p:18
انیتا: داری مسخرم میکنی
هیونجین: بنظرت دارم مسخره میکنم؟
باورم نمیشد این حرفارو هوانگ هیونجین داشت میزد غیرقابل باور بود شنیدن این حرف اونم از کسی مثل هیونجین
سرمو به چپ و راست تکون دادم ب نشونه ی نه
هیونجین:جفتمون سود میکنیما هم تو به نمرت میرسی هم من به تو
انیتا: ی ینی تو به من چت شده
هیونجین: آهه داری حوصلمو سرمیبری اگرست همین که گفتم قبوله؟
ازونجاییکه این لامای صورتیو میشناختم میدونستم که امکان نداره تو این درس نمره کامل بگیره پس قبول کردم
انیتا: باشه قبوله
لبخندی زد و گفت
_خووبه پس شروع کنیم دیگ
انیتا: چیو(متعجب)
هیونجین: درسو دیگه استاد
انیتا: عا اها درسته شروع کنیم
*
با لیوان قهوه ای که دستش بود به سمتم اومد و کنارم نشست
فیلیکس:هیونجین نیومده انگار
انیتا: هوف نه هنوز تمایلی به درس خوندن نداره اصلا
هیونجین: کی میدونه شاید پیدا کرده باشم
سرمو بلند کردم و با اون لامای صورتی که دستاشو توی جیب سوئیشرت چرمش فرو کرده بود دادم
فیلیکس: به داداش گلم انگار جدیدا خیلی علاقه مند شدی به درس(خنده)
هیونجین اومدو فیلیکسو از روی صندلیی که کنارمن بود بلند کرد و خودش نشست
هیونجین: ارع نمیدونستم درس خوندن انقد خوبه ها
فیلیکس: خب دیگه من تنهاتون میزارم به کارتون برسین بعدا میبینمت آنی
هیونجین: آنی؟؟؟
انیتا: فیلیکس انی صدام میزنه
هیونجین: اونوقت با چ نسبتی؟
انیتا:تنها دوستمه دیگه
هیونجین: درسو شروع کنیم دیگه
درسو شروع کردم ولی این پسر تمرکزی روی درسا نداشت و فقط به من نگاه میکرد
انیتا: میشه رو درس تمرکز کنی
هیونجین: نمیزاری که
انیتا: ها؟
هیونجین: هیچی ادامه بده تو
هوفی کشیدم و دوباره به توضیح درسا مشغول شدم
1ساعتی گذشته بود و دیگه چیزی نمونده بود واس امروز پس کتابو بستم و کش و قوسی به بدنم دادم و همزمان گفتم
_تموم شدش میتونیم بریم دیگه
هیونجین: چقد زود
یکم از بطریه جلو دستم خوردم و گفتم
_اوهوم خب دیگه من میرم
هیونجین: مجبوری
انیتا:ها
هیونجین: چرا همش ی حرفو باید دوبار تکرار کنم دختر، نمیتونی نری
رفتاراش عجیب بود خیلی انگار دیگه هیونجینی ازش باقی نمونده بود و کلا یکی دیگه شده
انیتا: اهان نه کار دارم فردا امتحانه میتونی زودتر بیای بازم کار کنیم
هیونجین:هوفف باشه میری رستوران دیگه؟
از سوال یهوییش واقعا تعجب کردم ولی با تکون دادم سرم تایید کردمو بعد خدافظی ازش از کتابخونه بیرون اومدم و به سمت رستوران راه افتادم
*
کلی سفارش داشتیم امروز و نسبت به روزای دیگه خیلی شلوغ تر بودش
از اشپزخونه بیرون اومدم و همینطور داشتم به جمعیت زیادی که توی رستوران بودن نگاه میکردم که با دیدن موهای صورتیه بلندی که فقط متعلق به اون لاما بودش توی شک بدی فرو رفتم اینجا چیکار داشت
به سمتش رفتم و کنارش وایسادم
انیتا:اینجایی؟
هیونجین:اوم غذاهای خوشمزه ای داره این رستوران
انیتا: اها که اینطور امیدوارم خوشت اومده باشه
هیونجین:کارت تموم شده
روانی شدم اخه چرا اینجوری رفتار میکنه
انیتا: اره دارم میرم خونه
پاشد و گوشیشو از روی میز برداشت
هیونجین: بریم میرسونمت
خواستم مقاومت کنم ولی زودتر اقدام کرد و گفت
_سر راهمی میرسونمت بیا بریم
دستمو گرفت و به بیرون از رستوران رفت ماشینشو پارک بان اوورده بود و سوئیچشو بهش داد
سوار شدیم
نمیدونم کدوم هیونجینو باورکنم اون هیونجین بیرحم و عوضیو یا این هیونجین اروم و باملاحظه رو
حرفی بینمون رد و بدل نشد تا رسیدیم خونه من
انیتا: ممنونم ازت
اینو گفتمو از ماشین پیاده شدم شیشه ماشینو داد پایین
انیتا: یادت باشه فردا زودتر بیای
هیونجین: باشه باشه
انیتا: هوم به سلامت برسی خونه
منتظر رفتنش موندم و وقتی که رفت منم به سمت خونم رفتم
***
هوفف خیلی استرس داشتم با اینکه میدونستم قطعا نمره خوبی نمیگیره اما بازم ی ترسی داشتم
استاد: خب بچه ها نمره هارو اووردم میدم مبصر کلاس بهتون میگه
هیونجین: بنظرت دارم مسخره میکنم؟
باورم نمیشد این حرفارو هوانگ هیونجین داشت میزد غیرقابل باور بود شنیدن این حرف اونم از کسی مثل هیونجین
سرمو به چپ و راست تکون دادم ب نشونه ی نه
هیونجین:جفتمون سود میکنیما هم تو به نمرت میرسی هم من به تو
انیتا: ی ینی تو به من چت شده
هیونجین: آهه داری حوصلمو سرمیبری اگرست همین که گفتم قبوله؟
ازونجاییکه این لامای صورتیو میشناختم میدونستم که امکان نداره تو این درس نمره کامل بگیره پس قبول کردم
انیتا: باشه قبوله
لبخندی زد و گفت
_خووبه پس شروع کنیم دیگ
انیتا: چیو(متعجب)
هیونجین: درسو دیگه استاد
انیتا: عا اها درسته شروع کنیم
*
با لیوان قهوه ای که دستش بود به سمتم اومد و کنارم نشست
فیلیکس:هیونجین نیومده انگار
انیتا: هوف نه هنوز تمایلی به درس خوندن نداره اصلا
هیونجین: کی میدونه شاید پیدا کرده باشم
سرمو بلند کردم و با اون لامای صورتی که دستاشو توی جیب سوئیشرت چرمش فرو کرده بود دادم
فیلیکس: به داداش گلم انگار جدیدا خیلی علاقه مند شدی به درس(خنده)
هیونجین اومدو فیلیکسو از روی صندلیی که کنارمن بود بلند کرد و خودش نشست
هیونجین: ارع نمیدونستم درس خوندن انقد خوبه ها
فیلیکس: خب دیگه من تنهاتون میزارم به کارتون برسین بعدا میبینمت آنی
هیونجین: آنی؟؟؟
انیتا: فیلیکس انی صدام میزنه
هیونجین: اونوقت با چ نسبتی؟
انیتا:تنها دوستمه دیگه
هیونجین: درسو شروع کنیم دیگه
درسو شروع کردم ولی این پسر تمرکزی روی درسا نداشت و فقط به من نگاه میکرد
انیتا: میشه رو درس تمرکز کنی
هیونجین: نمیزاری که
انیتا: ها؟
هیونجین: هیچی ادامه بده تو
هوفی کشیدم و دوباره به توضیح درسا مشغول شدم
1ساعتی گذشته بود و دیگه چیزی نمونده بود واس امروز پس کتابو بستم و کش و قوسی به بدنم دادم و همزمان گفتم
_تموم شدش میتونیم بریم دیگه
هیونجین: چقد زود
یکم از بطریه جلو دستم خوردم و گفتم
_اوهوم خب دیگه من میرم
هیونجین: مجبوری
انیتا:ها
هیونجین: چرا همش ی حرفو باید دوبار تکرار کنم دختر، نمیتونی نری
رفتاراش عجیب بود خیلی انگار دیگه هیونجینی ازش باقی نمونده بود و کلا یکی دیگه شده
انیتا: اهان نه کار دارم فردا امتحانه میتونی زودتر بیای بازم کار کنیم
هیونجین:هوفف باشه میری رستوران دیگه؟
از سوال یهوییش واقعا تعجب کردم ولی با تکون دادم سرم تایید کردمو بعد خدافظی ازش از کتابخونه بیرون اومدم و به سمت رستوران راه افتادم
*
کلی سفارش داشتیم امروز و نسبت به روزای دیگه خیلی شلوغ تر بودش
از اشپزخونه بیرون اومدم و همینطور داشتم به جمعیت زیادی که توی رستوران بودن نگاه میکردم که با دیدن موهای صورتیه بلندی که فقط متعلق به اون لاما بودش توی شک بدی فرو رفتم اینجا چیکار داشت
به سمتش رفتم و کنارش وایسادم
انیتا:اینجایی؟
هیونجین:اوم غذاهای خوشمزه ای داره این رستوران
انیتا: اها که اینطور امیدوارم خوشت اومده باشه
هیونجین:کارت تموم شده
روانی شدم اخه چرا اینجوری رفتار میکنه
انیتا: اره دارم میرم خونه
پاشد و گوشیشو از روی میز برداشت
هیونجین: بریم میرسونمت
خواستم مقاومت کنم ولی زودتر اقدام کرد و گفت
_سر راهمی میرسونمت بیا بریم
دستمو گرفت و به بیرون از رستوران رفت ماشینشو پارک بان اوورده بود و سوئیچشو بهش داد
سوار شدیم
نمیدونم کدوم هیونجینو باورکنم اون هیونجین بیرحم و عوضیو یا این هیونجین اروم و باملاحظه رو
حرفی بینمون رد و بدل نشد تا رسیدیم خونه من
انیتا: ممنونم ازت
اینو گفتمو از ماشین پیاده شدم شیشه ماشینو داد پایین
انیتا: یادت باشه فردا زودتر بیای
هیونجین: باشه باشه
انیتا: هوم به سلامت برسی خونه
منتظر رفتنش موندم و وقتی که رفت منم به سمت خونم رفتم
***
هوفف خیلی استرس داشتم با اینکه میدونستم قطعا نمره خوبی نمیگیره اما بازم ی ترسی داشتم
استاد: خب بچه ها نمره هارو اووردم میدم مبصر کلاس بهتون میگه
۸.۸k
۱۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.