you for me
فصل دوم پارت ۲۷
صبح روز بعد
هیونجین اروم اروم چشماش رو باز کرد. نگاهی به فلیکس کرد که هنوز غرق در خوابه. اروم از روی تخت بلند شد حوری که فلیکس، از خواب بیدار نشه.
از اتاق بیرون رفت و دید لینو بیداره و روی مبل نشسته.
هیونجین: لینو..
لینو: هی..صبح بخیر
هیونجین: صبح بهیر..عجیبه زود از خواب پاشدی.
لینو: جناب هوانگ الان ساعت ۱۱ هست شما دیر بیدار شدی.
هیونجین، شوکه شد.
هیونجین: چی؟! ساعت ۱۱؟ چرا انقدر خوابیدم...هان کجاس؟
لینو: رفته سوپری الان میاد ، هیونجین دیشب با فلیکس چیکار کردین؟
هیونجین: مثلا میخواستیم چیکار کنیم؟
لینو: هیونجین خودت رو به اون راه نزن من میدونم که-
فلیکس: صبح..بخیر
هیونجین، لبخندی زد و به سمت فلیکس رفت و بغلش کرد.
هیونجین: صبح بخیر فرشته کوچولو
بعد ، بوسه ای روی پیشونی اون زد.
لینو: هیونجین؟!
لینو ، متوجه کبودی های روی گردن و ترقوه فلیکس شد.
لینو: هوی دیشب چه غلطی کردین؟!
هیونجین: هوی داد نزن.
همون موقع هان ، وارد خونه شد.
هان: سلامم..چه عجب بیدار شدین.
چشمش به سمت کبودی های فلیکس رفت. با تعجب بهشون نگاه میکرد.
هان: لینویی...من گفتم اینا یکاری میکننا.
فلیکس، خجالت کشیده بود و هیونجین متوجه این موضوع شد. بکم عصبانی شد و اون رو محکم تو بغل خودش نگه داشت و سر اون رو ، روی سینه اش گذاشت.
هیونجین: چرا الکی گنده اش میکنین؟! فقط چند بوسه و کیس مارک بود..واقعا فکر کردین و فرشتمو اذیت میکنم؟ لطفا دیگه جوری رفتار نکنین انگار کار خیلی اشتباهی انجام دادم.
بعد نگاهی به فلیکس کرد و به اون گفت
هیونجین: بیبی حتما گشنته بیا بریم صبحونه بخوریم.
فلیکس: باشه.
به سمت آشپزخونه رفتن و اون رو ردی صندلی نشوند و شروع به اماده کردن صبحونه کرد.
صبح روز بعد
هیونجین اروم اروم چشماش رو باز کرد. نگاهی به فلیکس کرد که هنوز غرق در خوابه. اروم از روی تخت بلند شد حوری که فلیکس، از خواب بیدار نشه.
از اتاق بیرون رفت و دید لینو بیداره و روی مبل نشسته.
هیونجین: لینو..
لینو: هی..صبح بخیر
هیونجین: صبح بهیر..عجیبه زود از خواب پاشدی.
لینو: جناب هوانگ الان ساعت ۱۱ هست شما دیر بیدار شدی.
هیونجین، شوکه شد.
هیونجین: چی؟! ساعت ۱۱؟ چرا انقدر خوابیدم...هان کجاس؟
لینو: رفته سوپری الان میاد ، هیونجین دیشب با فلیکس چیکار کردین؟
هیونجین: مثلا میخواستیم چیکار کنیم؟
لینو: هیونجین خودت رو به اون راه نزن من میدونم که-
فلیکس: صبح..بخیر
هیونجین، لبخندی زد و به سمت فلیکس رفت و بغلش کرد.
هیونجین: صبح بخیر فرشته کوچولو
بعد ، بوسه ای روی پیشونی اون زد.
لینو: هیونجین؟!
لینو ، متوجه کبودی های روی گردن و ترقوه فلیکس شد.
لینو: هوی دیشب چه غلطی کردین؟!
هیونجین: هوی داد نزن.
همون موقع هان ، وارد خونه شد.
هان: سلامم..چه عجب بیدار شدین.
چشمش به سمت کبودی های فلیکس رفت. با تعجب بهشون نگاه میکرد.
هان: لینویی...من گفتم اینا یکاری میکننا.
فلیکس، خجالت کشیده بود و هیونجین متوجه این موضوع شد. بکم عصبانی شد و اون رو محکم تو بغل خودش نگه داشت و سر اون رو ، روی سینه اش گذاشت.
هیونجین: چرا الکی گنده اش میکنین؟! فقط چند بوسه و کیس مارک بود..واقعا فکر کردین و فرشتمو اذیت میکنم؟ لطفا دیگه جوری رفتار نکنین انگار کار خیلی اشتباهی انجام دادم.
بعد نگاهی به فلیکس کرد و به اون گفت
هیونجین: بیبی حتما گشنته بیا بریم صبحونه بخوریم.
فلیکس: باشه.
به سمت آشپزخونه رفتن و اون رو ردی صندلی نشوند و شروع به اماده کردن صبحونه کرد.
۲.۸k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.