Part 62
Part 62
تویه تمام پارتی تهیونگ نگاهش رو تو بود جونکوک و جیمین از بس که زیاد ویسکی نوشیده بودن غش کرده بودن شوگا هم داشت مهمونا رو بدرقه میکرد
ریو رفت سمته ات و تهیونگ و رو به ات کرد
ریو : ات من دیگه میرم توهم برو
ات : منم الان میرم
تهیونگ : وقتی خونه دوست پسرش هست نیازی نیست بره خونش
ریو : خودتم میگی دوست پسر
ات : باشه باشه ریو تو برو منم باز میرم
ریو : باشه پس من رفتم
ات ریو رو تا در برقه کرد بعد از اینکه ریو رفت تو عصبی اومد سمته تهیونگ
ات : چرا با ریو اونجوری رفتار کردی
تهیونگ : اون به عشقه من به چشم بد نگاه کنه ولی من چیزی نگم
ات : ریو منو به چشم دوست میبینه منم همینطور
تهیونگ عصبی به ات نگاه کرد
تهیونگ : چرا نمی فهمی اون به چشمه بد بهت نگاه میکنه
ات : باشه تو همینجا بمون و به ریو فرم کن من میریم
ات از آپارتمان رفت بیرون تهیونگ هم به دنبالش رفت
تهیونگ : ات صبر کن
ات خنده ای کرد و سوار آسانسور شد گفت
ات : حسودی کردی
زود دکمه رو زد و در آسانسور بسته شد
تهیونگ : دارم واست کیم ات
تهیونگ رفت سوار یه آسانسور دیگه ای شد
ات از آسانسور خارج شد و رفت پنت هاوسش
داخل اتاقش رفت و کتش رو در آورد
ات : اوففف چقدر خسته شدم امروز
داشت زیپه نیم تنه سفیدش رو باز میکرد اما نمیتونست
تهیونگ وارده پنت هاوس ات شد و رفت سمته اتاقش
ات : اییی باز شو دیگه
تهیونگ : میخوای کمکت کنم
ات با صدای تهیونگ صورتش رو طرفه تهیونگ چرخوند
ات : تو کی اومدی
تهیونگ رفت سمته ات و گفت
تهیونگ : بچرخ ببینم
ات : خودم باز میکنم
تهیونگ شونه های ات رو گرفت چرخوند
زیپه نمی تنش رو کشید پایین دهنش رو نزدیکه گوشه ات کرد و گفت
تهیونگ : بهت گفتم که خودم این لباس ها رو از تنت درمیارم
ات : خوب باز کردی دیگه برو بیرون
ات خواست بره اما تهیونگ دستش رو گرفت و به سکته تخت هولش داد و روش خیمه زد
ات : برو کنار میخوام لباسم رو عوض کنم
تهیونگ : امشب ماله خودم میکنمت
ات : اوممم بزار یکم فکر کنم
تهیونگ صورتش رو نزدیک صورته عشقش کرد و لب هایش رو گذاشت رویه لب های عشقش
ات هم دست هایش رو دوره گردنه عشقش حلقه کرد و بیشتر لب هایش رو به لب های عشقش چسپوند
بعد از چند مین ازهم جدا شدن تهیونگ نیم تنه ات رو درآورد نگاهش افتاد به گردنه ات
تهیونگ گردنبندت کجاست
ات سکوت رو در اختیار عشقش گذاشت تهیونگ وقتی دید عشقش سکوت کرد لب هایش رو گذاشت رویه گردنه ات و کیس مارک دار میگذاشت رویه گردنش
«اسمات»
( بقیشو با ذهنه خودتون پیش برید 😁😁😁😁 )
تویه تمام پارتی تهیونگ نگاهش رو تو بود جونکوک و جیمین از بس که زیاد ویسکی نوشیده بودن غش کرده بودن شوگا هم داشت مهمونا رو بدرقه میکرد
ریو رفت سمته ات و تهیونگ و رو به ات کرد
ریو : ات من دیگه میرم توهم برو
ات : منم الان میرم
تهیونگ : وقتی خونه دوست پسرش هست نیازی نیست بره خونش
ریو : خودتم میگی دوست پسر
ات : باشه باشه ریو تو برو منم باز میرم
ریو : باشه پس من رفتم
ات ریو رو تا در برقه کرد بعد از اینکه ریو رفت تو عصبی اومد سمته تهیونگ
ات : چرا با ریو اونجوری رفتار کردی
تهیونگ : اون به عشقه من به چشم بد نگاه کنه ولی من چیزی نگم
ات : ریو منو به چشم دوست میبینه منم همینطور
تهیونگ عصبی به ات نگاه کرد
تهیونگ : چرا نمی فهمی اون به چشمه بد بهت نگاه میکنه
ات : باشه تو همینجا بمون و به ریو فرم کن من میریم
ات از آپارتمان رفت بیرون تهیونگ هم به دنبالش رفت
تهیونگ : ات صبر کن
ات خنده ای کرد و سوار آسانسور شد گفت
ات : حسودی کردی
زود دکمه رو زد و در آسانسور بسته شد
تهیونگ : دارم واست کیم ات
تهیونگ رفت سوار یه آسانسور دیگه ای شد
ات از آسانسور خارج شد و رفت پنت هاوسش
داخل اتاقش رفت و کتش رو در آورد
ات : اوففف چقدر خسته شدم امروز
داشت زیپه نیم تنه سفیدش رو باز میکرد اما نمیتونست
تهیونگ وارده پنت هاوس ات شد و رفت سمته اتاقش
ات : اییی باز شو دیگه
تهیونگ : میخوای کمکت کنم
ات با صدای تهیونگ صورتش رو طرفه تهیونگ چرخوند
ات : تو کی اومدی
تهیونگ رفت سمته ات و گفت
تهیونگ : بچرخ ببینم
ات : خودم باز میکنم
تهیونگ شونه های ات رو گرفت چرخوند
زیپه نمی تنش رو کشید پایین دهنش رو نزدیکه گوشه ات کرد و گفت
تهیونگ : بهت گفتم که خودم این لباس ها رو از تنت درمیارم
ات : خوب باز کردی دیگه برو بیرون
ات خواست بره اما تهیونگ دستش رو گرفت و به سکته تخت هولش داد و روش خیمه زد
ات : برو کنار میخوام لباسم رو عوض کنم
تهیونگ : امشب ماله خودم میکنمت
ات : اوممم بزار یکم فکر کنم
تهیونگ صورتش رو نزدیک صورته عشقش کرد و لب هایش رو گذاشت رویه لب های عشقش
ات هم دست هایش رو دوره گردنه عشقش حلقه کرد و بیشتر لب هایش رو به لب های عشقش چسپوند
بعد از چند مین ازهم جدا شدن تهیونگ نیم تنه ات رو درآورد نگاهش افتاد به گردنه ات
تهیونگ گردنبندت کجاست
ات سکوت رو در اختیار عشقش گذاشت تهیونگ وقتی دید عشقش سکوت کرد لب هایش رو گذاشت رویه گردنه ات و کیس مارک دار میگذاشت رویه گردنش
«اسمات»
( بقیشو با ذهنه خودتون پیش برید 😁😁😁😁 )
۳۶۶
۰۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.