رمان ستاره ی من 🍷❣️
رمان ستاره ی من 🍷❣️
سارپ گفت: اگه تو دوست دختر من بشی و با دوروک به هم بزنی میگم که همه چی دروغ بوده و کاری میکنم که از مدرسه اخراج نشی و توی مدرسه بمونی...
گفتم: احمقی؟ معلومه که اینکارو نمیکنم
سارپ خواست از دستشویی بره بیرون که سریع جلوش رو گرفتم
گفتم: باشه... پیشنهادت رو قبول میکنم
سارپ : باشه پس امشب تو خونه ی مجردی من با هم میخوابیم
سریع گفتم:نخیرم
سارپ یا عصبانیت گفت: زبون آدم نمیفهمی؟ باید باهام بیای وگرنه اخراج میشی
گفتم: باشه اما اول بگو که دروغ گفتید
(سارپ حقیقت رو گفت و قرار شد من دوست دختر سارپ بشم و تو مدرسه بمونم)
رفتم پیش دوروک
گفتم: دوروک من نمیتونم با تو باشم
دوروک:چیییی؟ داری چی میگی اسیه؟
گفتم: دوروک خب چیکار کنم؟ دیگه تمومه
اینو گفتم و سریع از پیش دوروک رفتم و سوار ماشین سارپ شدم
سارپ منو برد به خونه خودش و تو خونهاش یه فضای رمانتیک درست کرده بود که حالمو به هم میزد
رفتم تو اتاق و سارپ یه لباس دخترونه که خیلی باز بود و تمام بدنم پیدا بود رو بهم داد تا بپوشم.
گفتم: سارپ من نمیتونم این رو بپوشم
سارپ برگشت و با عصبانیت سیلی زد تو گوشم: دارم بهت میگم حرف حرف منه، تو از این به بعد برده ی منی، هرکار بخوام باهات میکنم حتی اگه بخوام حاملهت میکنم
همینطور که اینارو میگفت داشتم گریه میکردم که با دستش هلم داد و گفت جمع کن این اشک تمساح ریختناتو.
لباس رو پوشیدم و بعد صدام کرد تا برم پیشش بشینم.
رفتم پیشش و داشتیم تلویزیون میدیدیم
بعد سارپ گوشیش رو برداشت و گفت لب هامو بوس کن
میدونستم که اگه مقاومت کنم دعوا میشه پس رفتم نزدیکش و لب هاشو بوسیدم
از این صحنه عکس گرفت و گذاشت استوری اینستاش
گفتم واسه چی عکس گرفتی تو از من چی میخوای؟
با عصبانیت از روی صندلی بلند شد
منم بلند شدم و رفتم عقب تا نتونه منو بزنه
اومد نزدیکم و بعد فهمیدم که میخواد منو بزنه.
دستشو بلند کرد و سیلی زد بهم
سارپ گفت: اگه تو دوست دختر من بشی و با دوروک به هم بزنی میگم که همه چی دروغ بوده و کاری میکنم که از مدرسه اخراج نشی و توی مدرسه بمونی...
گفتم: احمقی؟ معلومه که اینکارو نمیکنم
سارپ خواست از دستشویی بره بیرون که سریع جلوش رو گرفتم
گفتم: باشه... پیشنهادت رو قبول میکنم
سارپ : باشه پس امشب تو خونه ی مجردی من با هم میخوابیم
سریع گفتم:نخیرم
سارپ یا عصبانیت گفت: زبون آدم نمیفهمی؟ باید باهام بیای وگرنه اخراج میشی
گفتم: باشه اما اول بگو که دروغ گفتید
(سارپ حقیقت رو گفت و قرار شد من دوست دختر سارپ بشم و تو مدرسه بمونم)
رفتم پیش دوروک
گفتم: دوروک من نمیتونم با تو باشم
دوروک:چیییی؟ داری چی میگی اسیه؟
گفتم: دوروک خب چیکار کنم؟ دیگه تمومه
اینو گفتم و سریع از پیش دوروک رفتم و سوار ماشین سارپ شدم
سارپ منو برد به خونه خودش و تو خونهاش یه فضای رمانتیک درست کرده بود که حالمو به هم میزد
رفتم تو اتاق و سارپ یه لباس دخترونه که خیلی باز بود و تمام بدنم پیدا بود رو بهم داد تا بپوشم.
گفتم: سارپ من نمیتونم این رو بپوشم
سارپ برگشت و با عصبانیت سیلی زد تو گوشم: دارم بهت میگم حرف حرف منه، تو از این به بعد برده ی منی، هرکار بخوام باهات میکنم حتی اگه بخوام حاملهت میکنم
همینطور که اینارو میگفت داشتم گریه میکردم که با دستش هلم داد و گفت جمع کن این اشک تمساح ریختناتو.
لباس رو پوشیدم و بعد صدام کرد تا برم پیشش بشینم.
رفتم پیشش و داشتیم تلویزیون میدیدیم
بعد سارپ گوشیش رو برداشت و گفت لب هامو بوس کن
میدونستم که اگه مقاومت کنم دعوا میشه پس رفتم نزدیکش و لب هاشو بوسیدم
از این صحنه عکس گرفت و گذاشت استوری اینستاش
گفتم واسه چی عکس گرفتی تو از من چی میخوای؟
با عصبانیت از روی صندلی بلند شد
منم بلند شدم و رفتم عقب تا نتونه منو بزنه
اومد نزدیکم و بعد فهمیدم که میخواد منو بزنه.
دستشو بلند کرد و سیلی زد بهم
۵۲۴
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.