پارت 11
پلیسا رفتن و دخترا اومدن تو .
سولا: چی بود ؟؟چیشد؟؟
هایون: چی گفتن؟؟ چی گفتی؟؟
من: ای بابا سوال بارونم کردین .. وایسین دیگه .عهم میخوام یه چیزی رو بهتون بگم که باید مثل یه راز بین فقط وفقط خودمون باشه دخترا . قول میدین ؟؟؟ سولا : قول مردونه .هایون : قول زنونه (هایون شوخی بازه ) من: خب حالا شد .میخوام یه چیزی رو بهتون بگم .سولا : چی ؟؟!! اه قلبم اومد تو دهنم بگوووووووووووو . من: باشه . خب اون کسی که منو دزدید و منو به این حال انداخت کسی نبود جز کوکی .
سولا: چییی ؟؟!!!هاننن؟؟!! اون بود 😲😲😲😲
هایون: من که رفتم به حسابش برسم ، پسره اسکل
من: وایسا کجا؟؟؟
هایون: حساب کوکی رو برسم
من : نه تو به هیچ وج به هیچ جا نمیری... چون اگه رفتی دم در خونشون و گفتی بیا بیرون نگهبانا کتکت میزنن تا خدا بخواد بعدشم اگه بره زندان هم، چون از اون گردن کلفتاس باباش یک ساعتم زندون نمیمونه و میاد بیرون ..میفهمی چی میگم هایون .. من باید خودم با کمک شما مارمولکا تو مدرسه حالشو بگیرم .. مگه نه ؟؟؟
سولا : اره تو راست میگی ..هایون ، ا.ت راست میگه . هایون با حرف های سولا و ا.ت آروم شد و سر جاش نشست.
*
*
*
*
*
*
*
*
بعد از گذشت یک روز ، خونه ا.ت(عکسش رو میزارم)
مامان : دخترم امروز یکی از صمیمی ترین دوستای پدرت با خانواده میان اینجا ، منم امروز مرخصی گرفتم . گفتم به توهم بگم که بدونی .
من: ممنون مامانی . بعد از خوردن ناهار رفتم کمی درس خوندم دیدم ساعت ۳و نیمه تصمیم گرفتم کمی بخوابم......................... وقتی چشمامو باز کردم و به ساعت نگاه کردم .. یه ساعت خوابیده بودم و ساعت ۴و نیم بود . رفتم پایین به همه سلام دادم و رفتم در یخچال رو باز کردم و یه لیوان شیر و کیک خوردم و رفتم بالا . من: آه ایششششش خدااااا من دستم تو گچه و الان صمیمی ترین دوست بابام میاد ..هوففففف خدا چیکار کنم؟ بعد کلی فکرای بیهوده و مسخره تصمیم گرفتم برم حموم به ساعت نگاه کردم ساعت ۵ بود . خوبه زور رفتم یه دوشه نیم ساعته گرفتم و موهامو خشک کردم و رفتم جلو آیینه نشستم و آرایش ساده ایی کردم و یه لباس خوشگل و جیگر پوشیدم (عکسشو میزارم ) که تا خودمو آماده کردم دیدم ساعت ۷ه
هیچی دیگه داشتم از پله ها میومدم پایین که مامانم گفت: دخترم مواظب باش . آروم بیا وگرنه دور از تو بیوفتی یه جا دیگت میشکنه .
من : باشه مامان مواظبم.
پایان پارت ۱۱
خوشگلام
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم
به اندازه فاصله ی زمین تا آسمون
تا پارت بعد بای بای عسلام 🤚🏻🤚🏻🤚🏻
سولا: چی بود ؟؟چیشد؟؟
هایون: چی گفتن؟؟ چی گفتی؟؟
من: ای بابا سوال بارونم کردین .. وایسین دیگه .عهم میخوام یه چیزی رو بهتون بگم که باید مثل یه راز بین فقط وفقط خودمون باشه دخترا . قول میدین ؟؟؟ سولا : قول مردونه .هایون : قول زنونه (هایون شوخی بازه ) من: خب حالا شد .میخوام یه چیزی رو بهتون بگم .سولا : چی ؟؟!! اه قلبم اومد تو دهنم بگوووووووووووو . من: باشه . خب اون کسی که منو دزدید و منو به این حال انداخت کسی نبود جز کوکی .
سولا: چییی ؟؟!!!هاننن؟؟!! اون بود 😲😲😲😲
هایون: من که رفتم به حسابش برسم ، پسره اسکل
من: وایسا کجا؟؟؟
هایون: حساب کوکی رو برسم
من : نه تو به هیچ وج به هیچ جا نمیری... چون اگه رفتی دم در خونشون و گفتی بیا بیرون نگهبانا کتکت میزنن تا خدا بخواد بعدشم اگه بره زندان هم، چون از اون گردن کلفتاس باباش یک ساعتم زندون نمیمونه و میاد بیرون ..میفهمی چی میگم هایون .. من باید خودم با کمک شما مارمولکا تو مدرسه حالشو بگیرم .. مگه نه ؟؟؟
سولا : اره تو راست میگی ..هایون ، ا.ت راست میگه . هایون با حرف های سولا و ا.ت آروم شد و سر جاش نشست.
*
*
*
*
*
*
*
*
بعد از گذشت یک روز ، خونه ا.ت(عکسش رو میزارم)
مامان : دخترم امروز یکی از صمیمی ترین دوستای پدرت با خانواده میان اینجا ، منم امروز مرخصی گرفتم . گفتم به توهم بگم که بدونی .
من: ممنون مامانی . بعد از خوردن ناهار رفتم کمی درس خوندم دیدم ساعت ۳و نیمه تصمیم گرفتم کمی بخوابم......................... وقتی چشمامو باز کردم و به ساعت نگاه کردم .. یه ساعت خوابیده بودم و ساعت ۴و نیم بود . رفتم پایین به همه سلام دادم و رفتم در یخچال رو باز کردم و یه لیوان شیر و کیک خوردم و رفتم بالا . من: آه ایششششش خدااااا من دستم تو گچه و الان صمیمی ترین دوست بابام میاد ..هوففففف خدا چیکار کنم؟ بعد کلی فکرای بیهوده و مسخره تصمیم گرفتم برم حموم به ساعت نگاه کردم ساعت ۵ بود . خوبه زور رفتم یه دوشه نیم ساعته گرفتم و موهامو خشک کردم و رفتم جلو آیینه نشستم و آرایش ساده ایی کردم و یه لباس خوشگل و جیگر پوشیدم (عکسشو میزارم ) که تا خودمو آماده کردم دیدم ساعت ۷ه
هیچی دیگه داشتم از پله ها میومدم پایین که مامانم گفت: دخترم مواظب باش . آروم بیا وگرنه دور از تو بیوفتی یه جا دیگت میشکنه .
من : باشه مامان مواظبم.
پایان پارت ۱۱
خوشگلام
لایک و کامنت یادتون نره دوستون دارم
به اندازه فاصله ی زمین تا آسمون
تا پارت بعد بای بای عسلام 🤚🏻🤚🏻🤚🏻
۳۱.۹k
۲۰ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.