عشق مافیا پارت 7
کم کم هوا داشت تاریک میشد، من از اون موقع روی تخت نشسته بودم و داشتم گریه میکردم.
جونگ کوک اومد توی اتاق، سریع خودم و جمع و جور کردم.
کوک: چرا داری گریه میکنی
ات: به نظرت چرا؟
کوک: بخاطر اون اتفاق
ات: اتفاق؟! اون اتفاق بود؟
کوک: دست خودم نبود
ات: باشه بابا فقط ساکت باش
کوک: الان از دلت در میارم
اومد طرفم انداختم رو تخت.......
بعد رابطه
زیر شکمم خیلی درد میکرد.
کوک: حالت خوبه
ات: زیر شکمم خیلی درد میکنه
کوک: همینجا منتظر بمون الان میام
ویو کوک
رفتم تو حموم آب داغ و باز کردم و وان پر کردم و رفتم.
ات رو براید استایل بغل کردم و گذاشتم توی وان خودمم رفتم تو وان، دستم رو کردم زیر شکمش و شروع کردم به ماساژ کردن چند دقیقه ماساژ دادم و رفتیم خوابیدیم.
جونگ کوک اومد توی اتاق، سریع خودم و جمع و جور کردم.
کوک: چرا داری گریه میکنی
ات: به نظرت چرا؟
کوک: بخاطر اون اتفاق
ات: اتفاق؟! اون اتفاق بود؟
کوک: دست خودم نبود
ات: باشه بابا فقط ساکت باش
کوک: الان از دلت در میارم
اومد طرفم انداختم رو تخت.......
بعد رابطه
زیر شکمم خیلی درد میکرد.
کوک: حالت خوبه
ات: زیر شکمم خیلی درد میکنه
کوک: همینجا منتظر بمون الان میام
ویو کوک
رفتم تو حموم آب داغ و باز کردم و وان پر کردم و رفتم.
ات رو براید استایل بغل کردم و گذاشتم توی وان خودمم رفتم تو وان، دستم رو کردم زیر شکمش و شروع کردم به ماساژ کردن چند دقیقه ماساژ دادم و رفتیم خوابیدیم.
۳۴.۵k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.