سیاه سفید قلبم
سرمو تکون دادم و سرو وضعمو درست کردمو به سمت جایگاه مهمون راه افتادم وقتی رسیدم دوتا پسر دیدم که تاحالا ندیده بودمشون پشت به من وابستادت بودن
_سلام با من کاری داشتید
به سمتم برگشتن جا برادری پسرای خوگلی بودن و یکیشون چشماش مشکی بود و یکی دیگشون چشمای طوسی داشت اون چشمای طوسی به حرف اومد
=مائده خانم
_بله خودم هستم بفرمایید
=میشه یکجا بشینیم تا باهم صحبت کنیم
_ببخشید به جا نیاوردم
=بشینیم یکجا تا متوجه بشین
_پس شما برین اون میز بشینید تا من هم بیام
سرشونو تکون دادن که به سپهری که سیع داشت بفهمه ما چی میگیم اشاره کردم که سه تا قهوه بیاره و خودم هم رفتم پیششون
=خوب میرم سر اصل مطلب من وریا جعفری هستم من اومدم درباره خاهرتو صحبت کنم من و خاهرتو یکسالی هست همو میشناسیم من دلوین خانم رو دوست دارم و وقتی فهمیدم براش خاستگار اومده دیگه نتونستم صبر کنم
_ببخشید اما من نمیتونم خواهرمو دست کسی بسپارم و اینکه تازه شما یکساله که همو میشناسین مناز کجا بدونم شما خواهرمو خشبخت میکنید بعدشم تصمیم نهایی با دلوینه خودش بیست سالشه و درک وفهمشم از من بهتره بعدشم این خاستگاری که برا دلوین اومده مامانم اورده و راضی کردن مامانمم کار سختیه نمیشه که
=میدونم اما به خودش صد دفعه ثابت کردم دوسش دارم حتی نمیتونم دوریشو تحمل کنم و منم درباره همین مزاحتون شدم ببینین دلوین به من گفته که تنها کسی که میتونه مادرتون رو راضی کنه شمایید من اومدم بگم اگه میشه اینکارو بکنید
پارت هدیه
لایک یادت نره ♥
_سلام با من کاری داشتید
به سمتم برگشتن جا برادری پسرای خوگلی بودن و یکیشون چشماش مشکی بود و یکی دیگشون چشمای طوسی داشت اون چشمای طوسی به حرف اومد
=مائده خانم
_بله خودم هستم بفرمایید
=میشه یکجا بشینیم تا باهم صحبت کنیم
_ببخشید به جا نیاوردم
=بشینیم یکجا تا متوجه بشین
_پس شما برین اون میز بشینید تا من هم بیام
سرشونو تکون دادن که به سپهری که سیع داشت بفهمه ما چی میگیم اشاره کردم که سه تا قهوه بیاره و خودم هم رفتم پیششون
=خوب میرم سر اصل مطلب من وریا جعفری هستم من اومدم درباره خاهرتو صحبت کنم من و خاهرتو یکسالی هست همو میشناسیم من دلوین خانم رو دوست دارم و وقتی فهمیدم براش خاستگار اومده دیگه نتونستم صبر کنم
_ببخشید اما من نمیتونم خواهرمو دست کسی بسپارم و اینکه تازه شما یکساله که همو میشناسین مناز کجا بدونم شما خواهرمو خشبخت میکنید بعدشم تصمیم نهایی با دلوینه خودش بیست سالشه و درک وفهمشم از من بهتره بعدشم این خاستگاری که برا دلوین اومده مامانم اورده و راضی کردن مامانمم کار سختیه نمیشه که
=میدونم اما به خودش صد دفعه ثابت کردم دوسش دارم حتی نمیتونم دوریشو تحمل کنم و منم درباره همین مزاحتون شدم ببینین دلوین به من گفته که تنها کسی که میتونه مادرتون رو راضی کنه شمایید من اومدم بگم اگه میشه اینکارو بکنید
پارت هدیه
لایک یادت نره ♥
۱.۶k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲