رمان : داداشی
رمان : داداشی
پارت 27
دیانا : رفتم دفتر مدیر و گفتم که شماره ی استاد کاشی رو میخوام و اونم بهم داد و با استرس زنگ زدم بهش
ارسلان : شماره ی ناشناسی زنگ زد بهم و جواب دادم بله بفرمایید
دیانا : الو
ارسلان : صداشو شناختم
دیانا : میشه باهم حرف بزنیم
ارسلان : نه
دیانا : لطفا
ارسلان : ادرس میدم بیا خونم
دیانا : مرسیییییی
ارسلان : اوکی
دیانا : ادرسو گرفتمو رفتم خونش خونه ی قشنگی داشت
ارسلان : بیا تو اونم چون فقط خواهرخوندمی
دیانا : باشه بابا
ارسلان : برو رو مبل بشین
دیانا : رفتم نشستم
ارسلان : یه چایی براش اوردم و رفتم روبه روش نشستم و گفتم کارم داشی؟
دیانا : اره گلو به سمتش گرفتم و گفتم بیا
ارسلان : به چه مناسبت!؟
دیانا : همینجوری میخواستم برای داداشم گل بخرم مشکلی داره
ارسلان : نه 😐
پارت 27
دیانا : رفتم دفتر مدیر و گفتم که شماره ی استاد کاشی رو میخوام و اونم بهم داد و با استرس زنگ زدم بهش
ارسلان : شماره ی ناشناسی زنگ زد بهم و جواب دادم بله بفرمایید
دیانا : الو
ارسلان : صداشو شناختم
دیانا : میشه باهم حرف بزنیم
ارسلان : نه
دیانا : لطفا
ارسلان : ادرس میدم بیا خونم
دیانا : مرسیییییی
ارسلان : اوکی
دیانا : ادرسو گرفتمو رفتم خونش خونه ی قشنگی داشت
ارسلان : بیا تو اونم چون فقط خواهرخوندمی
دیانا : باشه بابا
ارسلان : برو رو مبل بشین
دیانا : رفتم نشستم
ارسلان : یه چایی براش اوردم و رفتم روبه روش نشستم و گفتم کارم داشی؟
دیانا : اره گلو به سمتش گرفتم و گفتم بیا
ارسلان : به چه مناسبت!؟
دیانا : همینجوری میخواستم برای داداشم گل بخرم مشکلی داره
ارسلان : نه 😐
۱۹۱
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.