهم به وجود اومده..من جئون
-خفه شو
با دادی که زد رسما به عقب پرت شد
+بچه کجاست؟ شوهر لعنتیت کجاست؟ داری برای کی هرزگی میکنی؟ مگه من برات کم گذشتم؟ من تمام چیزایی که خواستیو بهت دادم آشغال تو چیکار کردی هان؟
عرق سرد داشت تمام بدنشو میگرفت : قربان .. دارین اشتباه میکنین من....
با فرو رفتن جسم سرد و تیزی به داخل شکمش جیغی کشید
تهیونگ رو به روش بود و با چشمای تاریکش بهش خیره شد
سعی کرد خودشو عقب بکشه
که چاقو داخلتر رفت
داد بلند کشید که تهیونگ ولش کرد و روی زمین افتاد دستشو روی شکمش گذاشت و به خون جاری شده از بدنش خیره شد نفس نفس میزد و اشک گونه هاشو خیس میکرد
چرا .. چرا بعد این همه سال بی دردسر کار کردن تو دردسر افتاده بود
اصلا این عوضی کی بود که داشت میکشتش
تهیونگ رو زمین نشست و موهای دختر رو کشید
-که به من خیانت میکنی اره؟ که سر یه مافیا رو گرم میکنی اره؟نشونت میدم هرز-ه کوچولو
+ق..قربان..من ..من نمیدونم..اخخخ دارین چی میگین..من نمیدونم در مورد چی حرف میزنین ...من..اییی شما رو آه نمیشناسم اخخ
-که نمیشناسی .. منم تو رو نمیشناسم پارک هایون
دختر با چشمای خیس که به خاطر فرو رفتن چاقو تو شکمش بود به مرد نگاه کرد
+آقا.. آقای کیم من .. من جئون ا/ت هست..هستم ..آخ اونی که میگید خواهر ..خواهر دو قلوی منه..پنج سال..ساله که گم شده ..اهههه من حتی به پلیس هم اطلاع دادم ...
-دروغگوام که هستی
+نه من.. اخخ
دختر از شدت درد و خونریزی بیهوش شد
در وا شد
-تهیونگ
با صدای نامجون از جاش بلند شد و مات به سمتش رفت خنده ای کرد و گفت : چه غلطی میکنین؟
-... چه بلایی سرش آوردی؟؟؟
جیسو با عجله داخل اتاق اومد
به سمت دختر اومد و تکونش داد.
-هی ...هی گرل بلند شو...چشاتو وا کن زود باش
به صورت گچ شده ش سیلی زد و لعنتی زیر لب گفت و نفس عمیقی کشید و از بیهوشی دختر استفاده کرد دستاشو دور دسته چاقو حلقه کرد و چاقو رو بیرون آورد تا زخم عمیق تر نشه اون جسم خونین رنگ و به گوشه ای پرت کرد و لباسشو پاره کرد و روی زخم دختر پیچوند
با هزار زور روی پشتش انداخت و بلندش کرد
با خشم به تهیونگ و نامجون نگاه کرد و گفت : ف-اک به هردوتون
تهیونگ با عصبانیت رو به نامجون کرد و گفت معلوم هست دارین چه گوهی میخورین؟اون الان باید بمیره نه اینکه..
×کافیه تهیونگ... هر چقدر تحملت کردم احمق تر شدی ..
اونی که گرفتیش خواهرشه.. تو مثلا مافیایی؟ به چیزی دقت نکردی؟ قدش؟هیکلش؟ صداش؟ صورتش؟
تهیونگ اخم بدی رو صورتش نشست؟
پوزخندی زد و گفت : یعنی داری میگی گول خوردم
×گول نخوردی بیچاره خودتو زدی به اون راه .. اگه این دختر بهشون بیاد باید از اینجا ببری بزاری کنار خودت هایون اگه متوجه بشه بیشتر ممکنه تو منطقه تو بیاد
نفسشو با حرص بیرون داد این دیگه چه زندگی مسخره ای بود؟
خم شد و احترامی گذاشت رو به تهیونگ که به نظر رئیسشون بود گفت : امری با من ندارین قربان
برای تهیونگ یه چیزی اینجا عجیب بود صدای این دختر با هایون خیلی فرق داشت هایون صدای نازک و فریبنده ای داشت ولی ا/ت عادی صحبت میکرد ته صداش یه بم خاصی بود نه جیغ بود نه ناز
هه چه فکر باطلی خب معلومه شاید حنجره شو عمل کرده
با نفرت به دختر رو به روش خیره شد و به سردی گفت : چی دوست داری رو قبرت بنویسن؟
ا/ت با تعجب به مرد خیره شد چرا همچین چیزی میگفت؟چرا جوری صحبت میکرد که ازش متنفره؟ لابد فکر کرده مثل هرز-ه های تو باره
با تردید گفت : .ببخشید؟
تهیونگ نیشخندی زد و گفت : هیچی.. گفتم شاید بخوای برای آخرین شب عمرت حرفی داشته باشی که رو قبرت بنویسن البته فکر نکنم تکه های یه جنازه رو به راحتی بشه پیدا کرد خانم پارک
این چی داشت میبافت،؟
پارک کیه؟ اونو با کی اشتباه گرفته بود
:متأسفم قربان فکر کنم اشتباه گرفتین ..با اجازه
تقریبا داشت فرار میکرد البته موفق هم شد
اما این موفقیتش تا زمانی ادامه داشت که تهیونگ به اتاق استراحتش نیومده بود
مارک که پرونده ی ا/ت رو خونده بود متوجه شده بود هایون خواهرشه سعی داشت جلوی تهیونگ رو بگیره که نه تنها موفق نشده بود بلکه حتی سیلی هم خورد
مارک با نگرانی به در اتاق خیره شده بود نمیدونست اما برای ا/ت نگران بود با فکری به سرش زد سریعا به سمت موبایلش که روی میز بود حمله ور شد
ا/ت روی تخت نشسته بود و خودشو بغل کرده بود
حرفای اون مرد و نگاهش مثل زهری بود که مار پخش میکرد
ذهنش قفل کرده بود
-خب خانم پارک فکر کنم باید تصویه حساب کنیم
با شنیدن صدای بم و آشناش به عقب برگشت
با ترس به پسر خیره شده بود
از جاش بلند شد و قدمی برداشت
+قربان ..فکر کنم..براتون سوتفاهم به وجود اومده..من جئون
-خفه شو
با دادی که زد رسما به عقب پرت شد
+بچه کجاست؟ شوهر لعنتیت کجاست؟ داری برای کی هرزگی میکنی؟ مگه من برات کم گذشتم؟ من تمام چیزایی که خواستیو بهت دادم آشغال تو چیکار کردی هان؟
عرق سرد داشت تمام بدنشو میگرفت : قربان .. دارین اشتباه میکنین من....
با فرو رفتن جسم سرد و تیزی به داخل شکمش جیغی کشید
تهیونگ رو به روش بود و با چشمای تاریکش بهش خیره شد
سعی کرد خودشو عقب بکشه
که چاقو داخلتر رفت
داد بلند کشید که تهیونگ ولش کرد و روی زمین افتاد دستشو روی شکمش گذاشت و به خون جاری شده از بدنش خیره شد نفس نفس میزد و اشک گونه هاشو خیس میکرد
چرا .. چرا بعد این همه سال بی دردسر کار کردن تو دردسر افتاده بود
اصلا این عوضی کی بود که داشت میکشتش
تهیونگ رو زمین نشست و موهای دختر رو کشید
-که به من خیانت میکنی اره؟ که سر یه مافیا رو گرم میکنی اره؟نشونت میدم هرز-ه کوچولو
+ق..قربان..من ..من نمیدونم..اخخخ دارین چی میگین..من نمیدونم در مورد چی حرف میزنین ...من..اییی شما رو آه نمیشناسم اخخ
-که نمیشناسی .. منم تو رو نمیشناسم پارک هایون
دختر با چشمای خیس که به خاطر فرو رفتن چاقو تو شکمش بود به مرد نگاه کرد
+آقا.. آقای کیم من .. من جئون ا/ت هست..هستم ..آخ اونی که میگید خواهر ..خواهر دو قلوی منه..پنج سال..ساله که گم شده ..اهههه من حتی به پلیس هم اطلاع دادم ...
-دروغگوام که هستی
+نه من.. اخخ
دختر از شدت درد و خونریزی بیهوش شد
در وا شد
-تهیونگ
با صدای نامجون از جاش بلند شد و مات به سمتش رفت خنده ای کرد و گفت : چه غلطی میکنین؟
-... چه بلایی سرش آوردی؟؟؟
جیسو با عجله داخل اتاق اومد
به سمت دختر اومد و تکونش داد.
-هی ...هی گرل بلند شو...چشاتو وا کن زود باش
به صورت گچ شده ش سیلی زد و لعنتی زیر لب گفت و نفس عمیقی کشید و از بیهوشی دختر استفاده کرد دستاشو دور دسته چاقو حلقه کرد و چاقو رو بیرون آورد تا زخم عمیق تر نشه اون جسم خونین رنگ و به گوشه ای پرت کرد و لباسشو پاره کرد و روی زخم دختر پیچوند
با هزار زور روی پشتش انداخت و بلندش کرد
با خشم به تهیونگ و نامجون نگاه کرد و گفت : ف-اک به هردوتون
تهیونگ با عصبانیت رو به نامجون کرد و گفت معلوم هست دارین چه گوهی میخورین؟اون الان باید بمیره نه اینکه..
×کافیه تهیونگ... هر چقدر تحملت کردم احمق تر شدی ..
اونی که گرفتیش خواهرشه.. تو مثلا مافیایی؟ به چیزی دقت نکردی؟ قدش؟هیکلش؟ صداش؟ صورتش؟
تهیونگ اخم بدی رو صورتش نشست؟
پوزخندی زد و گفت : یعنی داری میگی گول خوردم
×گول نخوردی بیچاره خودتو زدی به اون راه .. اگه این دختر بهشون بیاد باید از اینجا ببری بزاری کنار خودت هایون اگه متوجه بشه بیشتر ممکنه تو منطقه تو بیاد
نفسشو با حرص بیرون داد این دیگه چه زندگی مسخره ای بود؟
۸.۳k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.