همه چی از اون شب شروع شد...؟!p27
دکتر:کسی که بهشون چاقو زدن خیلی حرفه ای بودن و جوری چاقو زدن که چند تا از اندام های داخلی اسیب دیدن و بعضی ها پاره شدن...ولی ما تا جایی که میتونستیم تلاش کردیم و موفق شدیم...خطر جدی رفت شده ولی منتظر هر چیزی باشید...الان تو بخش مراقبت های ویژه اس...فقط دو نفر میتونن برن ببیننش ولی بعد هم میتونید دو نفر دونفر برید داخل...
همه:بله چشم خیلی ممنونیم...
جیمین وقتی اینو شنید پاهای سست شد افتاد رو زمین و...
جیمین ویو.
وقتی حرفی دکترو شنیدم خیالم راحت شد...پاهام سست شد افتادم رو زمین و دیگه هیچی نفهمیدم...
پرش زمانی به چند روز بعد:
یونجی ویو.
اخخ بدنم درد میکنه...انگار چند سال خواب بودم و الان دوباره تازه بیدار شدم...با سر درد بدی چشمامو باز کردم.چند بار پلک زدم تا بتونم ببینم کجام...عاها بیمارستانم...
داشتم همه جا رو دید میزدم که...
جیمین ویو.
الان دو هفته اس که یونجی بیهوشه...دلم براش تنگ شده... هق.هق.هق...نه پسر تو باید قوی باشی که اگه یونجی بیدار شد تورو اینطوری نبینه و پر انرژی بیدار شه...اره(😑هعی)
از امروز صبح یه حس خوبی داشتم یه حسی بهم میگفت که یونجی بیدار میشه امروز...بخاطر همین رفتم یکم پاستیل و توتفرنگی گرفتم چون از رائون پرسیدم گفت پاستیل و توتفرنگی دوست داره خیلی...
رفتم بیمارستان و رسیدن به اتاق یونجی و دیدم که...
دیدم که چشاشو باز کرده و داره دوروبرو نگاه میکنه...وسایلااز دستم افتاد و بدون اینکه چیزی بگم رفتمو لبامو رو لباش گذاشتم...اولش شک ولی بعدش خندید و همکاری کرد...بعد دو مین ازش جدا شدموبغلش کردم...
_عایشش میدونی چقدر نگرانبودم؟دلم برات تنگ شده بود...هق هق
+اولا سلام ...دوما چرا داری گریه میکنی؟ولی منم دلم برات تنگ شده بود...
_...یونجیا...دیگه هیچوقت چاقو نخور باشه؟بدون بادیگارد هیچجا نرو...راستی اون عوضی رو هم گرفتن...
+کدوم عوضی؟اونی که بهم چاقو زد؟
_هوم...
ادامه دارد...
شرطا:
۱۱لایک
۱۱کامنت
حمایت؟🌻🌸
همه:بله چشم خیلی ممنونیم...
جیمین وقتی اینو شنید پاهای سست شد افتاد رو زمین و...
جیمین ویو.
وقتی حرفی دکترو شنیدم خیالم راحت شد...پاهام سست شد افتادم رو زمین و دیگه هیچی نفهمیدم...
پرش زمانی به چند روز بعد:
یونجی ویو.
اخخ بدنم درد میکنه...انگار چند سال خواب بودم و الان دوباره تازه بیدار شدم...با سر درد بدی چشمامو باز کردم.چند بار پلک زدم تا بتونم ببینم کجام...عاها بیمارستانم...
داشتم همه جا رو دید میزدم که...
جیمین ویو.
الان دو هفته اس که یونجی بیهوشه...دلم براش تنگ شده... هق.هق.هق...نه پسر تو باید قوی باشی که اگه یونجی بیدار شد تورو اینطوری نبینه و پر انرژی بیدار شه...اره(😑هعی)
از امروز صبح یه حس خوبی داشتم یه حسی بهم میگفت که یونجی بیدار میشه امروز...بخاطر همین رفتم یکم پاستیل و توتفرنگی گرفتم چون از رائون پرسیدم گفت پاستیل و توتفرنگی دوست داره خیلی...
رفتم بیمارستان و رسیدن به اتاق یونجی و دیدم که...
دیدم که چشاشو باز کرده و داره دوروبرو نگاه میکنه...وسایلااز دستم افتاد و بدون اینکه چیزی بگم رفتمو لبامو رو لباش گذاشتم...اولش شک ولی بعدش خندید و همکاری کرد...بعد دو مین ازش جدا شدموبغلش کردم...
_عایشش میدونی چقدر نگرانبودم؟دلم برات تنگ شده بود...هق هق
+اولا سلام ...دوما چرا داری گریه میکنی؟ولی منم دلم برات تنگ شده بود...
_...یونجیا...دیگه هیچوقت چاقو نخور باشه؟بدون بادیگارد هیچجا نرو...راستی اون عوضی رو هم گرفتن...
+کدوم عوضی؟اونی که بهم چاقو زد؟
_هوم...
ادامه دارد...
شرطا:
۱۱لایک
۱۱کامنت
حمایت؟🌻🌸
۷.۵k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.