پارت اول:
پارت اول:
یه روز جیمین و نامجون باهم نوشته بودن تا اینکه
جیمین:نامجون تا به حال به این فکر کردی که بعد از این جنگل و دشت اونجا چه خبره ؟
نامجون: هوووم نه راستش سوال خوبی بود
جیمین :به نظرت جز ما ادم های دیگه هم وجود دارن؟
نامجون معلومه وجود دارن خدا جز ما کسای دیگه ای هم آفریده نترس🙄🙄🙄
جیمین :نمیترسم😑با طعنه
نامجون :خب ما فقط مالک طبیعتیم قطعه ادم های زیادی هم وجود داره
جیمین:خب چرا نمیریم بیرون جنگل
نامجون :شوخی میکنی؟🤔 یعنی ما از طبیعت دور بشیم ؟
جیمین :اره مگه چیه ؟🙂
نامجون:اصلا تو میدونی چه خبره اونجا چجوری باید زندگی کنیم و چجوری باید رفتار کنیم یا با انسان ها ارتباط بر قرار کنیم؟؟
جیمین :تو میترسی؟؟؟
نامجون :واسه چی باید بترسم؟
جیمین :هوووم 😶😶
نامجون :من نمیترسم جیمین انقدر هم منو اینطوری نگاه نکن
جیمین: خب پس دلیلت واسه دور شدن از طبیعت چیه؟
نامجون:جیمین میفهمی چی میگی اصن چطور به این فکر رسیدی که بخوای ما این کار احمقانه رو انجام بدیم؟😕😕😕
جیمین:کار احماقانه نیست ولی من هر روز یه این فکر بودم که اونور جنگل چه خبره و الان دیگه طاقت بحث با تورو ندارم فردا دلم میخواد از طبیعت دور بشم خسته شدم همش طبیعت دیدم میخوام ببینم اون چه خبره اگه نمیای خودم میرم😑😑😑
نامجون:چی؟یعنی میگی از طبیعت خسته شدی؟
جیمین :تو نشدی ؟
نامجون :باشه حق باتو ولی من نمیام
جیمین :باشه نیا ولی خودت تنها میمونی توروخدا نامجون لج نکن اگه بد بود اون بیرون بازم برمیگردیم طبیعت قول میدم
نامجون:اگه...
جیمین :تورو خدا بهونه در نیار دیگه
نامجون:باشه 😑😑😑😑
جیمین ناجمونو بغل میکنه میگه :شاید اصن عشقت اون بیرون باشه
نامجون :جه حرف مسخره زدی جیمین فکر نکنم که کسی عاشق من بشه 😌😌😌😌
جیمین :از کجا معلوم
نامجون: البته من میدونم که فردا پشیمون میشی از این کار 🙄🙄
جیمین:نمیشم این کاریه که چند سال قصد انجام دادنشو دارم😊😊
نامجون:باشه کوووو تا فردا😃
جیمین :نامجون اگه توجه کنی الان شبه الان میخوابی و چند ساعت بعد صبح میشه
.......
ادامه پارت بعدی امید وارم خوب باشه حتما نظر بدید
یه روز جیمین و نامجون باهم نوشته بودن تا اینکه
جیمین:نامجون تا به حال به این فکر کردی که بعد از این جنگل و دشت اونجا چه خبره ؟
نامجون: هوووم نه راستش سوال خوبی بود
جیمین :به نظرت جز ما ادم های دیگه هم وجود دارن؟
نامجون معلومه وجود دارن خدا جز ما کسای دیگه ای هم آفریده نترس🙄🙄🙄
جیمین :نمیترسم😑با طعنه
نامجون :خب ما فقط مالک طبیعتیم قطعه ادم های زیادی هم وجود داره
جیمین:خب چرا نمیریم بیرون جنگل
نامجون :شوخی میکنی؟🤔 یعنی ما از طبیعت دور بشیم ؟
جیمین :اره مگه چیه ؟🙂
نامجون:اصلا تو میدونی چه خبره اونجا چجوری باید زندگی کنیم و چجوری باید رفتار کنیم یا با انسان ها ارتباط بر قرار کنیم؟؟
جیمین :تو میترسی؟؟؟
نامجون :واسه چی باید بترسم؟
جیمین :هوووم 😶😶
نامجون :من نمیترسم جیمین انقدر هم منو اینطوری نگاه نکن
جیمین: خب پس دلیلت واسه دور شدن از طبیعت چیه؟
نامجون:جیمین میفهمی چی میگی اصن چطور به این فکر رسیدی که بخوای ما این کار احمقانه رو انجام بدیم؟😕😕😕
جیمین:کار احماقانه نیست ولی من هر روز یه این فکر بودم که اونور جنگل چه خبره و الان دیگه طاقت بحث با تورو ندارم فردا دلم میخواد از طبیعت دور بشم خسته شدم همش طبیعت دیدم میخوام ببینم اون چه خبره اگه نمیای خودم میرم😑😑😑
نامجون:چی؟یعنی میگی از طبیعت خسته شدی؟
جیمین :تو نشدی ؟
نامجون :باشه حق باتو ولی من نمیام
جیمین :باشه نیا ولی خودت تنها میمونی توروخدا نامجون لج نکن اگه بد بود اون بیرون بازم برمیگردیم طبیعت قول میدم
نامجون:اگه...
جیمین :تورو خدا بهونه در نیار دیگه
نامجون:باشه 😑😑😑😑
جیمین ناجمونو بغل میکنه میگه :شاید اصن عشقت اون بیرون باشه
نامجون :جه حرف مسخره زدی جیمین فکر نکنم که کسی عاشق من بشه 😌😌😌😌
جیمین :از کجا معلوم
نامجون: البته من میدونم که فردا پشیمون میشی از این کار 🙄🙄
جیمین:نمیشم این کاریه که چند سال قصد انجام دادنشو دارم😊😊
نامجون:باشه کوووو تا فردا😃
جیمین :نامجون اگه توجه کنی الان شبه الان میخوابی و چند ساعت بعد صبح میشه
.......
ادامه پارت بعدی امید وارم خوب باشه حتما نظر بدید
۱.۷k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.