پارت اول عشق جدایی ناپذیر
پارت اول عشق جدایی ناپذیر
سال ۲٠۱٠ سوئد:
ته ته خیلی ناراحتم،هرچقدر به پدر و مادرم اصرار کردم که بمونیم سوئد قبول نکردن،بابام پافشاری بریم کره اما من میخوام اینجا کنار تو بمونم.
بغضم گرفته بود و میخواستم گریه کنم،سرمو گرفتم پایین که ته ته چونمو گرفت و اورد بالا و تو چشمام نگاه خیره و مهربونی کرد.
تهیونگ:ا/ت لطفا گریه نکن من بهت قول میدم که یه روزی بالاخره پیدات کنم و باهات ازدواج کنم.
با تعجب به تهیونگ نگاه کردم.
ا/ت:ولی ما که خیلی کوچولوییم
تهیونگ:اره درسته که تو هشت سالته و من ده سالمه و ما که همیشه همینقدری نمیمونیم.وقتیکه بزرگ شدیم مطمئن باش پیدات میکنم،پس بهتره اروم باشی...
ولی اخه چجوری؟
تهیونگ: چشماتو ببند و تا نگفتم باز نکن.
چشمامو بستم که احساس کردم ته ته دستمو گرفت و یه چیزی توش گذاشت.
تهیونگ: حالا چشماتو باز کن.
چشمامو باز کردم که دیدم یه حلقه که تو زنجیره تو دستمه.
ا/ت: این چیه؟
تهیونگ: این چیزیه که باید پیش خودت نگه داری. تا وقتیکه اینو داشته باشی من میتونم پیدات کنم پس مواظب باش گمش نکنی.
سال ۲٠۱٠ سوئد:
ته ته خیلی ناراحتم،هرچقدر به پدر و مادرم اصرار کردم که بمونیم سوئد قبول نکردن،بابام پافشاری بریم کره اما من میخوام اینجا کنار تو بمونم.
بغضم گرفته بود و میخواستم گریه کنم،سرمو گرفتم پایین که ته ته چونمو گرفت و اورد بالا و تو چشمام نگاه خیره و مهربونی کرد.
تهیونگ:ا/ت لطفا گریه نکن من بهت قول میدم که یه روزی بالاخره پیدات کنم و باهات ازدواج کنم.
با تعجب به تهیونگ نگاه کردم.
ا/ت:ولی ما که خیلی کوچولوییم
تهیونگ:اره درسته که تو هشت سالته و من ده سالمه و ما که همیشه همینقدری نمیمونیم.وقتیکه بزرگ شدیم مطمئن باش پیدات میکنم،پس بهتره اروم باشی...
ولی اخه چجوری؟
تهیونگ: چشماتو ببند و تا نگفتم باز نکن.
چشمامو بستم که احساس کردم ته ته دستمو گرفت و یه چیزی توش گذاشت.
تهیونگ: حالا چشماتو باز کن.
چشمامو باز کردم که دیدم یه حلقه که تو زنجیره تو دستمه.
ا/ت: این چیه؟
تهیونگ: این چیزیه که باید پیش خودت نگه داری. تا وقتیکه اینو داشته باشی من میتونم پیدات کنم پس مواظب باش گمش نکنی.
۳۳.۷k
۲۹ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.