my mafia part²²
my mafia part²²
هیون: درمورد چی حرف میزنیددد
ا/ت: هیچی داریم باهم بیشتر اشنا میشیم
هیون: اهان برای اشنا شدن میخندین؟
ا/ت: نکنه تیکه انداختن از دوست دخترت به توم رسیده؟؟
م/ب:ایش(مبینا)
ا/ت: حاالا کاری داشتین اومدین؟
هیون: نه فقط میخواستم ببینم که چی میگین که همه فکر میکنن کاپلید....
ا/ت: ک..ی کی گفته؟؟
م/ب:همه مشکیم پوشیدین به همم میان میگن دیگه
هیون: (خنده سرپایین)
ا/ت:مبیناا
(رفتن سریع..)
ته: خب داشتی میگفتی
ا/ت: چ..ی من؟
ته: اره گفتی توم مشکی دوست داری البته از روی لباسایی که میپوشی میشخ فهمید
ا/ت: اره خیلی دویت دارم ولی تو مهمونیا بیشتر مشکی میپوشم توم همینطوری
ته: اره من کلا مشکی میپوشم
ا/ت: چرا؟....
ته:(تودلش: الان چی بگم بهش...) بخاطر علاقه زیاد
ا/ت: بخاطر علاقه و اینکه بهت میاد
ته: (لبخند) به توم میاد بانوی زیبا
ا/ت:(وقتی اینجوری حرف میزنه قلبم تند تند میزنه نمیدونم چرا فقط امیدوارم اون چیزی نباشه که فک میکنم..) مرسیی *لبخند
ا/ت: خب بگو چه غذاهای دوست داری
ته: ام خب من اکثر غذا هارو دوست دارم ولی پاستا رو یه چندساله بیشتر از بقیه غذا ها دوست دارم
ا/ت: وای منم خیلی پاستا دوست دارم منم بیشتر غذا هارو دوست دارم ولی پیتزا و پاستا ...بیشتر
ته: پس تفاهم داریم.....؟(لبخند)
ا/ت: میشه گفت اره (لبخند)
ته: ام میای برقصیم؟؟
ا/ت: رقص...خب ااره
رفتیم باهم رقصیدیم
ته: (تودلش:من چرا اینجوری شدم من ...من باهیچ دختری اینجوری نیستم پس چرا انقد جذبم کرده ...چرا بدنشو میبینم از خود بی خود میشم چرا روش غیرتیم.... )
اهنگ قطع شد*
هیون: بچه ها بیاید شامممم
ا/ت وته:اومدیممم
ا/ت،: وایییی فیلعههه
هیون،: فقط بخاطر خودت گرفتمممم
ا/ت: مرسییییی
غذا خوردیم تموم شد...کم کم مهمونا داشتن میرفتن
ا،/ت: مبینا من دیگه برم
مبینا: واا عمرن بزارم برید تو ته باید امشب اینجا بمونید
ا،/ت: ببخشید چرا اون وقت؟؟؟؟
هیون: کجا میخوای بری حالا
ا/ت: براچی بمونم دیگه تموم شد تولد دیگه
ته: حالا بمون امشبو
ا/ت: باشه
م/ب: چییییی؟؟؟ الان چیووو تاییددد کردی؟؟؟
ا/ت: گفت بمون موندم
هیون: ما سه ساعت خودمونو جر دادیم قبول نکردی ته گفت قبول کردی؟؟
ا/ت: چه ربطی داره دیگه اصرار کردید منم قبول کردم
م/ب:بله درست میگید ملکه
هیون:ملکهه یخ هااا
ته: عه بسه دیگه اذیتش نکید.همیشه همینطورید؟....
ا/ت:(دلش:اینجوری که گفت با اینکه بچه ها شوخی میکردن ولی حس خوبی گرفتم..)
هیون: بابا شوخی کردیم
ته: منم با لحن خاصی نگفتم...
م/ب: بسه بسه ا/ت بیا بریم بالا لباس بدم بهت
ا/ت: باشع
هیون: وای ازین لباس دادنا که سه ساعت طول میکشه(منظورش اینه حرف میزنن باهم)
ته: ینی چی
هیون: بیا بیا بریم بهت بگم تو تازه داری میبینی کارای ایناروو
هیون: درمورد چی حرف میزنیددد
ا/ت: هیچی داریم باهم بیشتر اشنا میشیم
هیون: اهان برای اشنا شدن میخندین؟
ا/ت: نکنه تیکه انداختن از دوست دخترت به توم رسیده؟؟
م/ب:ایش(مبینا)
ا/ت: حاالا کاری داشتین اومدین؟
هیون: نه فقط میخواستم ببینم که چی میگین که همه فکر میکنن کاپلید....
ا/ت: ک..ی کی گفته؟؟
م/ب:همه مشکیم پوشیدین به همم میان میگن دیگه
هیون: (خنده سرپایین)
ا/ت:مبیناا
(رفتن سریع..)
ته: خب داشتی میگفتی
ا/ت: چ..ی من؟
ته: اره گفتی توم مشکی دوست داری البته از روی لباسایی که میپوشی میشخ فهمید
ا/ت: اره خیلی دویت دارم ولی تو مهمونیا بیشتر مشکی میپوشم توم همینطوری
ته: اره من کلا مشکی میپوشم
ا/ت: چرا؟....
ته:(تودلش: الان چی بگم بهش...) بخاطر علاقه زیاد
ا/ت: بخاطر علاقه و اینکه بهت میاد
ته: (لبخند) به توم میاد بانوی زیبا
ا/ت:(وقتی اینجوری حرف میزنه قلبم تند تند میزنه نمیدونم چرا فقط امیدوارم اون چیزی نباشه که فک میکنم..) مرسیی *لبخند
ا/ت: خب بگو چه غذاهای دوست داری
ته: ام خب من اکثر غذا هارو دوست دارم ولی پاستا رو یه چندساله بیشتر از بقیه غذا ها دوست دارم
ا/ت: وای منم خیلی پاستا دوست دارم منم بیشتر غذا هارو دوست دارم ولی پیتزا و پاستا ...بیشتر
ته: پس تفاهم داریم.....؟(لبخند)
ا/ت: میشه گفت اره (لبخند)
ته: ام میای برقصیم؟؟
ا/ت: رقص...خب ااره
رفتیم باهم رقصیدیم
ته: (تودلش:من چرا اینجوری شدم من ...من باهیچ دختری اینجوری نیستم پس چرا انقد جذبم کرده ...چرا بدنشو میبینم از خود بی خود میشم چرا روش غیرتیم.... )
اهنگ قطع شد*
هیون: بچه ها بیاید شامممم
ا/ت وته:اومدیممم
ا/ت،: وایییی فیلعههه
هیون،: فقط بخاطر خودت گرفتمممم
ا/ت: مرسییییی
غذا خوردیم تموم شد...کم کم مهمونا داشتن میرفتن
ا،/ت: مبینا من دیگه برم
مبینا: واا عمرن بزارم برید تو ته باید امشب اینجا بمونید
ا،/ت: ببخشید چرا اون وقت؟؟؟؟
هیون: کجا میخوای بری حالا
ا/ت: براچی بمونم دیگه تموم شد تولد دیگه
ته: حالا بمون امشبو
ا/ت: باشه
م/ب: چییییی؟؟؟ الان چیووو تاییددد کردی؟؟؟
ا/ت: گفت بمون موندم
هیون: ما سه ساعت خودمونو جر دادیم قبول نکردی ته گفت قبول کردی؟؟
ا/ت: چه ربطی داره دیگه اصرار کردید منم قبول کردم
م/ب:بله درست میگید ملکه
هیون:ملکهه یخ هااا
ته: عه بسه دیگه اذیتش نکید.همیشه همینطورید؟....
ا/ت:(دلش:اینجوری که گفت با اینکه بچه ها شوخی میکردن ولی حس خوبی گرفتم..)
هیون: بابا شوخی کردیم
ته: منم با لحن خاصی نگفتم...
م/ب: بسه بسه ا/ت بیا بریم بالا لباس بدم بهت
ا/ت: باشع
هیون: وای ازین لباس دادنا که سه ساعت طول میکشه(منظورش اینه حرف میزنن باهم)
ته: ینی چی
هیون: بیا بیا بریم بهت بگم تو تازه داری میبینی کارای ایناروو
۳.۳k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.