شیطان یا فرشته پارت ۳
بچه ها من امروز باید سر یه موضوعی برم بیمارستان ممکنه چندساعتی نباشم معذرت میخوام
___________
*پرش زمانی به فردا*
ویو ا/ت
صبح با صدای زنگ آلارم بیدار شدم ساعت ۵:۳۰ بود هوففف از این به بعد قراره این ساعت بیدار شم بلند شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازمه رو کردم و لباسم رو پوشیدم و موهامو شونه کردم و بستم به ساعت نگاه کردم ۶ بود که در خورد : بله؟
اجوما : دخترم بیا پایین باید صبحونه درست کنیم
ا/ت: چشم الان میام
در رو باز کردم رفتم پایین اجوما صبحونه رو درست کرد و منم میز رو چیدم ساعت ۶:۳۰ بود که جیمین یا همون ارباب اومد
اجوما: سلام پسرم صبح بخیر*تعظیم*
ا/ت: صبح بخیر ارباب*تعظیم*
و بعدش اجوما رفت منم میخواستم برم که جیمین گفت
جیمین:میتونی ببینیش بهتره هر حرفی که دلت میخواست بهش بگی رو بگی چون این آخرین باره که میبینیش
ا/ت: یعنی میخواید
جیمین: امروز اون کارها رو میکنم
اجوما(داد)
اجوما : بله پسرم
جیمین:ا/ت رو به اون اتاق ببرش
اجوما: چ..چشم دخترم با من بیا
ویو ادمین
ا/ت درحالی که بغض کرده بود به دنبال اجوما رفت و رسیدن به اتاق پدر ا/ت بهوش اومده بود
ا/ت:پدر(گریه و میپره بغلش)
پ.ا: *متقابل بغلش میکنه *دخترم تو حالت خوبه چیزیت نشده؟
ا/ت: من خوبم پدر من من متاسفم نمیتونم کاری کنم واقعا معذرت میخوام(گریه شدید)
پ.ا: هیس چیزی نیست آروم باش اشکالی نداره ا/ت با تو که کاری نمیکنه؟
ا/ت: نه منو خدمتکار کرده ولی تو....(گریه)
پ.ا: خوبه هرکاری هم بخواد بکنه مهم نیست باشه؟
ا/ت: ولی میخواد بکشتت من چیکار کنم(گریه)
وقتی ا/ت این رو گفت پدر ا/ت لحظه ی هنگ کرد ولی با لبخند جوابش رو داد
پ.ا: هیچکاری لازم نیست بکنی فقط بهم قول بده هرچی شد نیای این سمت و گریه نکنی باشه
ا/ت: ولی
پ.ا: ا/ت قول بده
ا/ت: ق.......قول.....میدم(گریه)
پ.ا: اینو یادت باشه من همیشه پیشتم چه زنده باشم یا مرده باشه؟
ا/ت در جوابش سرش رو به نشونه ی باشه تکون میده که در باز میشه جیمین بود
جیمین: وقت تمومه
وقتی جیمین این رو گفت ا/ت بلند شد و برای آخرین بار پدرش رو محکم بغل کرد و رفت به سمت در که دید پدرش داره بهش لبخند میزنه اونم در جواب متقابل لبخند میزنه و میره بیرون که در خودبه خود بسته میشه
و بعدش هیچ صدایی دیگه نیومد بغض ا/ت بدجوری داشت خفه اش میکرد رفت تو اتاقش و بغضش شکست و اجازه دادن اشکاش سرازیر بشن ا/ت خیلی گریه کرد خیلی طوری که اگر ادامه میداد ممکن بود بجای قطرات آب ، خون از چشمانش سرازیر بشه
کع در زده شد ا/ت سریع اشک هاش رو پاک کرد تو آینه خودش رو نگاه کرد چشماش کاسه ی خون شده بودن سریع رفت دستشویی به صورتش آب زد از حالت قرمزی اش دراومده بود ولی معلوم بود که گریه کرد که صدای در دوباره به صدا در اومد
ا/ت: بله
اجوما: دخترم بیا پایین ارباب باهات کار داره
ا/ت: چشم *و در رو باز کرد*
اجوما: گریه کردی؟
ا/ت: وقتی بفهمی پدرت تنها کسی که داشتی و همیشه باهات بوده رو دیگه نبینی چه حالی میشی؟
اجوما: حق داری دخترم ولی بهتره بری ارباب از صبر خوشش نمیاد
ا/ت: باشه
و دیگه ا/ت رفت سمت در اربابش پارک جیمین و تق تق تق در زد
جیمین: بیا تو
ا/ت وارد اتاق شد اتاقی با تم سیاه
ا/ت: با من کاری داشتید ارباب؟
جوابی جیمین نداد و از صندلی بلند شد و قدم های آروم آرومی برمیداشت و بهش نزدیک میشد
و ا/ت خیلی ترسیده بود و هر قدمی که اربابش برمیداشت به اندازه ی همون قدم به عقب میرفت تا به چیزی برخورد کرد به دیوار
که جیمین دستش رو بین دو طرف دختر گذاشت ......
اسلاید ۲ لباس کار ا/ت
___________
*پرش زمانی به فردا*
ویو ا/ت
صبح با صدای زنگ آلارم بیدار شدم ساعت ۵:۳۰ بود هوففف از این به بعد قراره این ساعت بیدار شم بلند شدم و رفتم دستشویی و کارهای لازمه رو کردم و لباسم رو پوشیدم و موهامو شونه کردم و بستم به ساعت نگاه کردم ۶ بود که در خورد : بله؟
اجوما : دخترم بیا پایین باید صبحونه درست کنیم
ا/ت: چشم الان میام
در رو باز کردم رفتم پایین اجوما صبحونه رو درست کرد و منم میز رو چیدم ساعت ۶:۳۰ بود که جیمین یا همون ارباب اومد
اجوما: سلام پسرم صبح بخیر*تعظیم*
ا/ت: صبح بخیر ارباب*تعظیم*
و بعدش اجوما رفت منم میخواستم برم که جیمین گفت
جیمین:میتونی ببینیش بهتره هر حرفی که دلت میخواست بهش بگی رو بگی چون این آخرین باره که میبینیش
ا/ت: یعنی میخواید
جیمین: امروز اون کارها رو میکنم
اجوما(داد)
اجوما : بله پسرم
جیمین:ا/ت رو به اون اتاق ببرش
اجوما: چ..چشم دخترم با من بیا
ویو ادمین
ا/ت درحالی که بغض کرده بود به دنبال اجوما رفت و رسیدن به اتاق پدر ا/ت بهوش اومده بود
ا/ت:پدر(گریه و میپره بغلش)
پ.ا: *متقابل بغلش میکنه *دخترم تو حالت خوبه چیزیت نشده؟
ا/ت: من خوبم پدر من من متاسفم نمیتونم کاری کنم واقعا معذرت میخوام(گریه شدید)
پ.ا: هیس چیزی نیست آروم باش اشکالی نداره ا/ت با تو که کاری نمیکنه؟
ا/ت: نه منو خدمتکار کرده ولی تو....(گریه)
پ.ا: خوبه هرکاری هم بخواد بکنه مهم نیست باشه؟
ا/ت: ولی میخواد بکشتت من چیکار کنم(گریه)
وقتی ا/ت این رو گفت پدر ا/ت لحظه ی هنگ کرد ولی با لبخند جوابش رو داد
پ.ا: هیچکاری لازم نیست بکنی فقط بهم قول بده هرچی شد نیای این سمت و گریه نکنی باشه
ا/ت: ولی
پ.ا: ا/ت قول بده
ا/ت: ق.......قول.....میدم(گریه)
پ.ا: اینو یادت باشه من همیشه پیشتم چه زنده باشم یا مرده باشه؟
ا/ت در جوابش سرش رو به نشونه ی باشه تکون میده که در باز میشه جیمین بود
جیمین: وقت تمومه
وقتی جیمین این رو گفت ا/ت بلند شد و برای آخرین بار پدرش رو محکم بغل کرد و رفت به سمت در که دید پدرش داره بهش لبخند میزنه اونم در جواب متقابل لبخند میزنه و میره بیرون که در خودبه خود بسته میشه
و بعدش هیچ صدایی دیگه نیومد بغض ا/ت بدجوری داشت خفه اش میکرد رفت تو اتاقش و بغضش شکست و اجازه دادن اشکاش سرازیر بشن ا/ت خیلی گریه کرد خیلی طوری که اگر ادامه میداد ممکن بود بجای قطرات آب ، خون از چشمانش سرازیر بشه
کع در زده شد ا/ت سریع اشک هاش رو پاک کرد تو آینه خودش رو نگاه کرد چشماش کاسه ی خون شده بودن سریع رفت دستشویی به صورتش آب زد از حالت قرمزی اش دراومده بود ولی معلوم بود که گریه کرد که صدای در دوباره به صدا در اومد
ا/ت: بله
اجوما: دخترم بیا پایین ارباب باهات کار داره
ا/ت: چشم *و در رو باز کرد*
اجوما: گریه کردی؟
ا/ت: وقتی بفهمی پدرت تنها کسی که داشتی و همیشه باهات بوده رو دیگه نبینی چه حالی میشی؟
اجوما: حق داری دخترم ولی بهتره بری ارباب از صبر خوشش نمیاد
ا/ت: باشه
و دیگه ا/ت رفت سمت در اربابش پارک جیمین و تق تق تق در زد
جیمین: بیا تو
ا/ت وارد اتاق شد اتاقی با تم سیاه
ا/ت: با من کاری داشتید ارباب؟
جوابی جیمین نداد و از صندلی بلند شد و قدم های آروم آرومی برمیداشت و بهش نزدیک میشد
و ا/ت خیلی ترسیده بود و هر قدمی که اربابش برمیداشت به اندازه ی همون قدم به عقب میرفت تا به چیزی برخورد کرد به دیوار
که جیمین دستش رو بین دو طرف دختر گذاشت ......
اسلاید ۲ لباس کار ا/ت
۲۴.۱k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.