دختری از جنس جاسوس(پارت71)
همه حمله کردن انیا هم رفت سراغ فرمانده ارتش انیا سر پا گوش وارد یه خونه ی خیلی بزرگ شد یهو یه صدایی شنید تا اومد سرش رو برگردونه فرمانده دشمن به قلبش شلیک کرد
از زبان دامیان
داشتم دنبال انیا میگشتم که صدای شلیک و یه جیغ اشنا رو شنیدم وارد اون خونه ی بزرگ شدم خونه عه یه جورایی کاملا خراب شده بود شبیه خرابه شده بود وارد شدم دیدم یه عالم خون دور انیا رو گرفته اول سریع دامیان رو بردم بیمارستان
(بیمارستان)
دامیان یهو دید دکترا از بخش درمان زیر زمین اومدن بیرون
دامیان:اقای دکتر حالش خوبه
دکتر:بله ما تونستیم تیر رو از قلبش دربیاریم ولی خیلی طول میکشه تا مرخص بشه به هوش اومدنشم نمیتونیم پیش بینی کنیم
دامیان:نمیتونم ببینمش
دکتر:چرا میشه بفرمایید
(اتاق عمل)
دامیان:انیا بیدارشو(با گریه)
انیا:دا…دامیان
دامیان:انیا انیا ممنون که دوباره چشمای سبزت رو نشونم دادی
انیا:م…ن ک…جام
دامیان:انتقام میگیرم قول میدم
انیا:چی… نه دا…میان
ولی دامیان زیاد به حرف انیا توجهی نکرد چون فقط میخواست انتقام بگیره
دامیان:بکی خانم فورجر میشه چندتا خنجر بهم بدید
بکی:باشه بیا
یور:بیا مواظب خودت باش
دامیان رفت و فرمانده رو پیدا کرد و جوری خنجرا رو توی بدنش کرد که عذاب بکشه همون لحظه دختره فرمانده ارتش دشمن اون صحنه رو دید و سریع یه چاقو رو به سمت دامیان پرت کرد و چاقو مستقیم رفت تو…
خماری😁
از زبان دامیان
داشتم دنبال انیا میگشتم که صدای شلیک و یه جیغ اشنا رو شنیدم وارد اون خونه ی بزرگ شدم خونه عه یه جورایی کاملا خراب شده بود شبیه خرابه شده بود وارد شدم دیدم یه عالم خون دور انیا رو گرفته اول سریع دامیان رو بردم بیمارستان
(بیمارستان)
دامیان یهو دید دکترا از بخش درمان زیر زمین اومدن بیرون
دامیان:اقای دکتر حالش خوبه
دکتر:بله ما تونستیم تیر رو از قلبش دربیاریم ولی خیلی طول میکشه تا مرخص بشه به هوش اومدنشم نمیتونیم پیش بینی کنیم
دامیان:نمیتونم ببینمش
دکتر:چرا میشه بفرمایید
(اتاق عمل)
دامیان:انیا بیدارشو(با گریه)
انیا:دا…دامیان
دامیان:انیا انیا ممنون که دوباره چشمای سبزت رو نشونم دادی
انیا:م…ن ک…جام
دامیان:انتقام میگیرم قول میدم
انیا:چی… نه دا…میان
ولی دامیان زیاد به حرف انیا توجهی نکرد چون فقط میخواست انتقام بگیره
دامیان:بکی خانم فورجر میشه چندتا خنجر بهم بدید
بکی:باشه بیا
یور:بیا مواظب خودت باش
دامیان رفت و فرمانده رو پیدا کرد و جوری خنجرا رو توی بدنش کرد که عذاب بکشه همون لحظه دختره فرمانده ارتش دشمن اون صحنه رو دید و سریع یه چاقو رو به سمت دامیان پرت کرد و چاقو مستقیم رفت تو…
خماری😁
۴.۰k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.