پارت ۴۱ فصل ۲
بعد اینکه شام رو خوردیم رفتیم بخوابیم که یهو بارون اومد...
+اعه داره بارون میاد...
-اهوم.... چقدر قشنگه
+اره... میای بریم بیرون؟
-خوابت نمیاد؟
+نه
-پس بریم...
و رفتیم و اماده شدیم و رفتیم بیرون
+ به به چه هواییه
-اره
و از زیر چتر رفتم بیرون و اروم میدوییم... خیلی بارون قشنگی بود..
اسمون صاف و درحال بارش...
-نیلا بیا زیر چتر سرما میخوری
+من و سرما دوتا نقطه مخالف همیم... عمرا سرما بخورم
-یعنی میگی سرما نمیخوری؟
+اهوم...
-تو که چیزی یادت نمیاد..
+بد شد
-حالا اینقدر با من لج نکن
+ن.. می... خوامم
-سرما خوردگی من ازت مواظبت نمیکنما گفته باشم
+نکن
-نیلا میگم لج نکن دیگه
و برگشتم و زبونم رو براش دراز کردم و فرار کردم..
-هی من هنوز جز بزرگترین مافیاهای دنیام که برای من زبون درازی میکنی*داد و بدو
+نا نانا نا نا( مثلا میخواد نشنوه)
-صبر کننننن
و کل پنج تا خیابون رو دنبال هم دویدییدیم...
+غلط کردممممم*نفس نفس
-وایسا دیگههههههه*نفس نفس
+تو چرا نفس کم نمیاریییییی*نفس نفس
-خودت چی*نفس نفس
+اههههه بسه بیا یجا بشینیم...
-هوا سرده وایسا برم ماشینو بیارم...
+باشه...
کوک ویو*
کلی از ماشین دور شده بودیم... رفتم ماشین رو بیارم و نیلا رو بردارم... به ساعت نگاه کردم...وقتی ساعت رو دیدم بدنم یخ کرد... ساعت یک و نیم شب بود... من احمق حتی فکرم نرسید نیلا رو این موقع تنها نزارم... قدم ها رو بزرگ تر برداشتم تا برسم به ماشین... سریع ماشین رو روشن کردم و با سریع ترین حالم ممکن خودم رو رسوندم به نیلا... هرچی نگاه کردم نبود.. پیاده شدم و دنبالش گشتم..
-نیلااااا *داد
-نیلااااا کجایی
-نیلا دارم نگران میشم... اگه شوخیه تمومش کن..
رفتم پشت گل های خیابون رو ببینم..
+پخخخ
-نیلاااااااااااا
مردم از ترسسسسسس
این چه کاریههههه
+اعه داره بارون میاد...
-اهوم.... چقدر قشنگه
+اره... میای بریم بیرون؟
-خوابت نمیاد؟
+نه
-پس بریم...
و رفتیم و اماده شدیم و رفتیم بیرون
+ به به چه هواییه
-اره
و از زیر چتر رفتم بیرون و اروم میدوییم... خیلی بارون قشنگی بود..
اسمون صاف و درحال بارش...
-نیلا بیا زیر چتر سرما میخوری
+من و سرما دوتا نقطه مخالف همیم... عمرا سرما بخورم
-یعنی میگی سرما نمیخوری؟
+اهوم...
-تو که چیزی یادت نمیاد..
+بد شد
-حالا اینقدر با من لج نکن
+ن.. می... خوامم
-سرما خوردگی من ازت مواظبت نمیکنما گفته باشم
+نکن
-نیلا میگم لج نکن دیگه
و برگشتم و زبونم رو براش دراز کردم و فرار کردم..
-هی من هنوز جز بزرگترین مافیاهای دنیام که برای من زبون درازی میکنی*داد و بدو
+نا نانا نا نا( مثلا میخواد نشنوه)
-صبر کننننن
و کل پنج تا خیابون رو دنبال هم دویدییدیم...
+غلط کردممممم*نفس نفس
-وایسا دیگههههههه*نفس نفس
+تو چرا نفس کم نمیاریییییی*نفس نفس
-خودت چی*نفس نفس
+اههههه بسه بیا یجا بشینیم...
-هوا سرده وایسا برم ماشینو بیارم...
+باشه...
کوک ویو*
کلی از ماشین دور شده بودیم... رفتم ماشین رو بیارم و نیلا رو بردارم... به ساعت نگاه کردم...وقتی ساعت رو دیدم بدنم یخ کرد... ساعت یک و نیم شب بود... من احمق حتی فکرم نرسید نیلا رو این موقع تنها نزارم... قدم ها رو بزرگ تر برداشتم تا برسم به ماشین... سریع ماشین رو روشن کردم و با سریع ترین حالم ممکن خودم رو رسوندم به نیلا... هرچی نگاه کردم نبود.. پیاده شدم و دنبالش گشتم..
-نیلااااا *داد
-نیلااااا کجایی
-نیلا دارم نگران میشم... اگه شوخیه تمومش کن..
رفتم پشت گل های خیابون رو ببینم..
+پخخخ
-نیلاااااااااااا
مردم از ترسسسسسس
این چه کاریههههه
۲.۸k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.